تبیان، دستیار زندگی
جوان 18 ساله‌ای که 2 سال خدمت سربازی‌اش را در نیروی زمین ارتش برای دفاع از کشورش به پایان رساند امروز 40‌ ساله شده ولی هیچکس برایش شمع تولد روشن نمی‌کند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جشن تولدی برای جانباز فراموش شده

هیچ کس برای «واروژ» جانباز شیمیایی مسیحی شمع تولد روشن نمی‌کند

8 سال جنگ تحمیلی برای ایرانیان اعم از زن و مرد، مسلمان و غیر مسلمان دفاع مقدس بود و "واروژ" جانباز شیمیایی مسیحی جوان 18 ساله‌ای که 2 سال خدمت سربازی‌اش را در نیروی زمینی ارتش برای دفاع از کشورش به پایان رساند ،اکنون 40‌ ساله شده ولی هیچ کس برایش شمع تولد روشن نمی‌کند.

در اوایل جنگ تحمیلی در میان جمعیت 39 میلیونی ایران بیش از یک صد هزار مسیحی زندگی می‌کردند که بیشترین آنها را ارامنه تشکیل می‌دادند.

ارامنه و سایر اقلیت‌های مذهبی بر اساس قانون اساسی ایران از تمامی حق و حقوق دولتی به طور مساوی با سایر شهروندان مسلمان ایرانی برخوردارند و اسامی بیش از 300 ایثار گر مسیحی نشان از این همدلی و همبستگی دارد.

جانباز شیمیایی واروژ خدابخشیان

"واروژ " جانباز شیمیایی فراموش شده در خیابان جانبازان غربی نزدیک چهار راه گلبرگ تهران خانه‌ای قدیمی با دیوارهای سیمانی سال‌هاست جوانی یک سرباز مسیحی ایرانی را در خود محصور کرده است. اتاق‌های کوچک و تاریک خانه 50 متری ،"واروژ " را پیر کرده‌اند. او دیگر جوان نیست، محاسنش سفید شده و هنوز خواب آن روزهای تلخ خطوط عملیات در منطقه میمک را می‌بیند.

نمی‌توانی با واروژ خدابخشیان به درستی گفت‌وگو کنی، پزشکان می‌گویند او شیزوفرنی گرفته است که علت اصلی آن استشمام گاز خردل و گاز اعصاب و قرار داشتن در معرض بمباران‌های خطوط مقدم جنگ است.

"واروژ " قربانی سلاح ‌های شیمیایی است، تنهاست و با خودش زندگی می‌کند حتی برادران و  خواهرانش "سروژ، روبیک، لوسیت، رافیک، آناهیت و ورژ" هم نمی‌توانند برای او کاری انجام دهند.

شاید پس از داغ مادر در سال 85، داغ برادرش "ورژ " که هنوز خرمای روز چهلمش روی میز نهارخوری قرار داشت تیر خلاص را بر مغز خردلی سرباز ایرانی شلیک کرده است. سوالاتمان بی‌ پاسخ بود و او برای پاسخ به هر سوال ساعت‌ها به چشمان من خیره می‌شد و در آخر می‌گفت: برادرم را خیلی دوست داشتم.

جوان 18 ساله‌ای که 2 سال خدمت سربازی‌اش را در نیروی زمین ارتش برای دفاع از کشورش به پایان رساند امروز 40‌ ساله شده ولی هیچکس برایش شمع تولد روشن نمی‌کند.

واروژ پس از مدتی فکر کردن و تمرکز بالاخره توانست گوشه‌ای از دوران دفاع مقدسی که دیده بود را برایمان بازگو کند.

واروژ : دوران جنگ برایم کابوس است .

21 دیماه 1365بود که به خدمت فراخوانده شدم، دوره آموزشی را با سلاح‌های سبک و سنگین در لشگر 84 خرم آباد پشت سر گذاشتم و به مناطق عملیاتی غرب کشور اعزام شدم.

نگهبانی‌های شبانه، احتمال تک‌های دشمن، ترس از مرگ، تاریکی شب در دل کوهستان از یک سو و مسیحی بودن من از سوی دیگر بزرگترین مشکلاتم را در دوران جنگ رقم می زد، هر چند که من و خانواده‌ام سال‌ها در ایران زندگی می‌کردیم ولی هنوز عده‌ای بودند که بر خلاف دستورات دینی اسلام فکر می‌کردند که غذا خوردن یا دست دادن با من عذر شرعی دارد.

واروژ: عامل اعصاب علت اصلی جانبازی من است .

اواخر جنگ بود، درست یادم نیست ولی سال 67 در اوج سرمای زمستان به همراه 40 نفر از گردان 749 مأموریت داشتیم تا دشت میمک را به سمت عقب ترک کنیم.

نزدیک غروب آفتاب بود که هواپیماهای دشمن از بالای سر ما گذشتند و بعد از چند دقیقه دوباره برگشتند و چند راکد به سمت ما شلیک کردند، خیلی متعجب شدیم زیرا اثابت راکدها انفجار یا ترکشی همراه نداشت و تنها دود سفید رنگی تمام فضای منطقه را فرا گرفت.

جوان 18 ساله‌ای که 2 سال خدمت سربازی‌اش را در نیروی زمین ارتش برای دفاع از کشورش به پایان رساند امروز 40‌ ساله شده ولی هیچکس برایش شمع تولد روشن نمی‌کند

بچه‌های گروه که اصلاً فکر حمله شیمیایی را نکرده بودند هیچ کدام ماسک شیمیایی همراه نداشتند ولی نکته مبهم برای ما این بود که این گاز نه بویی داشت و نه احساس خارش یا سوزش چشم می‌کردیم، وقتی به مقصد رسیدیم ما را داخل حمام کردند و لباس‌های‌مان را هم تعویض کردیم.

واروژ: سکوتم 10 درصد جانبازی به همراه داشت.

چند ماهی از اتمام خدمتم نمی‌گذشت که سر دردهای شدید و عدم کنترل اعصاب امانم را بریده بود و هر روز از این بیمارستان به آن بیمارستان می‌رفتم.

مادرم که خدا رحمتش کند تمام بار بیماری‌ام را به دوش می‌کشید و وقتی که فهمیدیم این همه مشکلات به دلیل عامل گاز شیمیایی اعصاب است پاتق هر روزمان نشستن روی صندلی‌های راهروی بنیاد شهید بود.

واروژ اظهار می‌دارد: مادرم آنقدر تلاش کرد و دوید تا آخر مرد، مرگی که برای من از ده‌ها سال جانبازی و جنگ سخت‌ تر بود، خجالتی و کم حرف بودن من موجب شد تا نتوانم از حق و حقوقم در کمیسیون بنیاد شهید دفاع کنم، وقتی که مسئول کمیسیون گفت حالت چطور است من گفتم خوب هستم و این جواب با 10 درصد جانبازی در پرونده همراه شد.

"واروژ " می‌گوید: حالا من جانباز 10 درصد شیمیایی هستم، بیکار، مجرد، بدون خانه و زندگی همراه با پدر 87 ساله‌ام که یک چشمش نابیناست زندگی می‌کنم، خانه از برادرم است که خدا خیرش دهد ولی بیماری شیزوفرنی که علت اصلی‌اش اختلالات عصبی ناشی از گازهای شیمیایی است.

واروژ که برادرش "رافیک " هم جانباز 30 درصد است هر هفته به کلیسا می‌رود و وقتی از او پرسیدم از کجا امرار معاش می‌کنی سرش را پایین انداخت و گفت: 30 هزار تومان کلیسا می‌دهد و برادرم هم کمک می‌کند.‌

گفتم چرا کار نمی کنی؟ گفت: نمی‌توانم چیزی یاد بگیرم زیاد هم دقت کنم سردرد می‌گیرم و تعادل اعصاب ندارم.

گفتم: اگر رئیس بنیاد شهید بودی یا نماینده مجلس و یا رئیس جمهور چه کار می کردی؟ سکوت کرد و گفت: برادرم را خیلی دوست داشتم.

گفتم: فیلم و تلویزیون هم نگاه می‌کنی؟ گفت: 30 سال قبل سینما رفتم و بیشتر ماهواره شبکه مذهبی محبت (ارامنه) را می‌بینم.

گفتم: چرا هدفت در زندگی چیست و آیا آرزویی داری؟ گفت: .... فقط سکوت کرد و هیچ نگفت

‌گفتم چرا اینقدر برادرت "وارژ " را دوست داشتی؟ گفت: چون مرا سر کار می‌برد، با من مهربان بود، با هم می‌خندیدیم، با هم گریه می‌کردیم و همیشه در کنارم بود.

"واروژ " وقتی که به آشپزخانه رفت تا برایم قهوه درست کند ساعت‌ها در آشپزخانه ماند نمی‌دانم به چه چیز فکر می‌کرد ولی انگار او آنقدر درد و دل و حرف دارد که نمی‌داند باید از کجا عقده گشایی کند.

واروژ خدابخشیان همانند هزاران جانباز شیمیایی که با درصد پایین در مشکلات زندگی غوطه ورند از آلودگی هوا و صدای تهران گلایه می‌کند که ای کاش در منطقه‌ای آرام و خوش آب و هوا در کنار خانواده‌ام زندگی می کردم.

سال‌هاست دیگر کسی سراغ جانباز مسیحی را نمی‌گیرد حتی به نامه‌ای که برای نهاد ریاست جمهوری ارسال شده بود پاسخی داده نشده است، نمایندگان اقلیت هم کاری از دستشان برنیامد و او همچنان در تنهایی از بیماری اعصاب و روان رنج می‌برد و شب‌ها از کابوس جنگ و حملات شیمیایی و بمباران‌های خط مقدم نمی‌تواند بخوابد.

واروژ: یاد مسیح اعصابم را آرام می‌کند. واروژ همیشه بیدار است ولی مسئولان همچنان خوابند.

فارس

تنظیم : فرهنگ پایداری تبیان