تبیان، دستیار زندگی
پدر و مادرم را دوست داشتم، عاشقانه، ولی وقتی به اسمی که برای من انتخاب کرده بودند فکر می‏کردم تا سرحد جنون معترض بودم و از آنها متنفر می‏شدم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نام من خوشبخت است

کودک

صدایی توجه‏‏ام را جلب کرد. با خود گفتم چه زیبا بود. آنچه را شنیدم. چه احساس زیبایی در من به وجود آورد. اولین بار بود از خود پرسیدم چه معنی می‏تواند داشته باشد. بچه‏ها در حال بازی بودند و من در قسمتی از فضای بازی‏های کودکانه متمرکز شده بودم و پدر و مادری که با مهربانی لحظه‏های بازی دلبند خود را همراهی می‏کردند، شاید بهتر باشد بگویم مشارکت داشتند، هر از گاهی فرزند خود را صدا می‏زدند و در هر بار صدا زدن لبخند شیرینی بر چهره کودک نقش می‏بست. هر چه این گفت و شنود بیشتر و مهربانانه‏تر می‏شد، من غمگین و افسرده‏تر می‏شدم. احساس سنگینی لحظات شیرینم را ربوده بود. نام کودک فراموشم شده بودم و آن‏قدر محو خودم و گذشته‏ها بودم که هیچ‏صدایی نمی‏شنیدم. روزهای قشنگی که در ناآگاهی به سر می‏بردم و هر کس آن کلمه لعنتی را اشتباه  می‏گفت، تلاش می‏کردم تا درست آن را به آنها بفهمانم و در هر اصرار من، حالا می‏فهمم که چرا بسیار معنا‏‏دار و با خنده‏ای پنهان به ناچار تسلیم من می‏شدند در آن فضای پرشور و نشاط کودکانه فقط تصاویری مبهم هر از گاهی از جلوی چشمانم عبور می کرد. احساسی از سر اعتراض چهره‏ام را رنگ آمیزی می‏کرد، و از سر خشم چهره‏ام سرخ می‏شد. اعتراضی که سال‏های زیادی با من بود و هر بار که صدایم می کردند  تنفرم از خودم بیشتر و بیشتر می‏شد. آن‏قدر آزارم می‏داد که جرات ابراز آن را نداشتم.

پدر و مادرم را دوست داشتم، عاشقانه، ولی وقتی به اسمی که برای من انتخاب کرده بودند فکر می‏کردم تا سرحد جنون معترض بودم و از آنها متنفر می‏شدم

می‏ترسیدم از تمسخر، از سوء استفاده، از ظرفیت‏های متفاوت و از آنهایی که معنی لغات را می‏دانستند. از معلم ادبیات تا آنجا که یادم هست فرار می‏کردم. علاقه‏ای به درس ادبیات فارسی نداشتم، اگر چه از شعر و متن‏‏های ادبی لذت وافری می‏بردم، اما هر زمان که به یاد آن کلمه لعنتی می‏افتادم یا صدایم می‏کردند، تمام آمال و آرزوهایم به هم می ریخت و همه چیز را برای مدتی رها می‏کردم، هیچ کتاب شعری یا اثر ادبی در کتابخانه، محترم یافت نمی‏شد. دوست نداشتم در هیچ مسابقه یا آزمونی شرکت کنم، دوست نداشتم در هیچ مسابقه و آزمونی جزء برگزیدگان باشم، اصلاً نمی‏خواستم کسی مرا صدا بزند. اعتماد به نفسم به حداقل رسیده بود. ظاهرم با درون جوشانم متفاوت بود. سعی می‏کردم خودم را عادی نشان دهم ولی مگر می‏شد؟ در ارتباط با دوستان و همسالان اولین سوال این است «اسمت چیست؟» معلم وقتی برای اول مهر ماه سرکلاس حاضر می‏شود اولین خواسته‏اش این است که «خودتان را معرفی کنید» و وقتی نوبت به من می‏رسید معرفی با اضطراب و نگرانی همراه بود و وقتی از معنی اسم من می‏پرسیدند به ناچار اظهار بی‏اطلاعی می‏کردم.

پدر و مادرم را دوست داشتم، عاشقانه، ولی وقتی به اسمی که برای من انتخاب کرده بودند فکر می‏کردم تا سرحد جنون معترض بودم و از آنها متنفر می‏شدم اما خدا را شکر که یک بار هم این احساس باعث نشد به آنها بی‏احترامی کنم. این حق من بود که از یک نام زیبا و پرمعنی بهره‏مند شوم. اگر درست باشد که می‏گویند شخصیت آدم‏ها با اسمشان ارتباط تنگاتنگی پیدا می‏کند من از این نام محروم بودم، و چون معنای قشنگی نداشت احساس پوچی و بی هویتی به من دست می‏داد.

این وظیفه پدر و مادر بود که نامی متناسب با شان و جنسیت فرزند دختر یا پسر خود انتخاب کنند.به هر حال این غم پنهان همراهم بود تا اینکه در یک برنامه رادیویی کارشناسی که در مورد امکان تغییر نام صحبت می‏کرد به ویژه نام‏هایی که معنی خوبی نداشتند جوانه‏های امید را در دلم روشن کرد. راهی دادگستری شدم. تا آن زمان از رفتن به دادگاه و کلانتری وحشت داشتم چون در خانواده ما یکی از افتخارات این بود که تاکنون پای ما به این مکان‏ها باز نشده، فکر می‏کردم فقط مجرمین و کلاهبرداران به دادگاه و کلانتری می‏روند.

کودک

دادگستری برایم آغاز راه پیدا کردن هویت تازه بود، اعتماد به نفسی که سال‏های سال آزارم می‏داد و از همه مهم‏تر پیدا کردن راهی که بتوانم پدر و مادر و کسانی که در نامگذاری من سهم داشتند را ببخشم و عشق گذشته را زنده کنم. راهی بود تا پاسخی دندان شکن به دوستانی بدهم که همیشه به خاطر اسمم مرا مسخره  می‏کردند. امروز در نیمه راه با کمک یک وکیل دادگستری توانسته‏ام با ارائه همین لایحه دفاعیه و استفاده از فرهنگ  لغات و احراز معنی بد آن دادگاه را متقاعد کنم نام دلخواه چندین ساله‏‏ام را مورد حکم قرار دهد و شناسنامه جدید با نام جدید و هویت تازه برایم بسازد اگر چه در صفحه پایانی شناسنامه اسم قبلی اشاره می‏شود اما همه افراد که صفحه توضیحات شناسنامه من را نمی‏خوانند. اگر چه گذشته برایم پراسترس، دلهره‏آور و نگران کننده بود و هزینه زیاد مادی، روانی و روحی به من تحمیل کرد. اکنون زندگی رنگ تازه‏ای خواهد گرفت و دیگر نگران این نیستم که شخصیتم مانند اسمم شود.

امروز من مدافع حقوق کودکان در قسمت تعیین نام هستم که برای نوزادان فامیل، دوستان و آشنایان به کمک کتاب اسامی و فرهنگ لغات در تعیین اسم کمک می‏کنم و پدران و مادران یا اشخاص جایگزین خانواده را به این وظیفه و حق کودک آشنا می‏کنم که کودک شما سال‏های سال باید با این نام در جامعه زندگی کند و شما حق ندارید از این سهم به سادگی عبور کنید و بدون احساس مسئولیت و سرسری برای رفع تکلیف نامی بدون تحقیق و مطالعه برای او انتخاب کنید. فکر نکنید که فرزند شما همیشه نوزاد باقی خواهد ماند.

ممکن است یک روز کاندیدای ریاست جمهوری و یا مجلس و شورای شهر شود و شاید روزی فرد مهمی شده نامش در سراسر دنیا بپیچد و شهره تمام کشورها گردد. یک وکیل، پزشک، محقق، پژوهشگر یا نویسنده. اگر نویسنده شد درباره نام خود چه متنی را به رشته تحریر در آورد و ... یادمان باشد نامی متناسب با جنسیت و موقعیت‏های احتمالی آینده یک وظیفه برای والدین و یک حق برای کودک این سرزمین کهن است .

برای پاسخ به سئوال اینجا را کلیک کنید.

ماهنامه کودک- مازیار قاسمی گودرزی

تنظیم برای تبیان: کهتری

شما می توانید در انجمن های تبیان در مورد نام های نیک به گفتگو بنشینید و نام های اصیل و پر معنا را به دوستان خود پیشنهاد کنید.

مقالات مرتبط

نه نرمی و نه خشونت!

زندگی به شرط جایزه

با جسارت، تربیتش کنید

تجربیاتش را دست کم نگیرید

دوستت دارم ، بی چون و چرا

وقتی مجبورم تنبیهت کنم

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.