تبیان، دستیار زندگی
پس در یک سخن، خدا را اختیار کردن همان عشق است و آن اتفاق نمی‌افتد جز در خصوص موجود مختار ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عشق ،محصول اختیار

درس سحر

عشق ،محصول اختیار

فرشتگان در هنگام آفرینش انسان با صراحت تمام گفتند:

و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک

و این، کنایه از این داشت که خلقت انسان جز برای تسبیح و تقدیس نیست و یا نباید باشد و از سویی این امر پیش از این بر عهده ما بوده است ما نیز آن گونه که شایسته و بایسته است از عهده آن برآمده‌ایم، از این رو ضرورتی در آفرینش این موجود نمی‌بینیم.

و در حقیقت این سخن فرشتگان حکایت از آن دارد که تسبیح و تقدیس خود را به چیزی انگاشته‌اند. حال آن که رسول گرامی اسلام که مقام و منزلتی فوق و برتر از تمامی فرشتگان دارد چنین می‌فرماید:

ما عبدناک حق عبادتک

خداوندا، آن‌گونه که سزاوار توست،‌ تو را بندگی و تسبیح و تقدیس نکرده‌ایم.

و یا:

ما عرفناک حق معرفتک

آن گونه که باید تو را نشناختیم.

امام راحل (ره) نیز در پاسخ عروس خود که از وی مکتوباتی عرفانی طلب نموده بوده، به همین روایت اشارتی داشته و فرموده است:

فاطی که ز من مطلب عرفانی خواست

گویی نشنیده ما عرفناک از آنک

از مورچه‌ای تخت سلیمانی خواست

جبریل از او نفخه رحمانی خواست

و از همین‌جا می‌توان به خوبی تفاوت و فاصله انسان و فرشتگان را دریافت و در حقیقت مقام و شأن برتر و والاتر انسان را به تماشا نشست، و اذعان کرد که انسان از مقامی فوق‌العاده همچون اعتراف به عجز و ناتوانی خود در برابر خداوند- که خود نوعی معرفت است و شاید بالاترین نقطه و اوج آن- برخوردار است حال آن که فرشتگان از آن بی‌بهره‌اند.

هم‌چنان که وجود مبارک امام المتقین علی (ع) عجز خود و بشر را در خطبه طاووسیه خویش به زیبایی تمام به تصویر کشیده است و پس از آن که از جلوه‌ها و جمال رنگ در رنگ طاووس و این که چه رنگ‌هایی و چگونه در کنار هم نشسته‌اند یاد می‌کند می‌فرماید:

ما که از ستایش پر طاووس که آفریده‌ای از آفریدگان اوست عاجزیم پس چگونه در باب او و معرفت و شناختش می‌توانیم سخن ساز کنیم؟

بنابراین، امتیاز انسان بر فرشتگان برخاسته از درک و احساس عجز خود و اعتراف به آن می‌باشد و البته احساس عجز، احساس نیاز را در پی دارد، که آن خود موجب حرکت و عدم توقف است.

اساساً، در پیش چشم پاره‌ای – من که هستم – بزرگ، ولی – من چه باید باشم –  کوچک است، از این رو پیوسته رو به قهقرا و ارتجاع و تنزل و سقوط می‌روند، اما پاره‌ای نیز به عکس- من که هستم – در پیش چشمان ایشان کوچک است و خود را به چیزی نمی‌انگارند و از سویی نیز – من که باید باشم – بسی بزرگ است و در آرزوی آن بی‌قرارند و از همین رو همواره رو به رشد و حرکت خواهند داشت.

و خداوند اگر نسبت به موجودی قصد عنایت و تفضلی داشته باشد او را بر آنچه هست و آنچه باید باشد واقف و آگاه می‌سازد. از این رو فرشتگان را بر این حقیقت آشنا ساخت که از معرفت و شناخت آدم عاجزند تا چه رسد به شناخت خداوند و تسبیح شایسته او، در پی همین ماجرا بود که فرشتگان قدر و اندازه خود را شناختند و خداوند را مخاطب خود ساخته و گفتند:

سبحانک لا علم لنا

تو منزهی و ما جماعتی ناآگاه

البته، از یاد نبریم که فرشتگان نسبت به انسان ناآگاه محض نبودند، از این رو پیش از خلقت انسان، با خداوند در میان نهادند که:

اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء

آیا برآنی که موجودی را بیافرینی که فساد می‌کند و خون می‌ریزد؟!

اما نمی‌دانستند که این موجود می‌تواند این گونه نیز باشد، و یا تنها پاره‌ای از انسان‌ها آن گونه‌اند که البته این دوگانگی محصول و نتیجه اختیار و مختار بودن انسان خواهد بود. زیرا انسان از آنجا که مختار است می‌تواند سوءاختیار و می‌تواند حسن اختیار داشته باشد و نتیجه سوءاختیار جهنم و حاصل حسن اختیار بهشت است و در حقیقت بهشت و جهنم دو لبه یک تیغ به شمار می‌آیند که از هیچ کدام گریزی نیست زیرا اگر بنا باشد بهشت نباشد جهنمی نیز نباید در کار باشد، و اگر بهشت ارزش آن را دارد که باشد پس جهنم را نیز باید در کنار خود داشته باشد.

بنابراین، هر چه هست در «مسأله اختیار» نهفته است که عالمی بس والا و مهم است و بشر امروزی در حال به کف گرفتن اختیار خویش است و در حقیقت بشر وقتی که بداند موجودی مختار است تازه خود را در آیینه‌ای صاف و شفاف برانداز کرده است و تنها در این صورت است که می‌تواند عشق را پیشه ساخته و عاشق صادق خداوند باشد زیرا عشق به واقع،‌خدا را اختیار کردن است و طبیعی است که آن که اختیاری ندارد خداوند را هم نمی‌تواند اختیار کند چون چنین موجودی به صورت خودکار پیش می‌رود. اما انسان مختار این گونه نیست زیرا هم می‌تواند دور و هم می‌تواند نزدیک گردد. و عاشق آن است که آنچه مایه دوری است همانند عیش‌ها، نوش‌ها و جذابیت‌های گذرا و کاذب را با آن که اشتیاق و اشتهایی نسبت به آنها دارد نادیده بگیرد و به سوی خداوند رهسپار شود. هم چنان که در قرآن کریم آمده است:

انا جعلنا ما علی الارض زینهً لها لنبلوهم ایهم احسن عملا

ما تعمداً عالم را جذب آفریدیم تا در میان ایشان ببینیم کیست که مجذوب جاذبه‌ها نیست و بلکه انس با ما را می‌طلبد.

پس در یک سخن، خدا را اختیار کردن همان عشق است و آن اتفاق نمی‌افتد جز در خصوص موجود مختار، و از این جهت حافظ می‌گوید:

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت/عین آتش شد از این غیرت  و بر آدم زد

یعنی فرشته اطاعت و تقرب و تمامی صلاحیت‌ها را داشت و از مقامی منیع نیز برخوردار بود اما شهوت و جاذبه‌های غیر الهی را نداشت،‌ و اینجاست که پای عشق در میان نخواهد بود و عاشقی معنای خود را نمی‌یابد، چون عشق جایی است که از سویی اختیار و از سویی جاذبه‌های غیر الهی و از سویی نیز تمایل و اشتیاق باشد اما با این همه خداوند را برگزیند و تنها خدا می‌داند که این گزینش تا کجا سخت و سنگین و طاقت سوز است. و همین جاست که گل عشق می‌شکفد و انسان عنوان عاشق را می‌یابد، و عاشق یعنی سراپا گوش و تسلیم.

خانمی در کنار ساحل یک دریا شیرجه در آب فرو می‌رود ولی با سنگی سخت برخورد کرده و قطع نخاع می‌شود و اکنون با دهان خود نقاشی و نویسندگی می‌کند. او خود می‌نویسد:

«روزی کسی به من گفت انسان بوم نقاشی خداست که بر آن سرنوشت انسان را به تصویر می‌کشد و البته تصویری بی‌نهایت زیبا و شکیل خواهد شد به شرط آن که هم چون بوم نقاشی ثابت و بی حرکت و تسلیم باشد و گرنه اگر به جای ثبات، اضطراب و لرزش از خود نشان دهد تصویری بسیار زشت به خود خواهد گرفت و بدین وسیله دوستم از من خواست که در برابر تصمیمات و تقدیرات الهی ثابت و پابرجا و استوار و مقاوم باشم و هرگز ناشکیبی و ناصبوری نکنم.»

و صبوری و تسلیم همان چیزی است که ما نام آن را اسلام می‌گذاریم و اسلام همان دین است و دین همان اسلام.

ان الدین عند الله الاسلام

بنابراین راه رسیدن به دین و اسلام جز با صبر و بردباری و استقامت در برابر تمامی جاذبه‌های کذایی و کاذب و تحمل زجرها و رنج‌ها میسور نمی‌باشد.

و کوتاه سخن این که؛ وقتی که می‌خواهند هیزم‌ها را بسوزانند تا از گرما و نور آن بهره بگیرند ابتدا دودی غلیظ چشم را خسته می‌کند اما نباید منصرف و پشیمان شد بلکه پیوسته باید بر آن دمید و آنجاست که دودها از میان می‌روند و نور و حرارت پدید می‌آید.

رنج و مصیبت‌ها نیز شبیه همان دودها و دین و عشق، همان حرارت و نور را می‌مانند.

ادامه دارد ...

استاد محی الدین حائری شیرازی

تهیه و تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی - بخش ادبیات تبیان