تبیان، دستیار زندگی
در آفتابِ لخته ی خونین شهر گویاترین قصیده ی باران سرخ بر سنگفرش کوچه و برزن، پیام داد، تا مردِ استوار
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

که می داند بر سرخ بوته ها، چه رفت

لاله و پلاک
در آفتابِ لخته ی خونین شهر
گویاترین قصیده ی باران سرخ
بر سنگفرش کوچه و برزن،
پیام داد، تا مردِ استوار
خود را در آستانه ی خون و شرف
چون بیتِ تازه ای بِسُراید
به متن خاک
به رنجبارتر موسمی که
خون تذروِ عاشق، اندیشه هات را
در چله ی شبانه شکوفنده می کند.
گویاترین قصیده، بارانِ آفتاب،
در بستر رگان زمین،
خون نامه ی خروش شمایان است،
ای مرد سرخ جامه ی خونین شهر!
در سُرب ریز فصل،
بر سرخ بوته ها، چه رفت،
که اینک،
گویاترین قصیده ی بارانِ خون،
بر بامِ مسجدِ خرمشهر،
تعریف آن حکایت نا گفته را،
می کند.
سوگند!
خونین شهر!
و چگونه قسم نخورم،
با اینکه،
لخت، کرامتِ تنِ این شهر است،
که در آیینِ عشق
گویاترین قصیده ی بارانِ سرخ را،
در ما،
قیامت نفس صبح رحمت است.
ای قبله ی نماز شرف!
جانباز!
حاجت به چلچراغ شقایق نیست،
دریادلانِ حادثه بسیارند،
تا گویاترین قصیده ی باران نور را،
فانوس،
از استخوانِ نهنگان کنند،
روشن به بام مسجد خرمشهر.
وقتی خونابه ات
تصویری از پرنده ی آزادی است،
گویاترین قصیده ی باران سرخ را،
یک شب پرنده ای کُن و...
در شهرِ خون بخوان!

منبع :کتاب حماسه های خرمشهر

تنظیم : بخش هنر مردان خدا