تبیان، دستیار زندگی
فردی برای تلقین آقای بروجردی رحمه‌الله، داخل قبر شد. بعد از چند لحظه بالا آمد و گفت: من نمی توانم! گفتند: چه شد؟ گفت: آقای بروجردی با من تکرار می کند؛ می ترسم!
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مرده ای که حرف می زد

گفتاری از آیت‌ الله دکتر مرتضی آقا تهرانی

انسان

انسان، دارای نعمت های مختلفی است. تمامی دارایی های انسان، از آن خداوند است. دارایی انسان‌ها گاه اکتسابی و گاه غیر اکتسابی است. جوانی، حیات، احترام، شهرت و اعتبار، محبت پدر، مادر و دوستان، تحصیل و علم‌اندوزی در رشته های مختلف دینی، از دارایی‌های باطنی است. دارایی ها گاه ظاهری است؛ مانند: چشم، گوش، سلامتی، زیبایی، ذکاوت، هوش، استعداد، پیشرفت، حافظه و... در ضمن همه این‌ها دلی نیز اعطا شده است. گاه این دل را به شخص یا افرادی که خوب یا بد هستند، وابسته می کنیم.

همه چیزها از آن خداست

نکته مهم آن است که توجه کنیم آن‌چه داریم، از آن ما نیست. مثلاً درس‌خواندن، باید به تلاش من باشد، و یا اعتبار بازار، زحمت می طلبد. برخی هم بدون تلاش من است، مانند حافظه و زیبایی. برخی نعمت ها هم کسبی است و هم جبری؛ مانند عزتی که انسان در جامعه می یابد. آیا این‌ها از خود ماست؟! آیا پول، زیبایی، جوانی، دل، محبت، ولایت اهل بیت و... از خود ماست؟ آیا به ‌راستی مسلمانی و خداپرستی مان از ماست؟ آیا فرزند ما برای خودمان است؟

اگر به این نکته توجه کنیم و آن‌ را باور کنیم بسیاری از رذائل اخلاقی ما درمان خواهد شد. همه ما این نکات را می فهمیم و می پذیریم، ولی باور آن مهم است. گمان نمی کنم کسی بگوید من زیبایی ام از خودم است. چون انسان خود می یابد که مال او نیست. اگر هم کسی چنین بگوید، کسانی که آن‌را می شنوند، به او می خندند. واقعاً کسی هست که چیزی داشته باشد و به‌راستی برای خودش باشد؟ ما هر چه داریم از آن خداوند است. اگر دل داریم، برای دیگری است. توفیق انجام‌ دادن کارهای خوب، برای دیگری است.

فردی برای تلقین آقای بروجردی رحمه‌الله، داخل قبر شد. بعد از چند لحظه بالا آمد و گفت: من نمی توانم! گفتند: چه شد؟ گفت: آقای بروجردی با من تکرار می کند؛ می ترسم!

اگر این نکته را بیابیم و از فهم به عمل عبور دهیم، در عرفان به «احراق» می رسیم. کسی منکر این نکته نیست که هر آن‌چه در عالم هست از آن خداوند است. مخصوصاً مسلمان‌ها که در این اعتقاد، شکی به خود راه نمی دهند. یعنی خود می یابیم، آن‌چه داریم از آن خودمان نیست. بنابراین، احراق در جایی است که انسان بیابد آن‌چه دارد، از آن خداوند متعال است و بس.

ما استعداد رسیدن به انسان کامل را داریم. در همه ما استعداد خلیفة اللهی بالقوه وجود دارد. این استعداد در ائمه معصومین علیهم السلام به فعلیّت رسیده است.

فردی از من سؤال کرد، این صلوات‌هایی که بر محمد و آل او علیهم السلام می فرستیم، چه اثری دارد؟ گفتم: ما را بالا می برد. گفت: برای پیامبر چه اثری دارد؟ گفتم: او را نیز بالا می برد. گفت: خودت گفتی پیامبر به «قاب قوسین أو أدنی» رسیده است. گفتم: یعنی اندکی با خدا فاصله دارد و این اندک، بی‌نهایت است. هر چه هم بالا رود، باز فاصله بسیار است. با این‌حال، بسیار بالا رفته است!

«دارندگی» و «برازندگی» در جایی است که آن چیز از آن ما باشد. زیبایی ما اگر برای خودمان بود، می توانستیم هر کاری خواستیم، انجام دهیم اما اگر برای دیگری است، باید امانت‌داری کرد. ببینیم چه اندازه به چشمان ما اجازه دیدن داده است؟ آیا می توان هر سی‌دی و صفحه اینترنتی را دید؟ کسانی که اینترنت را ساختند، می خواهند با ما بازی کنند، اما آیا می توان خود را در اختیار آن‌ها قرار داد تا با ما بازی کنند؟ اگر فهمیدیم از این دارایی ها چه‌گونه استفاده کنیم و باور کردیم این همه دارایی برای خداوند است، گمان می کنم همه رذائل و نفسانیت ها درمان می شود. مثلاً در اخلاق بعد از بحث اخلاص، مقابلات آن را نام می برند. یکی از آن‌ها ریاست. یعنی در ریا، هم خداوند و هم دیگران را قصد می کنیم. زرنگ ها می گویند هم خدا و هم خرما. یعنی «دوگانه‌پرستی». اگر باور کردم که مردم کاره ای نیستند مالک الملوک، کس دیگری است، دیگر ریا نخواهم کرد. زنا نیز نخواهم کرد. دروغ نیز نخواهم گفت. به ناموس دیگران نگاه نخواهم کرد.

اعمال حجاب آفرین

کتاب «الطریق الی الله» نوشته مرحوم شیخ حسین بحرانی رحمه‌الله است. که به «سلوک عرفانی» ترجمه شده است. معمولاً به دوستانم سفارش می کنم آن‌را تهیه کنند. او می نویسد رسیدن به خدا بسیار آسان است چون خداوند، خود به ما نزدیک است؛ «نحن أقرب الیه من حبل الورید؛ ما از رگ گردن به او نزدیکتریم». نکته ای که از آن کتاب یافتم این بود که می گوید: گویا ارتباط ما با خدا این‌گونه است که اگر خدا در نقطه ای از روی زمین ایستاده باشد و من پشت او باشم، باید دور کره زمین راه بروم، تا به او برسم! و حال آن‌که اگر روی خود را برگردانم، خیلی آسان تر به او می رسم. گاه خود ما اعمال و کارها را سخت می کنیم!

بندگی

امام سجاد علیه‌السلام می فرماید: تو از خلق خود پنهان نیستی، مگر این‌که اعمال خراب آن‌ها میان تو و آن‌ها فاصله شود. یکی از آن اعمال همین است که اشتباه می رویم و دور کره زمین را می چرخیم، ولی روی خود را بر نمی گردانیم. «وجه‌اللهی که اولیا به آن رو می کنند، کجاست؟» هر طرف روکنیم، وجه اللّه همان طرف است. فقط باید روکنیم!

من می پذیرم که آن‌چه داریم زیبا و خوب است. عشق، محبت، سوز و... همه حرف‌هایی که شما بهتر از من می دانید، آیا برای ماست یا برای دیگری است؟ آن دیگری، جز خداوند است؟ اگر برای اوست، پس بنگریم که چه‌گونه از آن استفاده می کنیم. حال بهتر می فهمیم که وسواس، شرک است؛ یعنی کنار خدا چیزی را می گذارم به‌نام «دل» که همیشه می گوید نه. باید او را رها کرد و دید که خدا چه می گوید؟! حاج آقا جواد انصاری همدانی رحمه‌الله می فرماید: «وسواس، نجس است. وسواسی نجس است؛ چون شرک و مشرک نجس است». وقتی خدمت مرحوم آیت ‌الله صافی رحمه ‌الله بودم، گفتم: «حاج آقا! دلم می گوید این کار را بکنم!» فرمود: «حرف دلت را نشنو!»

گمان می کنم کلید درمان رذائل همین است؛ اگر خدا را باور کنم، دیگر دزدی و غیبت و زنا نمی کنم. حسودی نمی کنم. مثلاً اگر دوستان تعریف می کنند که آقای فلانی خیلی مرد خوب و باسوادی است، فوراً می گوییم: «بله! اما موفق به نماز شب نیست!» این گفته یعنی: من موفقم! می‌خواهم او را زمین بزنم؛ چون فکر می کنم، بناست محبوب تر از من شود! اگر دنبال محبوبیت هستیم، باید دیگران را رها کنیم و دنبال کسی که محبوبیت را اعطا می کند، برویم.

برخی مال می خواهند و فکر می کنند با دزدی مال‌دار می شوند. با چند دختر مصاحبه کرده بودند که چرا شما خودتان را فروختید؟ می گفتند: پول نداشتیم! با این حساب، همه فقرا باید در فاحشه خانه ها زندگی کنند! امّا این‌گونه نیست. بلکه فردی که چنین می گوید هنوز باور نکرده که برای کیست و چه کسی به او روزی می دهد.

اگر با این دیدگاه جلو رفتیم، خواهیم دید که ترسی از گذشته و آینده نداریم. راحت زندگی می کنیم، چون یکی هست که همه کاری از او برمی آید. فقط کافی است من اندکی ارتباط داشته باشم.

طریق بندگی

من از آیت اللّه عراقی رحمه‌ لله و اخیراً از جناب آیت اللّه سید عباس کاشانی شنیدم که می فرمودند: با بزرگان، آیت اللّه بروجردی رحمه‌الله را از منزل تا مسجد اعظم تشییع کردیم. برای خاک‌سپاری. فقط علما و مراجع را راه دادند و جلوی راه را برای دیگران بسته بودند. من همراه علما به داخل رفتم.

به فرد دیگری گفتند تلقین را بخواند، وقتی داخل شد سریع از قبر بیرون آمد و گفت: آقای بروجردی با من تکرار می کند. ما عادت کرده ایم مرده هایی که دفن می کنیم، باید مرده باشند! ولی آقای بروجردی زنده است. آقای عراقی رحمه‌الله گفت: من تلقین را می گویم. داخل قبر شدم و گفتم.

گمان نکنیم، او الان در قبر «لا اله الا الله» می گوید، بلکه او عمری به این ذکر می زیست. ناگهانی نیست. وقتی روز عید غدیر، پسری آیه سجده‌دار خواند، آقای بروجردی رحمه‌الله با لباس عید، به زمین افتاد و سجده کرد. بنده بود و بندگی را می دانست. باید بندگی کرد تا به انسان همه چیز را بدهند.

بسیار عجیب است، زمانی که من و شما را داخل قبر می گذارند، می گویند: «اسمع، افهم؛ بشنو و بفهم!» این گوش ما شنوا نیست. حضرت امام خمینی قدس‌سره بارها در کتاب «چهل حدیث» به این مضمون می فرمایند: «ای برادر، این پنبه را از گوش خود بیرون کن، می خواهم دو کلمه حرف بزنم...» حضرت آیت الله بهجت، حفظه‌الله گونه دیگری می گویند:«پنبه ای به یک گوش داخل کن تا آن‌چه را می شنوی، اندکی بماند و از گوش دیگر بیرون نرود». عیب ما همین است که سخن انبیا علیهم‌السلام را نمی شنویم. اندکی باید دل داد، او خود دلبری خواهد کرد!

آن کسی که اول بار «من» را گفت، شیطان بود. گفت: «خلقته من طین و خلقتنی من نار؛ او را از خاک آفریده ای در حالی که من را از آتش آفریده ای». ولی نادان، چه کسی تو را خلق کرد؟ تو اگر «من» هستی، چه کسی تو را هستی داد؟ اگر آتش از خاک بهتر است، چه کسی آتش را آفرید؟ همو می گوید به خاک سجده کن!

اول کار شیطان، همین است که انسان را از برنامه های امام حسین علیه‌السلام جدا می کند. مدتی پیش، مادری به من می گفت: پسرم اینترنت می بیند، چه کار کنم؟ گفتم: چه اثری داشته است؟ گفت: او هیئتی بود، ولی حالا روز عاشورا هم برای امام حسین علیه‌السلام عزاداری نمی کند! گفتم: عجب، پس اینترنت او را برده است!

به‌راستی می خواهیم به کجا برسیم؟ قصد کجا کرده ایم؟ پدری وصیت کرده بود: «پسرم اگر می خواهی قمارباز شوی، ایرادی ندارد ولی فقط با رئیس قماربازها، قمار کن!» وقتی آن پسر خواست قمار کند، رفت سراغ رئیس قماربازها. دید لباس مندرس و خانه کوچکی و... گفت: تو که رئیسی، این چه وضعی است؟ گفت: همه را باختم. آن پسر با خود گفت: کاری که به این جا ختم شود، دنبال نمی کنم.

منبع: دیدار آشنا، مهر 1384، شماره 62

شکوری_گروه دین و اندیشه تبیان

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.