تبیان، دستیار زندگی
شعر را می‌توان از دیدگاه جریان‌شناسی، برایند درهم‌ریزش و آمیزش چهار جریان دید: جریان معنایی- جریان آوایی- جریان تصویری- جریان الگویی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهی به جریانهای زندگی‌بخش به شعر

نگاهی به جریانهای زندگی بخش به شعر

شعر را می‌توان از دیدگاه جریان‌شناسی، برایند درهم‌ریزش و آمیزش چهار جریان دید: جریان معنایی- جریان آوایی- جریان تصویری- جریان الگویی.

منظور از جریان معنایی ترکیب درهم آمیخته و متناسب اندیشه‌ها، حسها، عاطفه‌ها و هیجانهایی است که درون‌مایه‌های شعرند و به آن زندگی معنایی می‌دهند.

منظور از جریان آوایی جریانی‌ست که باعث بر شدن آوایی واژه‌ها و رستاخیز لفظی آنها و تمایز بیانی‌شان از واژه‌های نثر می‌شود. وزن، قافیه، ردیف، ارتباطها و نسبتهای آوایی (از جمله تناظرها، تجانسها، تضادها) و تمام آرایه‌های لفظی ممکن، مجموعه‌ی شاره‌هایی هستند که با درهم‌آمیزی، جریان آوایی را ایجاد می‌کنند.

منظور از جریان تصویری جریانی‌ست که باعث بر شدن خیال‌انگیز واژه‌ها و رستاخیز معنایی آنها و تمایز کارکردی زبان شعر از زبان نثر می‌شود. صفت، تشبیه، استعاره، ایهام، کنایه، حس‌آمیزی، شخصیت‌بخشی، دادن نقش تصویری ِ نو و نامتعارف و غریب به واژه‌ها به صورتی که تخیل را برانگیزاند و به فعالیت وا دارد، مجموعه‌ی شاره‌هایی هستند که با درهم‌آمیزی، جریان تصویری را به‌وجود می‌آورند.

منظور از جریان الگویی جریانی‌ست که به شعر طرح و ساختار و فرم (شامل شکل درونی و شکل بیرونی) می‌دهد و آن را دارای نمودی شکیل و ساختمند می‌کند.

اگر این چهار جریان به صورتی متناسب و به طرزی متوازن در ذهن شاعر در هم ریخته شوند، آن‌گاه از آمیزششان ذهن شاعر باردار شعر می‌گردد و شعر می‌زاید. این چهار جریان هم‌عرض و هم‌ارز هستند، یعنی هیچ‌کدام نسبت به دیگری اولویت و مزیت و اهمیت بیشتری ندارد و هر کدام دچار ضعف و عیب شود، برایند ترکیب، یعنی شعر، دچار ضعف و عیب  و زشتی و کاستی می‌شود.

فقدان هر یک از این جریانها شعر را دچار آسیبی خاص می‌کند. فقدان جریان معنایی شعر را به سمت یاوه‌سرایی و پریشان‌بافی سوق می‌دهد. فقدان جریان آوایی شعر را به سمت نثر شاعرانه می‌راند. فقدان جریان تصویری شعر را به نظم تبدیل می‌کند. فقدان جریان الگویی شعر را به سمت بی‌شکلی می‌برد. فقدان جریانهای آوایی و تصویری و الگویی (که بیماری بسیار شایع "شعر منثور" دو دهه‌ی اخیر است و اغلب آثار عرضه شده در این حوزه مبتلا به آن هستند) شعر را به نثر معمولی بی‌شکلی تبدیل می‌کند که در قالب عبارتها و جمله‌های کوتاه و بلندی که زیر هم نوشته شده‌اند، ارائه می‌شود و تنها ظاهری شعرگونه دارد.

سرایندگان این نوع "شعر منثور" معمولاً در توجیه علت این‌که نوشته‌هایشان فاقد جریانهای آوایی، تصویری و الگویی است، این‌گونه استدلال می‌کنند که پذیرش هر یک از قاعده‌های آوایی، تصویری، الگویی، محدودیتی برای حرکت آزاد ذهنشان ایجاد می‌کند و دست و پای خلاقیت ذهنیشان را می‌بندد. به همین علت آنها این قاعده‌ها را کنار می‌گذارند و نادیده می‌گیرند تا بتوانند آزادانه به تخیل و خلاقیت ذهنی و خلق "شعر" بپردازند. برای اثبات نادرستی این توجیه، باید به این سرایندگان گفت: همان‌طور که اگر یک نقاش ادعا کند که قاعده‌های پرسپکتیو و کمپوزیسیون و طراحی محدود کننده‌ی آزادی عمل آفرینش هنری‌اش هستند و او برای این‌که بتواند آزادانه به تخیل و خلاقیت ذهنی و خلق تابلوی نقاشی بپردازد، تمام این قاعده‌های محدود کننده را نادیده می‌گیرد و بدون رعایت آنها، رنگ‌هایش را به دل‌خواه و کاملاً آزادانه روی بوم می‌ریزد، استدلالش آشکارا نادرست است و آنچه از ریختن بی‌نظم رنگها به روی بوم حاصل می‌شود، به‌یقین اثر هنری محسوب نمی‌شود؛ و همان‌طور که اگر آهنگ‌سازی مدعی شود که قاعده‌های هارمونی و کمپوزیسون و کنترپوان محدود کننده‌ی آزادی عملش در خلق موسیقی هستند و او برای این‌که بتواند آزادانه به تخیل و خلاقیت ذهنی و خلق موسیقی بپردازد، تمام این قاعده‌های محدود کننده را کنار می‌گذارد و بدون توجه به آنها، نتهایش را آن‌طور که دلش می‌خواهد و کاملاً آزادانه روی کاغذ می‌نویسد، استدلالش آشکارا غلط است و حاصل کارش به‌یقین سروصدایی زشت‌آهنگ و ناخوشایند است؛ همین‌طور هم اگر شاعری مدعی شود که قاعده‌های شعری و وزن و قافیه و صنایع لفظی و معنوی و صور خیال و الگوهای شعری، محدود کننده‌ی آزادی عمل آفرینش شعری‌اش هستند و او برای این‌که بتواند آزادانه به تخیل و خلق شعر بپردازد، تمام این قاعده‌های محدود کننده را نادیده می‌گیرد و بدون توجه به آنها، کلمات و جملاتش را به دل‌خواه و کاملاً آزاد کنار هم می‌نشاند، استدلالش آشکارا نادرست است و به‌یقین نتیجه‌ی کارش حداکثر نثر معمولی است، نه شعر.

اثر هنری از پذیرفتن محدودیتها و انضباط‌ها و قاعده‌ها و چیره شدن بر آنها و در اختیار گرفتنشان و به‌کاربردنشان برای زندگی ماندگار بخشیدن به آثاری بدیع و اصیل با افقهای وجودی نامحدود، پدید می‌آید؛ نه از نادیده گرفتن و دور زدن و طرد کردن آنها. سعدی و حافظ با پذیرش قالب محدود غزل و محدودیتهای شدید وزن و قافیه و صنایع لفظی و معنوی توانستند سروده‌های دل‌نشین‌شان را آن‌چنان هنرمندانه بسازند که فناناپذیر باشد. آن‌که این قدرت و قابلیت را ندارد که محدودیتهای مجرایی جریانهای چهارگانه‌ی شعر را در اختیار بگیرد و از آنها بالهایی توانمند و بلندپرواز برای اوج گرفتن در آسمان خلاقیت شعری بسازد و با این بالها، آزادانه در فضای بی‌کران تخیل به پرواز درآید، بهره‌ای از قریحه‌ی شاعری نبرده و فاقد استعداد سرودن شعر است.

شعر برای زنده بودن و زنده ماندن به جریان خون در رگهایش نیاز دارد و گردش خون ِ زندگی‌بخش در رگهای شعر ناشی از درهم‌آمیزی جریانهای معنایی- آوایی- تصویری- الگویی آن است.

مهدی عاطف‌راد

تهیه و تنظیم :مهسا رضایی- بخش ادبیات تبیان