تبیان، دستیار زندگی
روزی من و استاد مصطفی اسماعیل برای تلاوت در قصر «التین» در اسکندریه در حضور ملک فاروق (پادشاه وقت مصر) دعوت شده بودیم. ما را به اتاقی در قصر (سالن انتظار) راهنمایی کردند. در مقابل ما شیشه ای بود اما به علت مات بودن شیشه نمی توانستیم سوی دیگر آن را به خوبی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطره قرآنی پیر قاریان مصر

ابوالعینین شعیشع

گوش کنید!

صدا برایتان آشنا نیست؟

درست حدس زدید این استاد ابوالعینین شعیشع، معروف به شیخ القراء، کهنسالترین قاری و تنها بازمانده عصر طلایی تلاوت در کشور مصر است. او اینک با بیش از 80سال سن همچنان با طمانینه و صلابت قرآن می خواند. هر چند از سالهای 1367 به بعد شاهد حضور نسل دوم و سوم قاریان برجسته مصری در کشور مان بوده ایم اما از میان بنیان گذاران شیوه تلاوت، شیخ ابوالعینین پس از شیخ خلیل حصری، دومین قاری طراز اول مصر است که که به ایران سفر کرده است.

زندگی شعیشع به واسطه برخورد با شخصیت های بزرگ دینی، فرهنگی و مملکتی، مملو از خاطرات شیرین است. با هم دو خاطره زیبا از زبان خود استاد می خوانیم:

خاطره اول: روزی من و استاد مصطفی اسماعیل برای تلاوت در قصر «التین» در اسکندریه در حضور ملک فاروق (پادشاه وقت مصر) دعوت شده بودیم. ما را به اتاقی در قصر (سالن انتظار) راهنمایی کردند. در مقابل ما شیشه ای بود اما به علت مات بودن شیشه نمی توانستیم سوی دیگر آن را به خوبی ببینیم و قرار بود که ملک فاروق هم از همین در وارد شود. ظاهرا استاد مصطفی اسماعیل متوجه شده بود که پشت شیشه سایه ای متحرک وجود دارد. از این رو از روی شیطنت به من گفت: ابوالعینین، برو و این در را باز کن، گویا چیزی برای پذیرایی از ما آورده اند. در آن هنگام من که از قصد مصطفی برای شوخی و شیطنت بی خبر بودم، از روی سادگی در را باز کردم و ناگهان برای یک لحظه چشمم به چشم پادشاه افتاد. در آن لحظه احساس کردم که از شدت خجالت در حال آب شدن هستم چون که پادشاه در حال آماده کردن خود برای حضور در مراسم و شنیدن تلاوت قرآن بود. نمی دانم چه گفتم، فقط شنیدم که پادشاه گفت: چطوری آقای شعیشع؟! وقتی با عجله برگشتم و خنده های مصطفی را دیدم، تازه متوجه شدم که ماجرا از چه قرار است.

خاطره دوم: روزی با استاد «علی محمود» که فردی نابینا بود قرار گذاشتیم که برای تلاوت قرآن با هم به مجلسی برویم. در آن روزگار ماشین به ندرت دیده می شد و ما به وسیله درشکه ای به طرف آن محل رهسپار شدیم. در بین راه من برا چند لحظه از درشکه پیاده شدم و وقتی برگشتم، متوجه شدم که درشکه به بیراهه می رود برای همین خود را دوان دوان به درشکه رساندم تا ببینم موضوع از چه قرار است. در کمال ناباوری متوجه شدم که نه تنها علی محمود نابیناست بلکه درشکه چی هم نابینا بود و اسبی که درشکه را می کشید هم فقط یک چشم سالم داشت!

برگرفته از مجله قرآنی آیه


فرآوری: شکوری_کارشناس بخش قرآن