جهان ماهی ها
بعضی شاعران، بهراستی منتقدان را از نان خوردن میاندازند (1). نهتنها از این ناحیه كه لنگیدنهای غیرمتعارف ندارند، بل از این ناحیه نیز كه از جسارتها و نوآوریهای غیرمعمول هم پرهیز میكنند. محتاطند و كمتر اهل خطركردن (2). این گروه شاعران، كمتر به شعر نو میگرایند و كمتر از هنرمندیهای رایج در سالهای اخیر بهره میجویند، همچون پلكانی نوشتن شعر و دستانداز ایجاد كردن در سخن و قافیههای غیرمعمول آوردن و امثال اینها كه البته اینكارها به گمان من، چندان هم هنرمندی نیست و بیشتر هنرنمایی است. و فرقی است بین هنرمندی و هنرنمایی.
من كبری موسوی را چنین شاعری مییابم، كسی كه بیش از هر چیز به شعرهایی خوشساخت و روان میاندیشد، آثاری كه بتوانند با كمترین هزینه، بیشترین برد را داشته باشند.
یك
شاعر آشكارا به تخیّل و سپس عاطفه متكی است و این به گمان من خالی از ارزش نیست. به واقع تخیّل در شعر اساسیتر است و به ذات شعر نزدیكتر، نسبت به آرایههای لفظی و معنایی كه چنانكه از نامشان پیداست، برای آرایش كلامند. ولی این تخیّل در مواردی حاصل كشف شاعرانه است و در مواردی حاصل همنشینی غیرمعمول كلمات. در آنجا كه به راستی یك كشف در كار است، شعر بسیار اوج میگیرد و آدمی را مسحور خویش میسازد:
رهاست روسری نقرهكوب ماه در آب
به گیسوان فروهشته سیاه در آب
شبیه مائده آسمانیی انگار
برای هر چه كه ماهیست، عكس ماه در آب
تشبیه تصویر ماه در آب، به روسری نقرهكوبی كه بر گیسوانی سیاه افتاده باشد و یا به نانی كه برای ماهیان افكنده باشند، بهراستی زیباست. این هم دو مثال دیگر:
گنجشك، واژهای است كه بر خطّ سیمها
با دست تو نوشته شده از قدیمها
چه سالهای غریبی كه روز و شب در من
غم تو بود چنان آتش شبان روشن
اینجا تصویر كاملاً ملموس و عینی است. یعنی خواننده میتواند آن را در ذهن مجسّم كند و لذت ببرد. ولی همه تصویرهای شاعر ما از این دست نیست و او گاهی صرفاً به همنشینی نهچندان خلاقانه كلمات بسنده میكند:
به فال نیك گرفتند هر چه فنجان بود
شبی كه قهوه چشمت در استكانم ریخت
تجسّم این تصویر دشوار است و البته قدری ناخوشایند. جالب اینكه در بسیاری از این تصویرهای ناملموس و یا نازیبا، «چشم» و متعلّقات آن حضور دارند:
كجاست چلّه چشمت كه پرت خواهم شد
به هیچسوی خود ناتمام بیهدفم
ققنوسهای سوخته در خویش رقصیدند
در چشمها یك جفت گوی آتشین افتاد
اگر در چشمهایم برهآهویی به پا خیزد
خدا را در زمین طوفان ز هر سویی به پا خیزد
انگور در پیاله چشمم دوات شد
تا این كه چشمهای تو عینالقضات شد
به تناسب ظریف «چشم» و «عین» در این بیت آخر واقفم، ولی بهراستی همین كافی است؟
دو
خوب است حال، كمی از منابع خیال بگوییم. به نظر میرسد تصویرهای شعر كبری موسوی از این نظر دو گونه كاملاً متمایز دارد. گونه اول، تصویرهایی است متكی بر عناصر زندگی انسان امروز، همان چیزهایی كه انسانی در این چهارچوب زمانی و مكانی با آنها سر و كار دارد:
چراغ ماه در ایوان آسمان روشن
شب آن شبی كه زمین روشن و زمان روشن
میان تاقچه، قرآن و چند شاخه گل
كنار عكس تو آیینه شمعدان روشن
به گمان من شاعر ما درست در آنجاهایی اوج گرفته است كه چنین ساده و بیپیرایه به زندگی نزدیك شده است. اینجا گویا او هیچ ادای شاعربودن در نمیآورد.
اما گونه دیگر، برعكس در آن جاهایی است كه شاعر میكوشد بیش از حد آشناییزدایی كند. اینجا شعرش آن صمیمیت را ندارد و تا حدودی صنعتگرایانه از كار درمیآید:
همخون چشمهای كدامین قبیلهای
ای جفت بازمانده من، چشم تیلهای!
تو در زلال حنجرهات بال میزنی
من مثل آسمان قفس، میله میلهای
سه
كار ما در این سلسله، نقد محتوایی شعرها نیست؛ ولی اینقدر میتوانیم گفت كه آثار كبری موسوی تنوّعی دلپذیر در موضوع و محتوا دارد، به گونهای كه هر بخش از شعرها، میتواند گروهی از مخاطبان را اقناع كند. مفاهیم عاشقانه، انسانی و گاه حتی فلسفی، همنشینی خوشایندی با شعرهای توصیفی یافتهاند. شاعر گاه عنایتی به شعرهای آیینی به طرز رایج آن نشان میدهد و البته گاه نیز بیانش سخت شطحآمیز میشود. ولی در هر حال از بیان مستقیم و خطابهوار میپرهیزد، البته بهجز منظومه حضرت زینب(س) كه به نظر من شعری است مستقیم و حتی موعظهگرانه:
چشمها بر زخم عادت میكنند
تا شقایق را زیارت میكنند
سروها بر سینه، بر سر میزنند
لالهها ذكر مصیبت میكنند
این تنوّع مضامین شعر كبری موسوی، تنوع طرح، بیان و حتی سبك و سیاق شعرسرایی را هم در پی داشته است. به همین سبب داوری قاطع و یكسان درباره همه آثارش دشوار است. شاعر مسیرهای گوناگون را تجربه میكند. گاهی بسیار شفّاف و صمیمی سخن میگوید؛ گاهی قدری از این صمیمیت فاصله میگیرد؛ گاهی بسیار متشرّع میشود چنانكه دیدیم، و گاهی نیز چنین به شطح میگراید:
وقتی به حیله رانده شود آدم از بهشت
من قانعم به دوزخ و میترسم از بهشت...
صد جوی شیر با عسل، ارزانی خدا
با شرح رفته، هیچ نمیخواهم از بهشت
(اما خودمانیم. به نظر من شاعر در آثارش خیلی به خدا گیر داده است. گفتهاند، با همهچیز بازی، با ریش بابا هم بازی؟!)
همین تنوّع را در شعرهای عاشقانه هم میتوان دید. شاعر گاه بسیار وقوعی میشود، یعنی از روابط و مسائل رایج و معمول میان آدمها سخن میگوید، آن هم به طرزی شاعرانه:
تا با تو ام، «الهه ناز بنان» چرا؟
از تو شنیدنیست، دم دیگران چرا؟
قالیچههای پهن در ایوان رو به باغ
ماییم و چند فاخته، عشق نهان چرا؟
در چشمهات موسم انگورچینی است
پلكی بزن كه مست شوم، استكان چرا؟
و شعر او به گمان من در اینجاهاست كه اوج میگیرد. شاعر بهخوبی دست به فضاسازی میزند و یك محیط مشخص را با متعلقات آن ترسیم و تصویر میكند. این شعرها غالباً طرحهای استوار و منسجمی دارند و بیانشان هم قدری شفّاف است.
ولی در بعضی شعرها كه به گمان من نقاط اوج كار او نیست شاعر كلیگویی میكند، تصویرهای دور از ذهن میآورد و حرفهای بزرگ بزرگ میزند.
خدا تو را كلمه خواند و در دهانم ریخت
سپس به هیأت یك شعر بر زبانم ریخت
جهان تسلسل تاریكی عمیقی بود
ستاره خواند تو را و در آسمانم ریخت
خدای كوزه به دوش آمد و سر ظهری
تو را چو جرعه نابی به عمق جانم ریخت
(بر من مگیرید، خود شاعر چنین گفته است. من كه گفتم با همه چیز بازی...)
زندگی انسان امروز در این شعرها حضور چندانی ندارد. بیان بسیار كلّی است و به همین سبب، شعرها تمایز ویژهای نمییابند. تمایز آنجاهایی رخ میدهد كه شاعر یك فضای خاص را ترسیم كند. وقتی فضاسازی خاص نباشد، او لاجرم به همین عناصر و مضامین رایج در میان شاعران پناه میبرد و همینها را به گونهای دیگر جابهجا میكند. او البته در این جابهجاكردن و چیدن دوباره عناصر ماهر است، ولی به هر حال این شعرهایش مشابههای بسیاری در میان شعر جوانان امروز دارد و این هیچ خوب نیست.
چهار
من فكر میكنم كه بیان شاعر قدری خشك به نظر میرسد. او میتوانست با بهرهگیری از مردمگرایی زبانی، استفاده هنری از ضربالمثلها توأم با طنزی خفیف، نمكی به شعرهایش بزند و آنها را از این رسمیت بهدرآورد. او در یكی دو جای اینكار را كرده و سخت موفق بوده است:
فنجان قهوه سرد شد، آقا! نیامدید
یا اینكه من ندیدمتان یا نیامدید...
اینجا دلم فسیل شد امّا كسی ندید
حتی شما برای تماشا نیامدید
حالا اگر به فرض كه دنیا دل من است
انگار هیچوقت به دنیا نیامدید
و همچنین در مواردی، بعضی كارهای زبانی، تناسبهای معنایی و ابتكارهایی در ردیف و قافیه دیده میشود كه البته بسیار نیست و میتواند بیش از این مورد عنایت شاعر باشد. این هم چند مثال.
در این بیت، تضمین و واجآرایی توأم دیده میشود:
با اینهمه «در آخر پیری و زهد و علم»
این شیخ شوخ، عاشق شاخه نبات شد
و در اینجا شاعر تغییری مختصر در ردیف و قافیه بیت آخر وارد كرده است:
دوباره حرف تو شد در میان ماهیها
تویی كه بسته به جان تو، جان ماهیها...
دل تو ساقه تردی ز نور بود افسوس
كه نور میشكند در جهان ماهیها
تو را نه آب، نه آیینه برنمیتابند
تو ماورای زمینی، تو ماه ماهی،ها!
تناسب لفظی میان «كریم» و «یاكریم»:
دست كریم تو كه در این بیپرندگی
آغاز میشوند از آن، یاكریمها
ایهام در كلمه «بازمانده»:
همخون چشمهای كدامین قبیلهای؟
ای جفت بازمانده من، چشم تیلهای!
پنج
شاعر علاقهای ویژه به كاربرد قافیهها و ردیفهای تازه و گاه دشوار نشان میدهد و انصافاً آنها را خوب در جایشان مینشاند. آنچه در این مورد گفتنی است، این است كه این ردیفها و قافیهها، گاهی خود مضمونآفریناند، یعنی به سبب غرابت خویش، شاعر را نیز به مضامین غریب هدایت میكنند. وقتی شاعر كلمه «ریخت» را ردیف اختیار میكند، لاجرم بسیار چیزهایی را كه ریختنی نیستند هم میریزد و بدین ترتیب، تصویرگری میكند. ولی از آنسوی، این خطر هم در كار است كه تصویرها قدری دور از ذهن از كار درآید و یا دشواری ردیف و قافیه، به فصاحت كلام ضربه بزند، مثل اینجا كه به گمان من مصراع دوم چندان مفهوم نیست.
تو هر زمان كه بیایی شروع تقویم است
صدای پای تو در آخرالزمانم ریخت
همینگونه است كاربرد نابهجای كلمات «بیگدار» و «دوات» در این بیتها:
چشمم به حرف آمده و بیقرار لب
كی بشكند سكوت مرا بیگدار، لب
انگور در پیالة چشمم دوات شد
تا این كه چشمهای تو عینالقضات شد(3)
و در این بیت، گویا «تر» زاید است و فقط به اعتبار ردیفبودن آمده است:
یك سال نوری است به عشق تو روشنم
هرچند چون شهابم و رو به زوالتر
(همینجا در حاشیه بگویم كه «سال نوری» در اصل نه واحد سنجش زمان، كه واحد سنجش مسافت است، یعنی مسافتی كه نور در یك سال میپیماید.)
و از این قبیل ترك اولیها، البته نه در مورد ردیف و قافیه، باید اشاره كرد به كاربرد «كشاش» به معنی «توانایی كشیدن» در این بیت:
و چیست شعر؟ كه حتی به خود نمیبینند
كشاش اینهمه اندوه را ترازوها
من فكر میكنم آدم باید در شعر از كاربرد كلماتی كه مشابهتی صوری با بعضی كلمات ناجور دارند، خودداری كند.
پایانه
اگر قدری فاضلمآبانه و خودپسندانه به نظر نیاید، دوست دارم بگویم كه من غزلهای شاعر را بیشتر پسندیدم، بهویژه غزلهای شفاف و صمیمی و متعادل او را و از این میان بیشتر از همه آنهایی را كه طرح و فضایی خاص داشتند، توأم با تصویرگریهای ناب. رباعیها در مرتبه دوماند و البته قدری تفننی به نظر میرسند و چهارپاره پر قافیه حضرت زینب، به گمان من هیچ در حدّ دیگر كارهای این شاعر نیست.
پینوشتها:
1. شاعری میلنگید/ ناقدی نان میخورد. (حسن حسینی، نوشداروی طرح ژنریك)
2. شاید «خطركردن» معادل خوبی برای «ریسك» نباشد. حداقل این است كه از واژهای بیگانه در متن فارسی پرهیز كردهایم، هرچند در پینوشت، دچار آن شدهایم. باری، همین كه واژگان بیگانه را از متن به حاشیه برانیم هم خود، كاری است.
3. «گدار» یعنی گذرگاهی در باتلاق یا رودخانه كه كمآبتر است و مناسب عبور آدمی. تعبیر «بیگدار به آب زدن» از همینجا آمده است، یعنی بدون ملاحظه به كاری اقدام كردن. به این سبب شاید كاربرد «گدار» در مقامی دیگر، بهجا نباشد. و كلمه «دوات» به ظرف محتوی جوهر یا مركّب گفته میشده است، نه به محتویات آن.
محمد كاظم كاظمی تهیه و تنظیم : بخش ادبیات تبیان