تبیان، دستیار زندگی
در عالمِ امکان جنگی وجود دارد حی و قیوم، زنده و پایدار. اتفاقا عالم‌گیر هم هست. فقط به کشورهای صاحبِ نفت و صاحبِ انرژی هم مربوط نمی‌شود. بل اگر انسان را حیوانِ ناطق بدانیم، همه‌ی حیواناتِ صاحبانِ زبان با آن درگیرند. پایانی هم برایش متصور نیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جنگ جهانی ادبیات

یادداشتی از رضا امیرخانی درباره معضلات ادبیات ایران

جنگ جهانیِ ادبیات

در عالمِ امکان جنگی وجود دارد حی و قیوم، زنده و پایدار. اتفاقا عالم‌گیر هم هست. فقط به کشورهای صاحبِ نفت و صاحبِ انرژی هم مربوط نمی‌شود. بل اگر انسان را حیوانِ ناطق بدانیم، همه‌ی حیواناتِ صاحبانِ زبان با آن درگیرند. پایانی هم برایش متصور نیست. با قطع‌نامه و صلح‌نامه هم تمامی نمی‌پذیرد. چه‌جور جنگی است این؟ واقعیت آن است که غالب و مغلوب هم دارد. آن هم در هر لحظه. و مهم‌تر این که رابطه‌ی غالب و مغلوب و سنتِ غلبه هم خیلی وحشتناک‌تر و دهشتناک‌تر از آن چیزی است که در عالمِ واقع اتفاق می‌افتد. وحشتناک‌تر از حمله‌ی چنگیز، دهشتناک‌تر از غلبه‌ی هیتلر، نفرت‌بارتر از سلطه‌ی امریکا...

تبیاد سعی کرده تا گفته های رضا امیرخانی را درباره ی ادبیات و جنگ ادبیات بصورت مفید و مختصر ارائه دهد.

* وحشتناک و دهشتناک تر از هر جنگ دیگریست این جنگ .غالب کیست؟ حافظ، سعدی، فردوسی، جلال، شکسپیر، مارکز... و مغلوب؟

حافظِ شیرازی خوش‌سخنِ اهلِ دلِ عارفِ مسلمان، چنان با مغلوبانش تا می‌کند که حتی هیتلر و صدام و بوش هم به گردش نمی‌رسند! یعنی چه؟

در این مجال می‌خواهم دلیلی پیدا کنم برای غلبه‌ی حافظ. چرا حافظ می‌ماند؟

*صدایش را در نیاورید، تنها جایی که جاه‌طلبی مجاز است، بل ممدوح است، بل که اصالتا واجب است، آن هم نه کفایی که عینی، همین عرصه‌ی هنر و علومِ انسانی است. در سایرِ علوم، اصلا این‌جوری نیست.

*اما اگر در کمالِ خلاقیت شعری بگویی نزدیک به شعرِ حافظ، اگر بهت نگویند دزد، می‌گویند کارش خلاق نیست، ابداع ندارد.

*من در جنگِ جهانی ادبیات بقا را نه علتِ پیروزی، که معادلِ پیروزی می‌دانم. نمی‌دانم موافقید یا نه؟

*اما چگونه است که این دیوانِ لاغر جناب حافظ باقی می‌ماند؟ چه دارد این دیوان که با این بادها نمی‌لرزد؟ صدایش را در نیاورید، چیزی شبیه به کتاب‌الله در او هست...

*من بر آنم که امروز بگویم مانایی حافظ، مانایی سعدی، مانایی هر هنرمندِ دیگری، به هیچ عنوان با تکنیک هنری وی نسبتی ندارد. مانایی به چیزِ دیگری باید متصل باشد. و یبقی وجه ربک، ذوالجلالِ و الاکرام.

* برای آوردنِ ادله از شعرِ حافظ استفاده می‌کنم، نه از خودِ حافظ. آن هم از گوشه‌ای به فراخورِ بضاعتم. چیزی که احساس می‌کنم مغفول مانده است.

* در جهان‌بینی عرفانی-فلسفی حافظ شکی داشتم، آن هم در موردِ ایمان‌باوری وی. به قولِ غربی‌ها احتمالِ فیدئیست بودنش. با خواندنِ یکی دو بیت جرقه‌ای به کله‌مان زد و افتادیم دنبالش.

* به ذهنم رسید که حافظ از "مدعی" مفهومِ عمیق و فکری خاصی را دنبال می‌کند. تمامِ غزلیاتِ حاوی این لغت را ردیف کردم.

*مدعی کسی است که در عالمِ غیب نامحرم است. خب! ما همه نامحرمیم، آینه در کربلاست. جز ذاتِ ربوبی کسی از عالمِ غیب چیزی نمی‌داند.

*مدعی چیزی نیست بر وزنِ فاعلن که در مفاعلن فعلاتن جایی داشته باشد. مدعی یک حقیقت است، یک شخصیت است. با پرسونیفیکشنِ دقیق و عمیق. این چارچوبِ فکری است، این چارچوب داشتن است که حافظ را ماند‌گار می‌کند...

*بروید دنبالِ چارچوبِ فکری. تکنیک فرع است. بروید دنبالِ شناختِ حقیقتِ عالم، معرفت به اسما خداوند، بقیه پوچ است. دو روز هم ماند‌گارتان نمی‌کند. به ضرب و زورِ بنیاد و موسسه و جایزه‌ی مرحوم و شادروان که آدم ماندنی نمی‌شود. به ضرب و زورِ نقد و معرفی و مصاحبه‌ی بر و بچه‌های پسرخاله‌ی مطبوعاتی هم ایضاً. فقط دستگاهِ فکری و حقیقتی که شاید کشف کرده باشد... مخاطب شاید نفهمد، اما آگاه یا نیاگاه گرفتارِ دستگاهِ فکری آفریننده می‌شود. وقتی هنر عمیق شود، نه مخاطب، که آفریننده نیز، نیاگاه، گرفتارِ دست‌گاهِ فکری خودش می‌شود... پس در پایانِ مقال، به سلامتی نه پست‌مدرن داریم، نه ساختارشکنی، نه اصلاحات، نه حفظِ ارزش‌ها... هیچ نداریم مگر مجاهده در کشفِ حقیقت. که فرمود الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا‍!

 

تهیه و تنظیم :بخش ادبیات تبیان