خاطرات اسارت «کیانوش گلزار راغب»
"شُنام"؛ جایگزینی مناسب برای "دا"
به گزارش «تابناك»، نشست كیانوش گلزار راغب، نویسنده كتاب «شُنام» با جمعی از اعضای انتشارات سوره مهر، در روز 6تیر 89در محل فروشگاه مركزی این انتشارات برگزار شد.
شنام؛ مجموعه خاطرات اسارت «کیانوش گلزار راغب» به دست حزب کومله کردستان است که در 287 صفحه، 12 فصل و با شمارگان 2500 نسخه از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.
ماجرای کتاب «شنام» مربوط به سالهای 61 -60 از عملیات شنام است که در مریوان به فرماندهی شهید احمد متوسلیان انجام شد. کیانوش گلزار راغب در این کتاب به بیان خاطرات خود از چگونگی مجروح شدن و اسارت خود و برادرش توسط گروهگ کومله میپردازد.
به گزارش خبرنگار «تابناك»، نشست كیانوش گلزار راغب، نویسنده كتاب «شُنام» با جمعی از اعضای انتشارات سوره مهر، در روز 6تیر 89در محل فروشگاه مركزی این انتشارات برگزار شد.
در این نشست صمیمی نویسنده كتاب «شُنام» اظهار داشت: بعد از پایان عملیات زخمی شدم و موقع انتقال به بیمارستان سنندج به همراه برادرم كه پاسدار بود توسط گروهگ كومله دستگیر شدیم. از طرفی برادارم به دلیل مبارزاتی كه با كومله داشت و كینهای كه از او به دل داشتند پس از یك مقطع یك ماهه توسط كومله به شهادت رسید كه من پس از 7 ماه فهمیدم.
نویسنده «شُنام» : بعد از پایان عملیات زخمی شدم و موقع انتقال به بیمارستان سنندج به همراه برادرم كه پاسدار بود توسط گروهگ كومله دستگیر شدیم
گلزاد راغب ادامه میدهد: بعد از دستگیری توسط كومله، دوران اسارات 14 ماهه من شروع شد و این دوران به صورت دورهگردی بود و ما را از این روستا به آن روستا میبردند و همین طور این روند ادامه داشت تا زندان سردشت كه دوران اصلی اسارت ما آنجا بود.
نویسنده کتاب» شنام» که 14 ماه در اسارت کومله بوده است در این مورد میگوید: اسارتم در این دوران به صورت دوره گردی بود و آنها 40 -30 نفری را که در اسارت داشتند و تعداد آنها هم در طول مسیر تغییر میکرد را از این روستا به آن روستا میبردند و همین طور این روند ادامه داشت تا زندان سردشت که دوران اصلی اسارت ما آنجا بود.
وی درباره داستان عشقی این کتاب هم میگوید: در دوران اسارتم قرار بود کومله مرا هم اعدام کند که یکی از خانوادهها که از ترس گروه دموکرات به کومله پناه آورده بود نگذاشتند که اعدامم کنند. این خانواده دختری به نام «شیلان» داشت که هیچ همکاری با کومله نداشت و بیشتر وقتش را با سگ ها بازی میکرد و در طول مسیر یک ارتباط عاطفی متقابل بین ما ایجاد شد.
مرتضی سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری معتقد است «شنام» از بهترین كتابهای این دفتر است و در صورت معرفی درست و تبلیغات خوب میتواند جایگزینی مناسب برای كتاب پرفروش «دا» باشد. او میگوید: با توجه به داستان عشقی كه در این كتاب وجود دارد مطمئنا مورد توجه جوانان قرار خواهد گرفت.
در بخشهایی از این كتاب آمده است:
1
... یك روز كه مشغول جمع كردن قطعات چوب كندهها بودم، شیلان پرسه زنان به طرفم آمد. سگهایش كه دور و بر او میپلكیدند شروع به پارس كردن كردند و حالت تهاجمی به خود گرفتند. با دستپاچگی خود را به گوشهای كشاندم و با اشاره از او خواستم كه مانع حمله سگها شود.
- چیه میترسی؟
من كه از مهربانی او شگفت زده بودم گفتم: آره بی زحمت از من دورشون كن!
- اینا بی آزارن
- واسه شما بی آزارن چون فقط از شما حساب میبرن.
- اگه اینجور نباشن كه تو راحت میتونی فرار كنی.
- منو ولم كنن جایی بلد نیستم برم چه برسه به اینكه فرار كنم.
- تو پاسداری؟
2
... یك روز كاك جمال مرا صدا كرد و به اتاق بازجویی برد. كاك صالح كه كنار منقلی پر از زغال سرخ نشسته بود، با منقاش، زغالها را زیر و رو كرد. گفت: چرا دو برادری به جنگ ما اومدین؟
سوالها نامربوط و تكراری بود و من همان جوابهای تكراری را دادم. گفت: اینقد وطن وطن نكن! تو پرونده ات ثبت شده كه علنی نماز میخوندی و تو جبهه هم لباس تكاوری پوشیدی. چرا؟
گفتم: لباس تكاوری نبود. لباس بسیج بود.
گفت: برادرت مسئول بازداشتگاه كرمانشاه بوده. نیروهای ما اونو شناسایی كردن. چند بار هم با ما جنگیده، اون جای دیگه س . فعلا زندونیه.
3
... كنار چشمه رفتم و مشغول شستن ظرفها شدم. شیلان هم مقداری ظرف برای شستن كنار چشمه آورد و سر صحبت را با نگهبان باز كرد. برای چند لحظهای حواس نگهبان را پرت كرد و كاغذ مچاله شدهای توی سبدم انداخت.
كاغذ را به سرعت در جیب پیراهنم پنهان كردم. قلبم تند میزد. فكر اینكه اولین نامه عاشقانه زندگی ام در اسارت و در برابر دشمن به دستم میرسید اضطراب و شوقم را بیشتر میكرد. نمیدانستم به دلبستگی به شیلان دل خوش باشم یا از عقوبت جسارتش بترسم.
تنظیم از گروه هنر مردان خدا