تبیان، دستیار زندگی
آنچه به خامه آمده است گوشه کوچکی از حکایات و درس های اخلاقی استاد حاج شیخ عبدالقائم شوشتری است . این مطالب به همت یکی از شاگردان ایشان ( آقای سید عباس موسوی مطلق ) جمع آوری و به همت انتشارت هنارس منتشر شده است:
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عنایت شاعرانه امام علی(ع)

یا امیرالمومنین حیدر

آنچه به خامه آمده است گوشه کوچکی از حکایات و درس های اخلاقی استاد حاج شیخ عبدالقائم شوشتری است .

این مطالب به همت یکی از شاگردان ایشان ( آقای سید عباس موسوی مطلق ) جمع آوری و به همت انتشارت هنارس منتشر شده است:

« عالمی از علمای نجف اشرف که اتفاقاً شاعر زبردستی هم بوده و به دو زبان فارسی و عربی هم خیلی خوب سخن می گفته، در حرم مطهر حضرت علی صلوات الله علیه نشسته بود، دید یک نفر عوام آمد جلوی ضریح مقدس و این شعر را گفت:

شمع می سازم برایت یا امیرالمؤمنین (علیه السلام)

قد این گلدسته هایت یا امیرالمؤمنین (علیه السلام)

شاعرعالم که اتفاقاً از نظر مالی هم خیلی در مضیقه بوده مشاهده کرد به محض اینکه آن مرد عوام این شعر را گفت: طرف روبروی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ( مقابل آنجائی که ضریح مبارک با انگشت حضرت شکافته شده ) در آنجا یک قندیل بسیار گرانقیمت بود و آن هدیه یکی از پادشاهان که برای حرم آورده و نصب نموده بودند، پاره شد و پایین آمد بلافاصله این مرد آن را گرفت که نشکند، تولیت آستان قدس علوی آنجا مشرف بودند.

ماجرا را مشاهده کرد، فهمید عطای مولا علی است! ولی این بنده خدا که نمی خواست قندیل طلا را ببرد آنرا به تولیت آستان داد.

بلافاصله چهار پایه آورند و آنرا نصب کردند. ولی وقتی پایین آمدند، دوباره قندیل پاره شد و آمد و افتاد در دامن این آقا!

این دفعه نکته ای بود : آن اینکه دفعه اول مرد عوام زیر قندیل بود ولی این دفعه زیر قندیل نبود ولی باز آمد و در دامنش افتاد.

در نتیجه این مطلب که این عطای مولا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است کسی شک نکرد!

تولیت گفت: این را حضرت به شما جایزه مرحمت کرده اند این را ببر و بفروش.

مرد عوام گفت: این را خودم هم فهمیدم ولی به کی بفروشم؟

خود تولیت گفت: من از پولهایی که مردم نذرامیرالمؤمنین صلوات الله علیه کرده  در و در ضریح مقدس ریخته اند به شما می دهم و این را از شما می خرم و این دفعه پاره نخواهد شد، و همینطور هم شد بردند و نصب کردند ولی این بار پاره نشد. ( این قندیل هم اکنون داخل ضریح مطهر امیرالمومنین - ع - می باشد که از طرف پایین پای مبارک نزدیک درب ضریح مطهر قابل رویت می باشد . )

آن عالم شاعر فقیر، سری تکان داد و گفت: عجب ما تا حال ضرر کردیم، این قدر که در فقر بسر بردیم، عقلمان نرسیده که یک قصیده ای برای حضرت بگوییم و بیاییم پول بگیریم. لذا همان شب نشست و یک قصیده یا غزل بسیار خوبی در مدح مولا سرود.

فردا آمد نگاه کرد ببیند کدام قندیل قیمتش بیشتر است زیر یکی از آنها ماند و خودش را یک کمی عقب کشید که اگر افتاد سرش را نشکند. قصیده را با صدای خوب خواند و منتظر بود که قندیل بیفتد ولی خبری نشد.

در خواب مولا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را زیارت کرد در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود فرمودند: « او خاص برای خدا گفته بود، ولی تو به خاطر عطا گفتی. فرق شعر تو با او این بود

با خودش گفت: شاید حضرت نپسندیده، لذا سه روز، پی در پی شعرهایی سرود ولی خبری نشد. روز سوم خیلی عصبانی شد و با عصبانیت گفت: یا علی! اگر بگویی اول مسلمان بودم، قبول، اگر بگویی داماد پیغمبر بودم، قبول، اگر بگویی فاتح خیبر بودم قبول، اگر ... آخه اون شعر بود که آن عطا را دادی؟

شمع می سازم برایت یا امیرالمؤمنین علیه السلام

قد این گلدسته هایت یا امیرالمؤمنین علیه السلام

ولی برای شعر من چیزی ندادی، با حضرت قهر کرد و رفت، همان شب در خواب مولا امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را

یا امیرالمومنین

زیارت کرد در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود فرموند: « او خاص برای خدا گفته بود، ولی تو به خاطر عطا گفتی. فرق شعر تو با او این بود. ولی در این حال چون تاکنون کسی از در خانه ما دست خالی برنگشته این مطلب را یاد بگیر و برو، و آن اینکه یکی از شعرای شیعه و ثروتمند که در هندوستان است (آن موقع پاکستان و هندوستان از هم جدا نشده بود) بیتی را سروده در مصرع دوم مانده! شما این را یاد بگیر:

«به آسمان رود و کار آفتاب کند»

به او بگو مصرع اول را بگوید و شما این را بگو چون نذر کرده که نصف ثروتش را به کسی بدهد که مصراع دوم را بیاورد، بگو و جایزه را بگیر».

این شاعر بالاخره رفت و در هندوستان فرد مزبور را پیدا کرد و به او گفت: شنیده ام شما شعری در مدح امیرالمؤمنین صلوات الله علیه سروده ای و در مصرع دوم یک بیت مانده ای؟

جواب داد: بله! و شعر را گفت:

«به ذره گر نظر لطف بوتراب کند»

شنیده ام کسی تا به حال بقیه اش را نگفته؟

گفت: بله، کسی نگفته و نذر کرده ام هر کس بگوید نصف ثروتم را بدهم.

بلافاصله عالم شاعر گفت:

«به آسمان رود و کار آفتاب کند»

شاعر هندوستانی گفت: احسنت! معلوم است شاعر زبردستی هستی؟! گفت: شاعر هستم ولی این حکایتی دارد و جریان را گفت. او هم خیلی خوشحال شد که آقا امیرالمؤمنین (ع)  شعر او را قبول کرده و به نذر خود عمل کرد و ثروتش را بین خود و او تقسیم کرد.

برگرفته از کتاب خرمن معرفت

شکوری_گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.