تبیان، دستیار زندگی
برای عده بسیاری از مردم این سوال مطرح است که «تا وقتی من می‏توانم با خدا به طور مستقیم حرف بزنم و حاجت‏های شرعی خود را بی‏واسطه با او در میان بگذارم، چه لزومی دارد که ائمه را واسطه قرار دهم؟»
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دستور اخلاقی از عالم برزخ

برزخ

در قرآن می خوانیم:

« ... اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ 1 ;... هر چه مى‏خواهید بكنید، كه او به آنچه انجام مى‏دهید بیناست .»

حق تعالى در این آیه شریفه به انجام دادن آنچه خواست مخاطبان بدان تعلق‏ گیرد، امر مى‏فرماید. بى‏شك این امر، امر حقیقى نیست. بلكه امرى است‏ تهدیدى.

پیداست هر جایى كه تهدیدى در كار باشد، باید چیزى به عنوان پشتوانه تهدید وجود داشته باشد كه مخاطب با توجه به آن چیز، حساب كار خود را بكند و از اعمال خلاف رضاى تهدید كننده دست‏ بردارد; مثلا مادرى، كودك بازى گوش‏ خود را تهدید كرده و مى‏گوید: هر كارى كه دلت مى‏خواهد، انجام بده، اما این ‏را هم بدان وقتى كه پدرت به خانه آمد تمام آنچه را انجام داده‏اى به او گزارش‏ مى‏كنم.

در این مثال، مادر به كودك خود، به گونه تهدیدآمیزى دستور مى‏دهد و  ‏گوید: هر چه مى‏خواهى بكن، ولى در كنار این دستور، گزارش به پدر را كه‏كودك از آن هراس دارد و با توجه به آن از شرارت و شیطنت دست مى‏كشد، مطرح مى‏كند ، باشد كه این امر موجب شود تا كودك بازى گوش شرور، از شرارت دست كشیده و مطابق خواسته مادر رفتار كند.

حال باید دید خداى تبارك و تعالى در آیه فوق، مخاطبان را به چه چیزى تهدید كرده است؟ آیا آنها را به عذاب‏هاى اخروى تهدید فرموده یا آن كه از عقوبت‏هاى ‏دنیوى ترسانده است؟ به عبارتی خداوند در آیه شریفه چه چیزى را به عنوان ‏پشتوانه امر تهدید آمیز خود مطرح نموده است، كه اگر انسان بدان توجه كند باید بترسد و حساب كار خویش را برسد و از اعمال ناشایسته دست‏ بردارد؟

در جواب گوییم: خداى تبارك و تعالى در آیه شریفه فقط یك نكته را به عنوان ‏پشتوانه تهدید ذكر نموده است كه اگر مخاطب بدان نكته توجه كند، باید دست از پا خطا نكند و آن این كه: «إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ;2 ... همانا او به آنچه به جا مى‏آورید بیناست .» نمى‏فرماید هر چه را كه مى‏خواهید انجام دهید، ولى بدانید كه‏ عذاب دردناك ابدى در انتظار شماست، بلكه مى‏فرماید:اى انسان‏ها!هر عملى‏ كه دلتان مى‏خواهد، انجام دهید، ولى این را نیز بدانید كه همه در محضر او هستید و او مى‏بیند و بر همه اعمالتان مطلع است و شما اگر به انسانیت‏ خویش باقى باشید، همین كه بدانید در محضر او مى‏باشید كافى است كه بترسید و دست‏ از پا خطا نكنید و در حضور حق تعالى به هر كارى دست نزنید.

خداوند در سوره ‏توبه نیز مى‏فرماید: وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُۆْمِنُونَ ... 3 ; و بگو: هر چه خواهید بكنید، كه به زودى كردارتان را خدا و فرستاده او و مۆمنان (گواهان اعمالتان در دنیا) مى‏بینند، ... .»

این آیه، از نظر این كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و بندگان خاص خدا را در شهود و رۆیت اعمال داخل كرده است، دلالتش از آیه سوره فصلت ‏بر مطلوب بیشتر است. بدین معنا كه(طبق این آیه)انسان نه تنها در محضر خداست، بلكه در محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم و محضر بندگان خاص او نیز هست.

بنابر این، پیام آیه سوره توبه این است: اى كسانى كه به خدا و رسول او اعتقاد دارید! بدانید كه شما در محضر و دید خدا و رسول خدا و مۆمنان خاص و بندگان ‏مخلص او هستید، لذا مواظب اعمال خویش باشید و توجه كنید كه چه مى‏كنید. مبادا در محضر آنان كارى كنید كه موجب سرافكندگى خودتان و هتك حرمت آنان‏ شود.

آقاى قاضى فرمودند: از قول من به آقاى حسن زاده ‏بگویید: چگونه هوس این راه را دارد در حالى كه رفتارش با بچه‏ها آن گونه است؟

نمونه‏اى از اشراف ملكوتیان بر اعمال دیگران

روزى حضرت استاد حسن زاده - حفظه الله تعالى - نقل فرمودند: «ما را با حضرت استاد محمدحسن قاضى طباطبایى-برادر مرحوم علامه ‏طباطبایى، صاحب تفسیر المیزان - قضایایى بود. گاه گاهى به من از حالات‏ درونى‏ام خبر مى‏داد. ارتباطش با عالم ارواح بسیار قوى بود. یک بار آن جناب، ‏ابراز داشتند هر گاه كه برایم مشكلى پیش بیاید و از حلش عاجز باشم به محضر شریف مرحوم آقا سید على قاضى طباطبایى-كه در آن موقع سال‏ها از وفات آن‏ مرحوم گذشته بود و آن جناب از نشئه دنیا رخت ‏بربسته و به دیار باقى شتافته‏ بودند- تشرف حاصل مى‏كنم و مشكل خود را از جناب ایشان مى‏پرسم و ایشان ‏هم جواب عنایت مى‏فرمایند.

برزخ

این جانب به محضر شریف آقا سید محمد حسن - رضوان الله تعالى علیه - عرض كردم آقاى من! هر گاه كه به محضر آقا سیدعلى قاضى - رحمة الله ‏علیه - مشرف شدید سلام ما را هم به محضر ایشان ابلاغ كنید و به ایشان بگویید: فلانى از شما التماس دعا دارد. مرحوم آقا سید محمد حسن قاضى، نیز استدعاى‏ مرا پذیرفتند و وعده كردند كه اگر به محضر مرحوم آقا سید على قاضى مشرف‏ شدند، خواسته مرا به آن جناب عرضه كنند. آن زمان سپرى شد تا این كه مرحوم‏ آقا سید محمد حسن به تبریز منتقل شدند و من هم كه درس و بحثم به خاطر تعطیلات تابستانى تعطیل شده بود، قم را به مقصد شهر خودمان آمل ترك كردم و در آن جا اشتغالاتى از قبیل درس و بحث و منبر... براى خودم ترتیب دادم.

تابستان بود و هوا خیلى گرم، كارهاى مسجد و درس و بحث و منبر هم به ‏قدرى زیاد بود كه هر گاه به منزل مى‏آمدم خسته و كوفته بودم و بعد از صرف ‏ناهار، نیاز شدیدى به خواب و استراحت داشتم.

در یكى از روزها كه از كارهاى روزمره فارغ شده و به منزل بازگشته بودم، بعد از صرف ناهار، رفتم كه بخوابم، ولى زمانى نگذشت كه سر و صداى بچه‏ها بالا گرفت و اوضاع طورى شد كه نتوانستم بخوابم. من كه بسیار خسته بودم و از طرف دیگر سر و صداى بچه‏ها مزاحم خوابم گردیده بود، به قدرى عصبانى شدم ‏كه بلند شدم و بچه‏ها را دنبال كردم. یكى از آنها كه بزرگ‏تر از همه بود از دستم ‏گریخت و یك نفر دیگرشان را - كه متوسط بود و مى‏خواست‏ بگریزد - پاى پنجره‏ گرفتم و مشتى به پشت او كوفتم و یك نفر دیگرشان را - كه از همه كوچك‏تر بود - تا داخل حیاط دنبال كردم و بالاخره در گوشه حیاط به دام افتاد و هیچ راه گریزى ‏نداشت. این بچه كه خود را گرفتار دید و تمام راه‏ها را به روى خود بسته یافت، ناگهان خود را در آغوش من افكند و از شر من به خود من پناه آورد.

بنده از این كار، بسیار متأثر شده و در حقیقت من به دام افتادم و بچه مرا با این ‏كار شكار كرد. ناگهان به خود آمدم و از خود و كار خود بسیار شرمنده و ناراحت‏ شدم و خلاصه دلم گرفت و اندوه شدیدى به من دست داد. با یك دنیا شرمندگى ‏و ناراحتى به داخل اتاق برگشتم و براى بار دوم، رفتم كه بخوابم، ولى هر چه ‏سعى كردم كه بخوابم خوابم نبرد. ناگزیر بلند شدم و با خود گفتم: بروم بازار و براى بچه‏ها چیزى بگیرم و آنها را از این طریق خوشحال كرده و دلشان را به دست ‏آورم. همین كار را نیز كردم. رفتم براى هر كدام از آنها چیزى گرفتم و آنها را نوازش كردم و بالاخره خوشحال شدند. ولى تنها چیزى كه تغییر نكرد و به جاى ‏خود باقى مانده بود گرفتگى درونى و اندوه شدید خود من بود كه بیچاره‏ام كرده‏ بود؛ وقتى كه دیدم نمى‏توانم آرام باشم و به حال عادى برگردم، تصمیم گرفتم از آمل خارج شده و مسافرتى - هر چند كوتاه - به جایى داشته باشم؛ لذا به مادر بچه‏ها گفتم: من تصمیم دارم به تهران بروم. اگر امشب و فردا شب را برنگشتم‏ نگران نباشید.

عصر همان روز به طرف تهران حركت كردم. اول مغرب به تهران‏ رسیدم.آن شب را در یكى از مدارس به سر بردم. صبح فرداى آن شب سراغ گاراژ ماشین‏هاى تبریز را گرفتم، رفتم دیدم یك اتوبوس آماده حركت است. بلیت‏ گرفته و سوار شدم. آن روز و آن شب را در راه بودیم. اول اذان صبح به مقصد رسیدیم. در ابتدا سراغ مدرسه‏اى را گرفتم تا بدان جا رفته و نماز صبح را به جا آورم. مدرسه طالبیه را نشان دادند. به سوى مدرسه طالبیه حركت كردم و نماز صبح را در آن جا به جا آوردم. صبر كردم تا این كه كم كم آفتاب بر آمد. از طلاب ‏مدرسه سراغ منزل حضرت استاد سید محمد حسن الهى طباطبایى را گرفتم.

غرض از نقل حكایت مزبور این بود كه خاطر نشان گردد من و تو و دیگران سر را در لاك خود فرو برده و هر كارى را كه هواهاى نفسانى و امیال شیطانى دیكته‏ مى‏كنند، مرتكب مى‏شویم، غافل از آن كه علاوه بر خدا و رسول او، ارواح اولیا و مۆمنین و ساكنان عالم ملكوت، همه بر ما مشرفند و تمام اعمال و كردار و رفتار ما را زیر نظر دارند.
برزخ

آنها نیز آدرس منزل ایشان را به من دادند و من روانه شدم. منزل را كه یافتم .خانمى پشت در آمد. گفتم: منزل آقا سید محمد حسن طباطبایى را مى‏خواهم. گفت: همین جاست. گفتم به آقا بگویید: فلانى است و قصد زیارت شما را دارد.خانم رفت و پس از لحظاتى خود آقا آمدند. بعد از سلام و احوال پرسى مرا به داخل منزل فرا خواندند. رفتم داخل و نشستم. در همان ‏ابتداى امر ایشان فرمودند: من در فكر این بودم كه چگونه شما را پیدا كرده‏ تا مطلبى را به شما بگویم. ولى بحمد الله خودتان آمدید و زحمت مرا كم‏ كردید. گفتم: خیر باشد بفرمایید.

سپس ایشان فرمودند: دیشب را با مرحوم قاضى محشور بودم و چون شما گفته بودید: اگر به حضور ایشان رسیدم سلام شما را به ایشان رسانده و بگویم ‏فلانى التماس دعا دارد، لذا به حضور مرحوم قاضى عرض كردم: فلانى سلام ‏رسانده و از شما التماس دعا دارد، اما مرحوم قاضى از شما گله‏مند بود عرض ‏كردم: چطور؟ فرمود: آقاى قاضى فرمودند: از قول من به آقاى حسن زاده ‏بگویید: چگونه هوس این راه را دارد در حالى كه رفتارش با بچه‏ها آن گونه است؟

من كه خیلى شكسته شده بودم، با یك دنیا شرمندگى عرض كردم: آقاى من! به ‏خداوند قسم، اصلا من عادت ندارم با بچه‏ها در بیفتم. این دفعه هم نمى‏دانم چرا این گونه شد، ولى مطمئناً همان گونه كه نخستین بار بود، آخرین بار نیز خواهد بود و تكرار نخواهد شد.

من على رغم این كه تصمیم داشتم شب را در منزل ایشان بمانم از شدت خجالت ‏و شرمندگى نتوانستم آن شب را در آن جا به سر ببرم، لذا از محضرشان خداحافظى ‏كرده و شب را در هتلى به صبح رساندم و صبح هم از تبریز خارج شدم.»

غرض از نقل حكایت مزبور این بود كه خاطر نشان گردد من و تو و دیگران سر را در لاك خود فرو برده و هر كارى را كه هواهاى نفسانى و امیال شیطانى دیكته‏ مى‏كنند، مرتكب مى‏شویم، غافل از آن كه علاوه بر خدا و رسول او، ارواح اولیا و مۆمنین و ساكنان عالم ملكوت، همه بر ما مشرفند و تمام اعمال و كردار و رفتار ما را زیر نظر دارند و بر احوال ما مطلعند، هر چند كه ما در حجابیم و آنها را نمى‏بینیم، ولى باید بدانیم كه ندیدن ما مجوز آزادى ما در انجام هر عملى نیست، چرا كه ملاك در لزوم حرمت گذارى محضر آنان این است كه آنها ما را مى‏بینند، نه ‏این كه ما آنها را ببینیم. همین كه آنان ما را ببینند و ما نیز بدانیم كه در محضر آنها هستیم، كافى است كه حرمت محضرشان را پاس بداریم و آن را هتك نكنیم.

پی نوشت ها :

1. فصّلت(41)آیه 40.

2. هود(11)آیه 112.

3. توبه(9)آیه 105.

بخش قرآن تبیان


منبع :

برگرفته از: گام نخستین، حسن رمضانى