تبیان، دستیار زندگی
کاسل به دیویس هشدار داد که بیش تر مراقب باشد؛ چون به آنان شک کرده اند و ایشان را عامل نشر خبرهای محرمانه می دانند .او ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خبرچینان خودفروخته

نگاهی به "عامل انسانی"

مردم ،زود به دام عادات خود می افتند .گراهام گرین(نویسنده انگلیسی قرن بیستم )

عامل انسانی
"کاسِل " سی ساله در دستگاه جاسوسی انگلستان کار می کرد .معاونش "آرتور دیویس "بود.آن ها با پیام های سرّی 6-الف سر و کار داشتند .سرهنگ " دین تری " به آن جا آمده بود تا از کاسل و دیویس بازجویی کند .گویا خبرهایی مهم از آن قسمت جاسوسی به بیرون درز کرده بود .

سارا ، همسر کاسل ، سیاه پوست بود و هنگامی که کاسل در افریقای جنوبی بود به او علاقه مند شده و با هم عروسی کرده بودند .آن دو پسری به نا سام داشتند که او نیز سیاه پوست بود .

"سِر جان هارگریوز " رییس اداره با "دین تری "و دکتر " پرسیوال "(از اعضای سرشناس دستگاه ) مشورت کرد تا هر چه زودتر رخنه ای را که در قسمت افریقای جنوبیِ سیستم امنیتی انگلستان پدید آمده بود از بین برند .به گمان آن ها جاسوسان روسی در سازمان اطلاعاتی انگلستان نفوذ کرده بودند و احتمال می رفت که از قسمت کاسل و دیویس باشد.

با بررسی مرموزانه و محرمانه روشن شد که دیویس خبرچین دوجانبه است .قرار شد دکتر پرسیوال دیویس را معاینه کند و او را به عمد بیمار جلوه دهد و با این روش ، سر وی را زیر آب کنند تا جنجالی بر پا نشود .

کاسل در نشستی که با " سِر جان هارگریوز "داشت از موضوع و برنامه ی عملیاتی سرّی به نام " عمو رموس "با خبر شد .این عملیات پنهانی با همکاری سه کشور افریقای جنوبی ، انگلستان و امریکا اجرا شد که درباره ی معادن اورانیوم افریقا بود.

کاسل به دیویس هشدار داد که بیش تر مراقب باشد؛ چون به آنان شک کرده اند و ایشان را عامل نشر خبرهای محرمانه می دانند .او طبق دستور قبلی – که مربوط به عملیات عمو رموس بود – در خانه اش انتظار "مولر " را می کشید که یکی از رییسان "باس " بود .این انتظار ، آزارش می داد .به یاد سال هایی افتاد که در افریقای جنوبی توسط آقای مولر زیر فشار بود و عشق و ترس را با هم تجربه کرده بود.سرانجام مولر آمد .او دیگر آن فرد هفت سال پیش نبود .فردی سست اراده به نظر می رسید؛ ولی در کارش پیش رفت شایانی کرده و به مقامی بالاتر رسیده بود .

پس از رفتن مولر، کاسل با همسرش سارا موضوع مرگ "کارسون" ، دوست صمیمی مشترکشان را در میان گذاشت و او را نگران کرد.کاسل ؛خبرچینی دوجانبه بود که برای روس ها کار می کرد و اطلاعات دسته بندی شده و محرمانه را برای آن ها پنهان کارانه می فرستاد.هفت سال از زمانی که کاسل توسط کارسون ، دوست کمونیستش به خدمت در سازمان جاسوسی شوروی ،کا.گ.ب مشغول شده بود می گذشت .

کاسل نزد بوریس رفت.بوریس رابط او با سازمان امنیتی شوروی بود.کاسل می خواست از او کمک بگیرد و درباره ی عملیات عمو رموس با وی مشورت کند .

چند روز بعد، دیویس با مرگی ساختگی درگذشت.این اتفاق تلخ بر نگرانی کاسل افزود .او نیز اکنون جانش را در خطر می دید؛ با این حال خبرهای خوبی درمورد عملیات عمو رموس گردآوری نمود و توسط شخصی  به نام "هالیدی"- که کتاب فروشی داشت - روس ها را در جریان قرار داد .با اجرای این عملیات ، دست روس ها از منابع اورانیوم افریقا کوتاه می شد و امریکا یکّه تازی  می کرد .

کاسل به سارا گفت که جاسوسی دو جانبه است و خطر تهدیدش می کند و باید بگریزد.او سارا و پسرش را به خانه ی مادرش فرستاد و خودش همه ی مدارک موجود را نابود کرد .

سِر جان ،دین تری را به منزل کاسل راهی کرد تا اطلاعاتی کسب کند .پس از رفتن او آقای هالیدی آمد .او مأمور بود که به کاسل چگونگی فرار را بگوید. هالیدی نیز خود خبرچین روس ها به شمار می رفت ولی کاسل از این امر بی خبر بود و او رابط کاسلبه شمار می رفت .

پس از کش مکش های درون سازمانی، هالیدی، مولر را کشت و کاسل را با ماشینش به فرودگاه برد و در آن جا کارهای لازم را به او گوش زد نمود .کاسل  را به فرودگاه " استار فلایت" برده بودند و از آن جا عازم فرودگاهی دیگر بود .طبق برنامه ، فردی او را  گریم شده و تغییر چهره داده به پاریس  و از آن جا به مسکو برد .

دکتر پرسیوال با سارا در رستوران دیدار کرد .به او گفت که همه چیز را درباره ی کاسل می دانند و او اکنون در مسکو به سر می برد .سارا خوش حال شد .

در مسکو به کاسل آپارتمانی داده بودند . چند روز بعد بوریس به دیدن کاسل آمد و به او چگونگی تبادل اطلاعات را آموخت .کاسل می کوشید که روس ها را مجبور کند که سارا و سام را به مسکو بیاورند. روس ها ترتیبی دادند که با کاسل مصاحبه شود ؛ از این رو در مطبوعات بازتاب دادند . سارا از این امر ناراحت شد .

سارا دوست داشت به مسکو برود و نزد شوهرش باشد ، ولی نمی توانست.باید فرزندش را می گذاشت و خود به تنهایی می رفت چون سام گذرنامه نداشت.او نمی خواست بدون سام جایی برود .  حالا تنها امید شان شنیدن صدای هم از پشت گوشی تلفن بود .

***

گراهام گرین (Graham Greene)،داستان نویس و نمایش نامه نویس انگلیسی قرن بیستم است. وی تحصیلاتش را در آکسفورد گذراند .در ناتینگهام به روزنامه نگاری پرداخت و همان جا بود که به مذهب کاتولیک درآمد و متعصّبی پرشور گشت.

در آثار گرین- که غالباً هیجان انگیز و تکان دهنده است - موضوع های شوم و نفرت انگیز، آشکارا در برابر موضوع های الهی و زیبا قرار می گیرد.او معتقد بود که نویسنده باید در یک چشم به هم زدن جبهه اش را عوض کند به همین دلیل با قلمش به خیلی ها حمله کرد و از خیلی ها دفاع نمود .

نویسنده می خواست نام کتاب "عامل انسانی" را "عقل سلیم" بگذارد.در این اثر به تهدیدی خیال انگیز می پردازد که سیاهان افریقای جنوبی را ترسانده است و عملیات "عمو رموس" نام دارد ؛ نوعی راه حل نهایی را برای مسئله ی نژادی پیشنهاد می کند.قرار است در شورش سیاهان از بمب های اتمی تاکتیکی با اجازه ی امریکا انگلیس و آلمان استفاده شود.مولر، یکی از رییسان سازمان باس(سازمان جاسوسی افریقای جنوبی)به بُن می رود تا در این باره مذاکره کند.عملیات عمو رموس زاده ی تخیّل  نویسنده است.از نظر گرین این نوع نقشه ها در آینده ای نه چندان دور پدید می آید ؛چنان که امروز نیز دور از ذهن نیست اگر چه به شکل هایی دیگر .گرین در این داستان به پایان غم انگیز زندگی جاسوسان به ویژه خبرچینان دو جانبه اشاره می کند که زندگیشان روال طبیعی خود را طی نمی کند و هر لحظه جانشان در خطر است، حقیقتی که امروزه  بسیار پیچیده تر و مرموزتر جریان دارد.

محمد خلیلی(گلپایگانی)- ادبیات تبیان