یک دهه بازیگری حمید فرخ نژاد
او در چهار فیلم مهم که هر کدامشان در سال تولیدشان جایزه بهترین فیلم را گرفته اند، بازیگر نقش اصلی بوده،«عروس آتش»ساخته خسرو سینایی،«ارتفاع پست» و «به رنگ ارغوان» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا و «چهار شنبه سوری» کار اصغر فرهادی. اما خودش هیچ وقت سیمرغ نقش اول مرد را نگرفت.او یک دهه قبل با بازی در «عروس آتش» همه را شگفت زدهع. واقعیت این است که فرخ نژاد در قالب مرد جنوبی عصبانی جا افتاده. یعنی همان شخصیتی که ده سال قبل به خاطر خلق آن مورد تحسین عمومی قرار گرفت اکنون به تهدیدی بزرگ برای آینده حرفه ای او در دنیای بازیگری تبدیل شده. معروف است که فرخ نژاد نقش را «باز آفرینی» می کند، یعنی شخصیتی که قرار است بازی کند را از نو می سازد. از آخرین کارهای او که این روزها همچنان بر پرده سینماها ست «دموکراسی تو روز روشن» است. او ستاره این فیلم است اما بیلبوردهای فیلم چیز دیگری می گوید. با او که این روزها سخت درگیر سریال «قلب یخی» محمد حسین لطیفی است یک ده بازیگری او در سطح اول سینمای ایران حرف زدیم.
خیلیها انتظار داشتند امسال سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول به شما برسد.
خب نرسید دیگر.
الآن برایم فرق چندانی نمیکند. یک جورهایی به این بازی عادت کردهام. گاهی با خودم فکر میکنم که آیا واقعاً تحسین چنین آدمهایی و جایزة چنین جشنوارهای به اینهمه کشمکش و هیاهو میارزد؟ تقریباً مطمئن شدهام که با خودم مشکل دارند، نه با بازیام.
همان خیلیها باز انتظار داشتند به داوریها اعتراض کنید. بهخصوص با آن اتفاقاتی که در شب آخر افتاد...
راستش دیگر زیاد برایم مهم نیست. شاید یک زمانی برای جایزة جشنواره بیشتر از امروز اهمیت قائل بودم. به هر حال هر بازیگری دوست دارد تحسین شود و برای بازیاش ارزش قائل شوند. ولی الآن برایم فرق چندانی نمیکند. یک جورهایی به این بازی عادت کردهام. گاهی با خودم فکر میکنم که آیا واقعاً تحسین چنین آدمهایی و جایزة چنین جشنوارهای به اینهمه کشمکش و هیاهو میارزد؟ تقریباً مطمئن شدهام که با خودم مشکل دارند، نه با بازیام.
خب چرا اعتراض نکردید؟ آن هم با اخلاقی که از شما میشناسیم و اینکه همیشه برای رسیدن به حقتان تلاش میکنید.
تنها چیزی که ناراحتم میکند این است که چرا با آن اطمینان اعلام کردند و بعد ناگهان اسم یک بازیگر دیگر را خواندند. رفتار زنندهای بود. ثانیاً اعتراض کردن در این موارد فقط یک نتیجه دارد و آن هم این است که اسم چند آدم کوچک و متوسط، به تیتر رسانهها و مطبوعات تبدیل میشود. بعد هم برمیدارند جوابیه مینویسند و خودشان را مطرح میکنند. یعنی اعتراض من باعث میشد یک عده الکی بزرگ شوند. نمیخواستم زیاد جدی بگیرمشان.
موقعیت حرفهای شما نشان میدهد که نیازی به سیمرغ ندارید، چون بدون جایزه هم سالی هفت هشت نقش اول را در فیلمهای حسابی این سینما بازی میکنید. ولی انکار نکنید که جایزة جشنوارة فجر برای هر بازیگری مهم است. وگرنه از کجا برای ادامة مسیر انرژی و انگیزه میگیرید؟
معلوم است که اهمیت دارد. من هم انکار نکردم، فقط گفتم دیگر به این بازی عادت کردهام و سعی میکنم جدی نگیرم. ضمناً مهمترین انگیزه برای من این است که کارم را به درستی انجام دهم. گاهی نقدهایی را میخوانم و خوشحال میشوم که اگر همهجا نادیده گرفته شوم، لااقل منتقدان با دقت و حوصله کارهایم را دیدهاند و دربارهاش نوشتهاند. همین نقدها (چه مثبت و چه منفی) در کنار واکنشهای صمیمانة مردم بهترین جایزه هستند. شعار هم نمیدهم.
ظاهراً اولین تجربة کارگردانی شما چندان خوشیمن نبوده. تکلیف «سفر سرخ» چه شد؟ امسال هم که در جشنواره نمایش نداشت.
خودم هم نمیدانم. این دورة چهارم است که قرار بوده فیلم در جشنواره حاضر باشد. حتی پیش از جشنواره چند نفر از مدیران ردهبالای فرهنگی فیلم را دیدند و پسندیدند و قرار شد اکران شود. دیدید که برای فیلم تبلیغات شد، پروانة نمایش هم برایش صادر شد و در فهرست فیلمهای جشنواره بود. ولی در آخرین روزها تلویزیون که تهیهکنندة «سفر سرخ» بود فیلم را به جشنواره نرساند و همهچیز منتفی شد.
اصلاً چرا «سفر سرخ» در جشنوارة سالی که تولید شد حاضر نبود؟
داستانش معروف است. تلویزیون چند فیلم تولید کرده بود که یکیاش «سفر سرخ» بود. بعد از بین همة این فیلمها فقط همین یکی برای نمایش در جشنواره انتخاب شد و مسئولان تلویزیون هم گفتند که وقتی بقیة فیلمها قبول نشدهاند این یکی را هم نمیدهیم. مثل بعضی از قدیمیها که میگفتند تا برای خواهر بزرگتر شوهر پیدا نشود خواهر کوچکتر را شوهر نمیدهیم! البته این حکایتی بود که تلویزیون روایت کرد.
فیلمتان پروانة نمایش دارد ولی بعد از ده سال هنوز اکران نشده. چرا برای اکرانش اقدام نمیکنید؟
والا نمیدانم چه بگویم.
تصمیم نداری فیلم جدیدی کارگردانی کنی؟
من که همیشه مترصد بودهام، ولی باید فرصت و شرایط لازم فراهم باشد. قطعاً علاقه دارم باز هم کارگردانی کنم. چند طرح و فیلمنامه هم ارائه کردهام که ظاهراً هنوز هیچکدامشان به مذاق دوستان خوش نیامده. باید دید شرایط در آینده چگونه پیش خواهد رفت.
از اکران «به رنگ ارغوان» و بازتابهایش راضی هستی؟
به هر حال همین که فیلم از توقیف درآمد، اکران شد و هیچ اتفاق وحشتناکی هم نیفتاد ثابت میکند که نگرانی و بدبینی مسئولان نسبت به فیلمهای توقیفشده بیمورد است. همه دیدند که «به رنگ ارغوان» آنقدرها هم که میگفتند حساسیتبرانگیز نیست و اصلاً چیزی نداشت که بخواهد شش سال توقیف باشد. این یک واقعیت است که فیلمی که با زایمان طبیعی به دنیا نیاید فیلم موفقی نخواهد بود. «به رنگ ارغوان» هم اگر شش سال پیش اکران میشد ممکن بود موفقتر باشد، ولی از این منظر برایم مهم بود که نشان داد با اکران یک یا ده فیلم هیچ اتفاق منفی و کنترلناپذیری در سطح جامعه نمیافتد.
نظرتان دربارة خود فیلم چیست؟
به نظرم «به رنگ ارغوان» از لحاظ چفت بودن فرم و محتوا بهترین فیلم کارنامة حاتمیکیا است. بافت ملودرام آن مثل فیلمهای قبلی پررنگ نیست و نگاهی عقلانی و خوددارانه دارد. شاید بتوان گفت متعادلترین و کاملترین فیلم حاتمیکیا است.
حتی در مقایسه با «آژانس شیشهای» و «روبان قرمز»...؟
قهرمان «آژانس شیشهای» نوعی قیصر انقلابی است که در بستر ملودرام رفتاری نمایشی و قهرمانانه دارد. در نوع خودش خوب است ولی تعادل و خودداری «به رنگ ارغوان» را ندارد.
بازیات در «دموکراسی...» با جدیت و حتی عصبیت همراه است، اما فضایی کاملاً کمدی ایجاد میکند. یعنی حتی یک ثانیه هم بامزگی نمیکنی و رفتارت طوری است که انگار اصلاً قصد نداری تماشاگر را بخندانی. اما در دل همان رفتار عبوس و جدی، کمدی ایجاد میشود و تماشاگر میخندد. این دوگانگی از کجا میآید؟
معتقدم این آدمها و بازیگران نیستند که باید بخندانند، بلکه موقعیت و فضای فیلم است که به خلق کمدی منجر میشود. مثلاً یکی از بهترین کمدیهای تاریخ سینمای ایران «اجارهنشینها» است. در این فیلم هیچ کس لودگی نمیکند و موقعیتها همگی جدی هستند اما به شدت میخنداند و ضمناً تماشاگر را به فکر فرو میبرد. الآن در سینمای ما کمدی جایش را به بانمکبازی و لودگی داده. من همیشه دلم میخواست به جای کمدی فیزیکی و لودگی در فیلم موقعیت کمیک ایجاد کنم. در «آتشکار» هم همین اتفاق افتاده. یعنی خود موقعیت خندهدار است، نه اینکه بازیگر بخواهد زور بزند تا از مردم خنده بگیرد.
*شما نقش اول «فیلم دموكراسی تو روز روشن» هستید اما اثری از شما در بیلبوردها نیست. همه جا عكس و پوستر گلزار وجود دارد. از این اتفاق ناراحت نیستید؟
یك واقعیت وجود دارد و آن هم بازار است و بخش تجاری سینما. این واقعیت كتمانناپذیر است كه رضا گلزار از نظر تجاری در جایگاه بالاتری از من قرار دارد و من به تهیهكننده حق میدهم برای كسب گیشه این كار را بكند اما در عین حال موافق گول زدن مخاطب نیستم؛ یعنی اینكه ما تبلیغاتی بكنیم كه تماشاچی به هوای دیدن گلزار بیاید اما حمید فرخنژاد را ببیند اخلاقی نیست. رضا گلزار دوست عزیز من است و من به شخصیت او احترام میگذارم و خود گلزار هم در این قضیه بیتقصیر است ولی این كاری است كه مجریان تبلیغات فیلم كردهاند تا فیلمش بفروشد. من در چهارچوب قرار دادم دربارة جای اسامی در تیتراژ پیششرطی داشتم كه رعایت شد. من هر چیزی را كه در چهارچوب قانونی فیلم بود گرفتم و هیچ حرفی ندارم. این بحث را هم كه میگویید، من حق میدهم به تهیهكننده. اما باید در نظر گرفت كه تماشاگر هم ممکن است احساس کند که فریب خورده است. یعنی تماشاگری که برای دیدن گلزار میآید راضی از سینما بیرون نمیرود.
*اما مخاطب در تبلیغات بیرون از سالن گلزار را میبیند، ولی وقتی که وارد سالن میشود شما را میبیند.
كاریش نمیشود كرد. در خیلی از كارهایی كه بودهام اینطور بوده. طرف روبهرویم را طوری انتخاب میكردند كه از نظر تجاری بتواند مخاطب را جذب كند. من نه تأیید میكنم نه تكذیب. بعضی مواقع جواب میدهد بعضی مواقع نه. بعضی از تهیهكنندهها از حربههای تبلیغاتی مثل شایعة توقیف فیلم استفاده میكنند، اما این نوع شیوهها تا یك جایی جواب میدهد؛ مثل همین «به رنگ ارغوان» كه بعد از شش سال اكران شد اما ماجرای توقیفش نهایتا 50 میلیون تومان بهش كمك كرد. ما باید تبلیغاتمان سمت و سوی درستتری پیدا كند. فیلم خوب مسیرش را پیدا میكند نه پوسترش. تبلیغات همانطور كه میتواند كمك كند. میتواند هم مخرب باشد.
*به «به رنگ ارغوان» اشاره كردید. شما در این فیلم هم بازی خوبی داشتید. به نظرتان چرا در اكران شكست خورد؟
یك واقعیت وجود دارد؛ هر فیلمی كه از روال زایمان طبیعیاش خارج شود اینطور میشود، پیرامونش افسانههایی به وجود میآید كه در فیلم نیست و وقتی تماشاگر فیلم را میبیند در فیلم به دنبال شنیدههایش میگردد و چون آنها را نمییابد سرخورده میشود. نصف فروش فیلم وقتی است كه تماشاگر میبیند و نصف دیگرش تماشاچیانی هستند كه تماشاچیهای قبلی آنها را با تبلیغ دهان به دهان میآورند. ما در كشوری زندگی میكنیم كه فرمول فروش مشخص است. چه بخواهیم چه نخواهیم فیلمهای صاحبفكر كمتر میفروشند چون تماشاچی ما دنبال پیام و شعار عمیق در فیلم نیست؛ یك جامعة كسل داریم كه میآید تا بخندد و حال كند. آنقدر در تلویزیون و اینور و آنور نصیحت كردهاند كه حوصله نصیحت شنیدن ندارد. یك واقعیت دیگر این است كه جامعه شادی نیستیم. با این نگاه، فیلمهای كمدی ما هرچند ضعیف و سخیف با فروش خوبی روبهرو میشوند. خیلی مهم است سازنده تكلیفش را بداند. راستش فیلمی مثل دموكراسی... مضمونش با پوسترش فرق میكند. وقتی فیلم را میبینید داعیه فیلم معنوی را دارد اما پوسترش فیلمی تجاری را نشان میدهد. اینها با هم نمیخواند. اینطوری تماشاگری كه میآید یك فیلم دختر پسری خوشآبورنگ را ببیند با چیز دیگری روبهرو میشود و از سالن كه بیرون میرود حس میکند فیلم خوبی نبود. این، خودش را نشان میدهد.
*اما فیلمهایی مثل «درباره الی» هم هستند كه فروش میلیاردی دارند.
این نوع سینما كه نوع سوم است خیلی هم مطلوب است اما جریانساز نیست، موردی است. آرزوی هر سینماگری است كه فیلمی عمیق بسازد كه المانهای عامهپسند را داشته باشد و مردم ببینند ولی در عمل این اتفاق نمیافتد. ما در سال 70 تا فیلم میسازیم و الان داریم درباره حالت كلی حرف میزنیم نه درباره استثناها.
*شما، هم فیلم اكران نشده دارید و هم فیلمهایی كه بعد از یك مدت از توقیف درآمدهاند. این ماجرا تاثیری رویتان نگذاشته؟
مهم اتفاقی است كه میافتد. وقتی تو در جایگاه بازیگر یا كارگردان، فیلمی درست و محترم میسازی، از آن به بعد از حیطه تو خارج است. اینكه توقیف میشود یا بقیه چه نظری دارند به تو ربطی ندارد، تو كارت را كردهای. اگر قرار باشد مدام به خط قرمزها و سانسورها فكر كنی دیگر نمیتوانی خلق کنی. این خط قرمزها زیاد است. معضل اصلی مسائل اصلی نیست. اتفاقا كارگردانها اینها را میدانند. معضل مسائل ریز و بعضی عقدهگشاییهاست. همه خطوط قرمز و اخلاقی را میدانیم. اگر بخواهیم مدام به ممیزیها فكر كنیم، معلوم است كه سر از كجا درمیآوریم.
*خیلیها میگویند شما یك بازیگر غریزی هستید و عكسالعملها و كنشهای زیادی دارید كه در لحظه اتفاق میافتد مثل تیك زدن و جویده حرف زدن.
ببینید، بازیگر برای خلق یک بازی دو مرحله را طی میکند: یكی تكنیك و منطق و یكی هم احساس. بحث منطقی شامل انواع شیوههای ارائه نقش است كه در كتابها هم هست. بحث احساسی هم براساس دادههای شخصیت و مسائل جامعهشناسی و روانشناسی و اقلیم مخاطب ایجاد میشود. تو اینها را از كانال خودت عبور میدهی. تو باید این دو مرحله را یكجوری با هم بیامیزی كه مخاطب به راحتی تو را بپذیرد.
هركس برای خودش یك روش دارد. بعضیها فقط حس دارند و تكنیك ندارند و برعكس. بازیگری تكمیل است كه این دو را با هم دارد و طوری ارائه میهد كه مخاطب بدون حس کردن هر دو این روشها، حاصل آن را باور کند. من همیشه به تکنیک بازی نابازیگران گرایش داشتهام؛ به نحوی که انگار همهچیز در لحظه اتفاق میافتد. البته شرایط در هر كاری متفاوت است، مثل كارهای تاریخی و منظوم. ولی انتخابهایم تا حالا طوری بوده كه بتوانم از این ویژگی استفاده كنم. وقتی ضریب باورپذیری یك نقش بالا میرود این نشانه موفقیت بازیگر است. اتفاقی كه در بازی من افتاده، اسمش غریزی نیست، اسمش تكنیك بازی نابازیگرانه است؛ تكنیكی كه برخلاف تكنیكهای رایج و كلاسیك سعی میكند از بازیای استفاده كند كه به زبان مخاطب نزدیك است و باورپذیرش میكند. اگر تو نقشت را باورپذیر كردی، بردی.
* یعنی همه حركاتتان كنترل شده است؟
همهاش! اما در عین حال هیچ كدم از برداشتهایم شبیه هم نیست. این مشكلی است كه من با صدابردارها سر قضیه تكرار یك دیالوگ دارم. در چهارچوب هر نقش باید چیزی را رو كنی كه حس كهنگی نداشته باشد. تلفیق این دوتا مشكل است. همزمان با اینكه تو باید ری اكشن بازیگر مقابل و جای كات را بدانی، در عین حال از تكنیكهایی استفاده كنی كه تماشاگر فكر كند این اتفاق دارد در همان لحظه میافتد. این اتفاق باعث جلب اعتماد مخاطب میشود و وقتی اعتماد مخاطب را جلب كردی حتی میتوانی به سمت اغراق بروی. وقتی شما تماشاگر را به باور رساندید بقیه كارها ساده میشود. این خیلی مهم است كه در زمان كوتاه یك فیلم، بتوانی اعتماد مخاطب را جلب كنی، بعدش خیلی كارها میتوانی بكنی. خیلی مهم است وقتی مخاطب من را در دموكراسی... میبیند دیگر آن پسرعموی عصبی عروس آتش و هواپیماربای ارتفاع پست را نبیند و سردار ستوده را ببیند و بتوانم 10-5 دقیقه اول این را به مخاطب بقبولانم. شما اگر كار اولتان باشد همانقدر كه سخت است خودتان را به تماشاگر نشان بدهید، همانقدر آسان است چون مخاطب هیچ پیشزمینه ذهنی درباره شما ندارد و یك برگه سفید هستی و سابقه ذهنی در تماشاچی نداری. یك بازیگر هرچقدر جلوتر میرود از یك جهاتی خیالش راحت است اما از جهات دیگر سخت است كه شبیه نقشهای قبلی نشود و نگویند اینكه شبیه نقش قبلیاش است!
* یعنی شما اینها را در كارگاههای آموزش بازیگریتان درس میدهید؟
نه، من كلاس ندارم. به هر شهرستانی که برای کار یا فیلمبرداری میروم وركشاپ میگذارم. بچههایی كه از مركز دورند و دسترسی ندارند اینطوری آشنا میشوند؛ مثلا در فیلم «شب واقعه» در آبادان از شهرام اسدی (كارگردان)، امیر كریمی (فیلمبردار)، جلال معیریان (چهرهپرداز) خواهش كردم بیایند ارتباطات در سینما را درس بدهند. در آبادان بچههای سینمای جوان را جمع كردم و قبل از اینكه مفاهیم را بگویم چیزهای ساده مثل ارتباط عوامل، ارتباط كارگردان و گریمور را بهشان گفتم. ما درباره این كلیات حرف میزنیم. در مشهد هم سر فیلم شب و قسم به دلتنگی به کارگردانی رسول صدر عاملی با بچههای حوزه هنری جلسه گذاشتیم. من با خودم این قرار را گذاشتهام كه هر جا بروم از این جلسات بگذارم اما كلاس ثابت بازیگری ندارم. این كار معلمی میخواهد كه من بلد نیستم. قرار نیست هر بازیگری معلم خوبی هم باشد اما وركشاپ میگذارم تا از این طریق بتوانم به جوانانی که امکان دسترسی به مرکز را ندارند کمکی کرده باشم.
* خود شما چگونه وارد سینما شدید و کارتان را از کجا شروع کردید؟
من هنرهای زیبا خواندهام. یكی از افتخارات من این است كه سینما را با خسرو سینایی شروع كردم؛ كسی كه سینما برایش مهم و محترم است. با آدمهای حسابی زیادی كار كردهام. افتخارم گرفتن جایزه از جشنوارههای خارجی و فجر نیست، بزرگترین افتخارم این است كه با سینایی كارم را شروع كردهام. من سال 1368 تئاتر را در هنرهای زیبا خواندهام. همانجا با سمیرا سینایی دختر خسرو سینایی همكلاس بودم. در ترم دوم پیشنهاد ساخت یك فیلم را دادم كه آقای سینایی قبول كرد و باعث ساخت «دركوچههای عشق» شد. در كنار این، دستیار كارگردانی سریالهای رده پایین را انجام دادم كه البته در كنار درسهای آكادمیك خیلی كمك كرد. ببینید، سینمای ما مثل مملكتمان با خیلیها متفاوت است و خاص است و همینها در كنار هم كمك كرد چون سر كلاس چیزی را میخوانی كه در واقعیت اجرا نمیشود. سینایی بهم یاد داد سینما را جدی دنبال كنم.
* فكر میكردید بازیگر شوید؟
نه! الان هم فكر نمیكنم بازیگرم. بارها گفتهام دغدغهام كارگردانی است. حالا نمیدانم چطور شده دارم در این رشته كار میكنم ولی به محض اینكه بتوانم، میروم فیلم خودم را میسازم. شاید چون بحث كارگردانی خیلی از بازیگری مهمتر است اینطور ماندهام.
* الان چی برای فیلمسازی، فیلمنامه و قصه دارید؟
آره دارم اما چندتایش را برای بقیه تعریف كردم. گفتند قربونت نمیخواد بقیهاش را تعریف كنی. یك فیلمنامه بهرام بیضایی برایم نوشت به اسم «سند»كه حوزه هنری سرمایه نوشتنش را داد، بعد هم خودش توقیفش كرد و گفت صلاح نیست ساخته شود.
*خب، یك فیلم كم هزینه جمع و جور بسازید؛ فیلمی كه خودتان همه كارش را بكنید.
اقتضای قصه به تو میگوید یك فیلم را در یك اتاق با یك نابازیگر بسازی یا با 10هزار سیاهی لشكر و دكور عظیم؛ مهم انجام كار درست است. یك فیلمنامه درباره افغانستان داشتم كه سه چهار تا دولت باید با هم همكاری كنند تا امكان ساختنش فراهم شود. فیلمنامه مفصل هم دارم كه طرحش را به هر كی میگویم فرار میكند.
*خب، تو چهارچوب بنویسید. چرا همه فرار میكنند؟
یك سری چیزها برایم جذاب است اما همینها برای خیلیها جزء اسرار مگو است. ما سینمایمان پر از فیلمهای تكراری است. نمیگویم نمیشود كار متفاوت كرد اما ایدههای من به گونهای است که خیلیها آمادگی پذیرش آن را ندارند. تهیهكنندههای خصوصی كه فرار میكنند، البته بهشان حق میدهم. چیزهایی برای من جذاب است كه فعلا شدنی نیست. حالا این حرفها را میزنم، بعد میبینید آخرش یك فیلم معمولی ساختم. راستش دلم نمیآید با كارگردانی شوخی كنم. شاید در كارنامه بازیگریام كار متوسط داشته باشم اما در كارگردانی این را نمیخواهم، چون آنجا خود خودم هستم. تو بازیگری میتوانی ضعفها را بیندازی گردن كارگردانی و تدوین و قصه اما در كارگردانی نمیشود اشتباه كرد.
*شما در جشنواره پارسال، هفت، هشت تا فیلم داشتید. دو تا نقش كوتاه در «بیداری رویاها» و «شكلات داغ». چرا این نقشها را قبول كردید؟
درباره نقشهای كوتاه در شكلات داغ به حامد كلاهداری (كارگردان) گفتم به این شرط میآیم كه دیالوگهایش را حذف كنید در بیداری رویاها هم خوشم آمد چون یك فیلم كوتاه بود كه ربطی به قصه اصلی نداشت و تاثیرگذاری در هر دو طوری است كه دیده میشوند. اگر باز هم از این نقشها به من پیشنهاد شود قبول میكنم اما یك متاسفانهای اینجا وجود دارد كه آدمهای بازیگر را وقتی میآورند كه نقشها خوب پرداخت نشده؛ میآورند تا براساس گذشته آدم بلافاصله نتیجه بگیری. در فیلمنامه نیامده فلانی بدجنس است اما چون تو قبلا از او نقشهای بدجنس دیدهای بلافاصله میگویی پس او بدجنس است. در حقیقت با تكیه بر حافظه تماشاگر این نقش و ضعف فیلمنامه را میپوشانند. نهایتا در یك فیلمنامه به نقشهای اول پرداخته میشود و نقشهای فرعی در حاشیه میمانند. با این وضع كمتر پیش آمده نقش كوتاه خوبی را ببینم ولی اگر نقش كوتاه خوبی پیشنهاد بشود باز هم انجام میدهم به شرط آنكه بفهمم این نقش برای سازنده مهم است. اتفاقا درآوردن این نقشها سختتر است؛ اینكه بتوانی در سه، چهار دقیقه نقش را نشان بدهی یك جور ضرب شست است.
* شما كلی نقش متفاوت دارید. نقشی هست كه بازی نكرده باشید؟
آره، ما در سینمایمان كم پیش میآید به یك بازیگر طنز، نقش جدی پیشنهاد بدهند اما اگر بتواند از عهده هر دو بر بیاید میتوانیم بگوییم كاملتر است. از این منظر، من خودم سعی كردم در ژانر جنگی، كودك، اجتماعی و... تجربیاتی داشته باشم. به نظرم یك بازیگر كامل مثل یك كارگردان كامل باید بتواند در ژانرهای مختلف بازی كند؛ یعنی هم جدی كار كند، هم كودك، هم تاریخی. به همین خاطر میگویم مهرجویی كاملترین كارگردان سینمای ماست، چون هم فلسفی دیدیم ازش، هم كمدی، هم ملودرام و تو همهاش هم موفق بوده. این برای یك بازیگر هم باید باشد. نقش تاریخی بازی نكردهام. خود مختار «مختارنامه» پیشنهاد شد. همان موقع داشتیم به رنگ ارغوان را كار میكردیم كه به هر شکل شرایط فراهم نشد. این طیف متفاوت بازی مد نظرم است و اتفاقا متفاوتترین نقشم در آتشكار بود. خیلی دوست دارم این فیلم محسن امیریوسفی دیده شود. به نظرم این نوع نگاه مهم است. در بازیگری از یك جا به بعد كه همه شناختندت، این كشف است كه تو را نو نگه میدارد. اینكه نقش را دربیاوری. در حالی كه همه تو را با لهجه جنوبی میشناسند با لهجه «سدهی» حرف بزنی، در حالی كه همه تو را به اسم یك شخصیت زورگو، تنومند و تندخو میشناسند، اما حالا در «آتشكار» یك منفعل توسریخور زنذلیل باشی. در آوردن این تغییر و رو كم كنی خودت مهم است. همین تنوع در كارنامه بازیگری چه برای بقیه و چه برای خودت است كه جذاب است. من منتظر نقشهای عجیبتر هستم مثلا در سریال «حلقه سبز» هم یك روح بودم؛ روحی بودم كه شبیه آن را در سینمای خودمان نداشتیم. یا بسیجی «طبل بزرگ زیر پای چپ» یا پلیس «صحنه جرم ورود ممنوع» که قبلاً نمونة آنها را نداشتیم.
*این چقدر به خودتان ربط دارد، چه قدر به فیلمنامه؟
خیلی به خودم ربط دارد.
*اما هر كارگردان روش خودش را دارد؛ بعضیها سفت و سخت هستند.
من با سرسختها كار كردهام. بهشان گفتم كه اجازه بدهید كارم را بكنم والا خوب نخواهد شد. اعتمادشان را جلب كردم. جواب هم میگیرند. هیچ مورد حادی هم نبوده. صحبت قبل از آغاز كارم همیشه این بوده كه بگذارند خودم نقش را بخوانم و بازنویسی بكنم. البته بعضیها هم هستند كه میگویند این و لاغیر. من اقرار میكنم آدم اینجور فیلمسازیها نیستم. من آدمی هستم كه شخصیت را خودم میپردازم و مینویسم و تا حالا تجربه گفته كه درست درآمده. هیچ وقت هم نترسیدم كه كارهایم شبیه هم بشود؛ مثلا من سه تا كار كردم پشت سر هم «عروس آتش»، «ارتفاع پست» و «چهارشنبه سوری». هر سه تا نقش عصبی بود اما نترسیدم هر سه تا عین هم شود چون مهم متن است و اینكه مخاطب باور كند نقش را. این سه تا كار آنقدر ارزش داشت كه در كنار هم بازی كنم اما مهم لانگشات است كه بعدا همه بفهمند و یادشان باشد من میتوانم آنها را بترسانم، بخندانم، بگرایانم. من نترسیدم از اینكه نقشهای عصبی را پشت سر هم بازی كردم. هر كس دیگر هم بود این نقش را این جور بازی میكرد تا موفق باشد. یك آدمربا در آن وضع عصبی است یا یك پسرعمو در شرایط عشیره كه میفهمد دارد اشتباه میكند اما درگیر سنت و عقل است هم همینطور. اما من از این مقطع نترسیدم. مهم این بود كه می دانستم وقت هست كه یك آدم منفعل در «آتشكار» یا یك پدر آنچنانی در «همبازی» شوم. یك مقطعی این انتقادها را به من میكردند اما برایم مهم نبود و رد میشدم. باید ببینیم فیلمنامه چه میخواهد و آن را درست انجام بدهیم.
*این موضوع فیلم «دموكراسی تو روز روشن» درباره چیست؟ ریا، تظاهر، برزخ؟
این فیلمنامه را من پنج – شش سال قبل خوانده بودم برای ساخت، اما نشد. مدام رفت و آمد و شد و نشد تا اینكه در این مقطع به عنوان بازیگر بازی كردم. به نظرم به دلیل دست به دست شدن زیاد، یك كمی بوی چندسلیقگی و تغییرات پیدرپی میدهد. میگفتند اصل قصه درباره سعید حجاریان بوده كه تیر خورد، بعد اعمالنظرهای افراد مختلف و بازنویسیهای مداوم، آن را به جایی رسانده كه سلیقههای مختلف در آن داده شده.
*جالب اینجاست هر جا شما هستید، فیلم جان میگیرد.
این چیزی است كه شما دارید میبینید من چه بگویم. خب هست دیگر. من هنر كنم بتوانم از كار خودم دفاع كنم. علی عطشانی یک کارگردان جوان با حسن نیت و دوستداشتنی است، ولی یک واقعیت مهم وجود دارد: اینكه بخواهیم هم حرف معنوی بزنیم و هم فروش اخراجیها را داشته باشیم، باعث میشود یكسری اتفاقات نامتجانس به وقوع بپیوندند. البته این «دموكراسی...» با همه این حرفها میتواند پایهای برای فیلمهایی باشد كه هم حرف معنوی میزنند و هم پرفروش هستند.
*شما معمولا ارتباط خوبی با نقش مقابلتان دارید و حتی باعث میشوید طرف بیشتر از همیشه دیده شود.
من خودم خیلی به تمرین و بحث و گفتوگو با طرف مقابلم اعتقاد دارم. اگر با هم هماهنگ شویم جواب خوبی گرفتهایم. بعضی موقعها هم اینطور نبوده.
*این سنت تئاتر است؛ تمرین قبل از كار و روخوانی؟
ببین یكسری نكات در تئاتر هست كه به درد سینما نمیخورد اما یكسری چیزها دارد كه به درد میخورد؛ مثل تمرین و جلسات دورخوانی كه اصغر فرهادی این كار را میكند. من سعی كردهام در كار خودم با نفر روبهرو این اتفاق بیفتد تا بر اثر تمرین زیاد بدانیم میخواهیم سر صحنه چه بگوییم.
*خیلی جالب است یك بازیگر پركار نقش اول اینقدر پایبند به تمرین است.
من پركار نیستم. ببین من 20 تا فیلم بیشتر ندارم. یك بار سرچ كن. امسال هفت تا فیلم تو جشنواره بوده. سه تاش از سالهای قبل بوده (آتشكار، به رنگ ارغوان و همبازی) دو تایش یك سكانس بوده (بیداری رویاها، شكلات داغ) و دوتا فیلم هم كامل داشتم (شب واقعه و دموكراسی...) امسال یك دفعه اینجور شد.
*دستمزدتان چطور است؟ زیاد میگیرید لابد.
من همیشه میگویم هر چقدر كار بهتر باشد دستمزد كمتری میگیری. ببین یك بازیگر از دو جهت میتواند به فیلم كمك كند یكی از جنبه مالی یكی از جنبه ارزشی. چرا رضا گلزار 90 میلیون نگیرد؟ وقتی حضورش در یك فیلم اینقدر در فروش موثر است چرا نگیرد؟ چرا سهم نداشته باشد؟ منطقی است. من میتوانم بگویم من برای فلان فیلم یك میلیارد میگیرم. میگویند نمیدهیم به همین راحتی. وقتی به یك بازیگر اینقدر میدهند تهیهكننده كه از پشت كوه نیامده، میداند حضور این آدم با این قیمت سه برابر بازگشت سرمایه دارد. چرا نباید بگیرد؟ باید خوب هم بگیرد. بازیگری كه میآید و ضعفهای فیلمنامه را میپوشاند هم باید پول بگیرد اما نه به اندازه بازیگر تجاری.
*تا حالا شده طرف و نقش مقابلتان را خودتان انتخاب كنید؟
هیچوقت! من چه كار دارم كی هست، او باید خودش را به من برساند. خوشحال میشوم كه یك نفر كه كار برایش مهم است روبهرویم باشد در حد مشاوره گفتهام اما تعیین تكلیف، هیچوقت.
*نقشی بوده كه دلتان خواسته بازی كنید؟
آره، آرزو میكردم ناصر تقوایی، كلیدر را بسازد و من نقش گلمحمد را بازی كنم یا یكبار بهروز افخمی به من پیشنهاد داد میخواهد تنگسیر را بسازد و تو زارمحمد من باش. من هنوز چشمم به در است كه فیلمنامهاش را برایم بفرستند؛ همیشه بوده از این آرزوها.
*نسل جدید سینما را چطور میبینید؟
اتفاقا با جوانها خیلی كار كردهام. ما وقتی رفتیم دانشگاه، ترم بالاییها میگفتند پیفپیف این شهرستانیها آمدند دانشگاه را خراب کردهاند.، ما هم به سال پایینیها همینها را گفتیم اما واقعیت این است که اینقدر استعداد میآید بهتر و كاملتر از نسل قبل. اقتضای نسل است. كارگردان و بازیگر خوب میآید. یك زمان شرایط فراهم بود و بهترین آثار پدید آمد. هیچ وقت كور نمیشود. فرهادی و كاهانی آمدهاند. محسن تنابنده كه به نظرم یكی از بهترین بازیگرهای ایران است آمده. حامد بهداد آمده كه واقعاً بازیگر خوبی است. اینها چند سال دیگر آدم گندههای این نسل میشوند. جایگزین میشوند با نقش و نگاه خاص خودشان. موسیقی پاپ ما یك دورهای از بین رفت اما حالا خیلی فعال است. این رودخانه هست و جریان دارد. اتفاقا ویژگی هنر در نوآوری است، حسن سانسور این است كه باز كردن فكر را در پی دارد.
*جدیدترین فیلمی كه دیدهاید چی بوده؟
«جایی برای پیرمردها نیست» را دیدم. بازی خاویر باردم فوقالعاده بود. اسكار هم گرفت و پادشاه اسپانیا هم جشن عمومی در کشور اعلام کرد. راستی، به نظر شما اگر یک ایرانی اسکار بگیرد ما برایش جشن عمومی میگیریم؟! این هم برای خودش سوالی است.
منبع : همشهری جوان