تبیان، دستیار زندگی
متنی که در زیر می‌خوانید ادای دین ویلیام بوید، رمان‌نویس و فیلمنامه‌نویس اسکاتلندی، به یکی از بزرگ‌ترین وقایع‌نگاران فراز و فرودهای ماجراهای پرشور نوع بشر، ماریو بارگاس یوسا، است. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ادای دین ویلیام بوید به ماریو بارگاس یوسا، برنده نوبل ادبیات

یوسا همان روباهی‌است که همه چیز می‌دانست

یوسا همان روباهی است که همه چیز می دانست

متنی که در زیر می‌خوانید ادای دین ویلیام بوید، رمان‌نویس و فیلمنامه‌نویس اسکاتلندی، به یکی از بزرگ‌ترین وقایع‌نگاران فراز و فرودهای ماجراهای پرشور نوع بشر، ماریو بارگاس یوسا، است.

ماریو بارگاس یوسا را نخستین بار در سال 1989 در لندن دیدم، در یک مهمانی شام که دوست مشترکمان، نیکلاس شکسپیر، ترتیب داده بود. یک استودیوی هالیوودی من را استخدام کرده بود تا بر اساس شاهکار نیمه اتوبیوگرافیک یوسا، «عمه جولیا و فیلمنامه‌نویس» فیلمنامه بنویسم. هر دوی ما مشتاق این دیدار بودیم و البته تا حدی محتاط. من بسیار مشتاق بودم، چرا که یکی از ستایشگران آثار یوسا بودم – در ثانیه‌ای پیشنهاد فیلمنامه «عمه جولیا» را پذیرفتم- اما محتاط بودم از آن جهت که خیلی زود دریافتم اقتباس سینمایی از این کتاب چالشی بی‌نهایت دشوار است و در جلسه اولیه‌ای که در دفتر استودیو داشتیم شرایط دشوار کار بیشتر مشخص شد: این که ممکن نبود فیلم در همان فضای زنده و پرشور اصلی‌اش، شهر لیما ساخته شود. در نتیجه «عمه جولیا» باید آمریکایی می‌شد.

این دیدار به غایت دلپذیر و امیدبخش بود. بارگاس یوسا نیز همچون من مشتاق ساخته‌شدن آن بود و بابت لوکیشن‌های آمریکایی فیلم نگران نبود (در نهایت سر نیواورلئانز به توافق رسیدم، آن طور که من حساب کردم نزدیک‌ترین جا در آمریکا به لیما بود.) او برای کمپانی آرزوی موفقیت کرد و گفت: «فیلم را اقتباسی برجسته کنید»، و من را مجبور کرد که ریسک کنم و من نیز، بنا به گفته‌های خودش، چنین کردم و خوشحالم که بگویم از فیلم خوشش آمده بود (فیلمی که قرار بود کیانو ریوز جوان درآن نقش یوسا را بازی کند.) [این فیلم با نام «فردا گوش کن» (Tune in tomorrow) در نوامبر سال 1990 اکران شد.]

او حالا برنده جایزه نوبل ادبیات شده است. گزافه نیست اگر بگویم که در همان جلسه اول در او ویژگی‌هایی دیدم که باعث شد امروز به نوبل ادبیات دست پیدا کند. جهان‌وطنی، کثرت‌گرایی، عشرت‌طلبی، دنیاپرستی، چند زبانی، جسارت، کمدی، تجربه‌گرایی اینها تمامی برچسب‌هایی است که می‌توان به او و کارش چسباند. «عمه جولیا» احتمالا محبوب‌ترین رمان او برای من است (دلایل آن هم روشن است)، اما آثاری که یوسا از نخستین رمانش، «زمانه قهرمان» (1963)، تاکنون خلق کرده، هم فوق‌العاده‌اند و هم به لحاظ تعداد زیاد. طیف کارهای او در خور تامل است، از فانتزی‌های سوررئال نمایش‌های آبکی رادیو در «عمه جولیا» گرفته تا کمدی باروک «کاپیتان پانتوخا و خدمات ویژه»؛ از حماسه‌های عظیم تاریخی چون «جنگ آخرالزمان» و «سور بز» گرفته تا تریلرهای پلیسی و معمایی نظیر «چه کسی پالومینو مولرو را کشت؟». بسیار دشوار بتوان یوسا را در طبقه خاصی قرار داد و به او عنوان رمان‌نویس داد، نه یک کلمه کم، نه زیاد: او داستان کوتاه نوشته و رمان‌های بسیار بلند، رمان‌های کمیک و رمان‌های بی‌نهایت جدی، رمان‌های رئالیستی و رمان‌های مشهور به سبک «رئالیسم جادویی» آمریکای لاتین. شاید این غیرقابل‌طبقه‌بندی بودن یک صفت منفی تلقی شده. البته زمانی که یوسا را با دیگر رقیب عظیم آمریکای لاتینی‌اش، گابریل گارسیا مارکز، قیاس می‌کنیم، یاد ضرب‌المثل روباه پیر و جوجه تیغی آرخیلی‌خوس می‌افتیم که «روباه خیلی چیزها می‌داند، اما جوجه تیغی یک چیز بزرگ را می‌داند.» مارکز، جوجه تیغی رمان‌نویس، اگر هرگز چنین چیزی وجود داشته باشد، نوبلش را در سال 1982 در 55 سالگی دریافت کرد. بارگاس یوسا در 74 سالگی. تقریبا 30 سال بعد نوبت به روباه رسید [اتفاقی اجتناب‌ناپذیر که می‌افتاد، حتی اگر بسیار طول می‌کشید.]

وقتی از بارگاس یوسا حرف می‌زنیم، چیز دیگری را نیز باید در نظر بگیریم. شهرت او در مقام نویسنده تحت‌الشعاع اتفاقات چالش‌برانگیز عمومی‌ای قرار گرفت که در زندگی شخصی‌اش افتاد، به عنوان مثال چرخش او از جناح چپ سیاسی آمریکای جنوبی به راست آزادیخواه. هر دو دلایلی که تا این جا قید شد در به تاخیر افتادن این جایزه (هر سال در محافل ادبی از او به عنوان یکی از نامزدها نام برده می‌شد) نقش داشتند. او یک رمان‌نویس بزرگ از آمریکای جنوبی است، اما کسی است که پرجنب و جوشی و افترا و شایعه‌های فراوان این قاره، انرژی و طنز دیوانه‌وارش را با چیزی که شاید بتوان آن را وسواس فکری اروپایی نامید، درهم آمیخته بود. تفسیر آکادمیک و تخیلی او از «مادام بوواری» فلوبر، در کتابی با نام «عیش مدام»، شاید بتواند به خوبی توانایی‌های ذهنی او را نشان دهد.

رمان‌نویسان معدودی در این زمانه توانسته‌اند به این خوبی چهره یک مرد اجتماعی را با چهره یک هنرمند گوشه‌گیر خلط کنند. چند نویسنده را می‌شناسید که نامزد ریاست‌جمهوری شده باشند، آن گونه که یوسا در سال 1990 در انتخابات پرو شرکت کرد؟ شاید بی‌انصافی نباشد اگر بگوییم ماجراجویی‌های سیاسی یوسا توانسته‌اند بر دستاوردهای حقیقی رمان‌های او سایه بیندازند. یکی از خوبی‌های گرفتن نوبل ادبیات (در کنار معدود بدی‌هایش) این است که یک بار دیگر توجهات را معطوف آثار نویسنده می‌کند و آثار یوسا شایسته بازنگری هستند. در عین حال که این گفته درست است که رمان‌های تاریخی یوسا با آن تفسیر مجدد درخشان و صادقانه‌شان از تغییرات عمده و پنهان‌کاری‌های سیاسی آمریکای جنوبی، عظیم‌ترین و تاثیرگذارترین آثار هستند، اما ستایش من نثار آثار دیگری از اوست.

آن چه می‌خواهم بگویم در «عمه جولیا» به خوبی دیده می‌شود، اما می‌توان گفت موتیف مرکزی باقی آثار داستانی او نیز هست: یکی از دغدغه‌های همیشگی یوسا ارتباط زنان و مردان است[ تیک تاک ساعتی که تقریبا به همه ما جان می‌بخشد، حالا چه تاثیری دلچسب بگذارد، چه ناخوشایند، چه هر دو.] گاهی به روشنی و با جزئیات آن را روایت می‌کند، مثل رمان‌های «در ستایش نامادری» و «دختری از پرو»، با این حال این نکته به مثابه توجهی زندگی‌بخش در هر آن چه او می‌نویسد جاری و ساری است. رقبای یوسا در انتخابات سال 1990، برای خراب کردن وجهه سیاسی او بخش‌های جنجالی و تکان‌دهنده از آثارش را در رادیو خواندند تا این گونه ریزش آرا او و افزایش آرا خویش را تضمین کنند. شاید این کار ثمری داشت یا نداشت، اما در نهایت یوسا پیروز نشد. به نظر من خوانندگان او از این شکست خوشحال شدند، چرا که به این معنا بود که نویسنده‌شان باز هم خواهد نوشت.

ماریو بارگاس یوسا، با تمام جنبه‌های شخصیتی مختلف‌اش، به‌رغم (و همچنین به کمک) استعدادهای نادرش در مقام رمان‌نویس، اساسا یکی از بزرگ‌ترین وقایع نگاران فراز و فرودهای ماجراهای پرشور نوع بشر باقی ماند ـ اشتباهات خرد فراوان ما، ریاکاری‌های شرم‌آورمان، شرافت کمیاب‌مان و لحظات کمیاب‌تر سرخوشی‌هامان. آثار او چیزی را فاش می‌کنند که رمان بهترین وسیله برای فاش کردن آن است- و آن «ارائه تصویری» از وضعیت بشری است، بهتر از هر گونه فرم هنری دیگر. نوبل بی‌نهایت مورد توجه است و فکر می‌کنم یوسا خوشحال شده است. با این همه به خودش خواهد گفت:اما این فقط یک جایزه است، آن چه مهم است، کتاب است.

ویلیام بوید / ترجمه: سمیرا قرایی

تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان