تبیان، دستیار زندگی
گفت نخور، عسل و خربزه با هم نمی سازند ... من می خواهم اولیای دولت را به عسل و رؤسای ملت را به خربزه تشبیه کنم. اگر وزارت علوم بگوید توهین است حاضرم دویست و پنجاه حدیث را در فضیلت خربزه، و یکصد و چهل و نه حدیث در فضیلت عسل بیاورم...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عسل و خربزه با هم نمی سازند!

دهخدا و طنز سیاسی

بخش اول ، بخش دوم ، بخش سوم(بخش پایانی)

عسل و خربزه با هم نمی سازند!

یکی از خصائص چرند و پرند، تمسخر ارقام و اعداد، و در واقع تمسخر برآوردهای مردم است از چیزهائی که هیچکس نمی تواند آنرا شماره کند. او در یکی از همین مقالات، می نویسد: «گفت نخور، عسل و خربزه با هم نمی سازند ... من می خواهم اولیای دولت را به عسل و رؤسای ملت را به خربزه تشبیه کنم. اگر وزارت علوم بگوید توهین است حاضرم دویست و پنجاه حدیث را در فضیلت خربزه، و یکصد و چهل و نه حدیث در فضیلت عسل بیاورم.»

باز در تخطئه اعداد است که در مقامی دیگر می نویسد: «این را هیچکس نمی تواند انکار کند که ما ملت ایران در میان بیست کرور جمعیت، پنج کرور و سیصد و پنجاه و هفت هزار وزیر، امیر، سپهسالار، سردار، امیرنویان، امیرتومان، یوزباشی، دده باشی و پنجه باشی داریم. علاوه بر اینها باز ما در میان بیست کرور جمعیت، چهار کرور شاهزاده، آقازاده، ارباب خان، ایلخانی، ایل بیگی و غیره داریم.»

«الان درست پنج ماه و پنج روز و پنج ساعت و پنج دقیقه بود که من به بعضی ملاحظات چرند و پرند ننوشته بودم.»

و آنجا که از ترس خود از تکفیر سخن می گوید باز مثل یک کامپیوتر عدد از خودش اختراع می کند که «... بله، (من) می ترسیدم برای اینکه از حرفهای من کم کم همچو در می آید که باید دویست و بیست هزار دعانویس، پانصد و چهل و شش هزار فالگیر، یکصد و پنجاه و یک هزار نفر رمال و چهارصد و شصت و دو هزار نفر متولی سقاخانه، چله نشین، مارگیر، افسونگر، جام زن، حسابگر، طالع بین از روزی بیفتند.»

یکی از هدفهای «صوراسرافیل»- چنانکه خود اعلام کرده بود- تکمیل معنی مشروطه بود اما مثل معروف در اینجا مصداق داشت که قاچ زین را بگیر، سواری پیشکشت، مساله این بود که اول باید معنی را تفهیم کرد و بعد به تکمیل آن پرداخت و تفهیم مشروطه لازمه اش این بود که به عوام کوچه و بازار قبولاند که مشروطیت غیر از بی دینی است و حکومت قانون با اصول شرع تضاد و تعارض ندارد.

بله، (من) می ترسیدم برای اینکه از حرفهای من کم کم همچو در می آید که باید دویست و بیست هزار دعانویس، پانصد و چهل و شش هزار فالگیر، یکصد و پنجاه و یک هزار نفر رمال و چهارصد و شصت و دو هزار نفر متولی سقاخانه، چله نشین، مارگیر، افسونگر، جام زن، حسابگر، طالع بین از روزی بیفتند.
علی‌اکبر دهخدا

دهخدا علاج نابسامانی های مملکت را در استقرار حکومت قانون و برچیدن بساط خودسری و خودکامگی می داند، و هر قدر مخالفت محمد علیشاه با آزادیخواهان شدت بیشتری بخود می گیرد زبان «دخو» در طنز و طعنه و هجو و تخطئه حکومت او تند و تیزتر می شود. و در همان مقاله ای که از کرامات ببری خان سخن می گوید مطلب را به این نتیجه ختم می کند که:

«من که سواد درستی ندارم اما به عقل ناقص خودم همچو می فهمم که از حرفهای متولی باشی همچو برمی آید که این مجلس موافق قانون جدید اروپاست و کارهای دوره ببری خان بر طبق قانون خدا. ای مسلمانها؟ اگر اینطور است چرا ساکت نشسته اید؟»

همین جا بگویم که ویژگی دیگری که در اغلب طنزهای دهخدا می بینی تجاهل العارف است گوئی دخو در مواردی برای حکومت عقل و شعور قائل نیست و بنا را بر این گذاشته است که کسی از دستگاه حاکم متوجه سخنان بودار و نیش و کنایه های رساتر از هر حرف بی پرده، و شوخی های رندانه او نیست. دخو با این تجاهل می خواهد بگوید همانطور که دولت ملت را تحمیق می کند ملت هم حق دارد حکومت را تحمیق کند و زبان حال قلمزنی دخو در برابر حاکم از خدا بی خبر و خشک مغز همان شعر معروف است که:

من ز تو احمق ترم، تو ز من ابله تری         یکی بباید که مان هر دو به زندان برد

فرمان لیاخوف و غرش توپهائی که بر سر مجلس و مجلسیان باریدن گرفت طنین طنز دهخدا را خاموش کرد. تجربه حکومت مشروطه در اولین مرحله و هنوز عمر مجلس اول به آخر نرسیده با شکست مواجه شد. اختلافی که قاعدتاً و قانوناً باید با بحث و مذاکره و استدلال و احتجاج حل و فصل گردد، به تصفیه حساب منجر شد و قانون و قاعده و نظامنامه جای خود را به شمشیر و زنجیر داغ و درفش داد. حکومت باغشاهی جای حکومت پارلمانی را گرفت.

محمد علیشاهی که متمم قانون اساسی را خود امضاء گذاشته بود با به توپ بستن مجلس سوگند خود را زیر پا گذاشت و بدعتی گذاشت که دیگران هم در عرصه سیاست و مملکتداری به سهولت آب خوردن عهد ببندند و عهدشکنی کنند و بدینگونه احترام امامزاده از همان آغاز بدست متولیان مخدوش و متزلزل شد. اما دهخدائی که با قلمزنی در صوراسرافیل قدم به این میدان گذاشته بود تا آخر عمر- به غلط یا صحیح- در عقیده و اندیشه ای که از روز اول پرچم آنرا بلند کرد باقی ماند. دهخدائی که در سال 1286 شمسی در صوراسرافیل با حکومت استبدادی و ارتجاعی مخالفت می کرد چهل و شش سال بعد یعنی در 1332 ضمن مصاحبه با روزنامه باختر امروز باز هم به شاه وقت نصیحت می کند که تسلیم نظر طرفداران دیکتاتوری و مرتجعین نشود و از قانون اساسی تخلف نکند.

اما دهخدائی که با قلمزنی در صوراسرافیل قدم به این میدان گذاشته بود تا آخر عمر- به غلط یا صحیح- در عقیده و اندیشه ای که از روز اول پرچم آنرا بلند کرد باقی ماند.
علی‌اکبر دهخدا

اما این بار هم صدای دهخدا و دهخدائیان با غرش توپ و تانک خاموش شد و یکبار دیگر معلوم شد که در نبود مجلس و مطبوعات مستقل و آزاد و سایر نهادهای مردمی هر دسته ای که زمام اختیار یک مملکت را در دست بگیرد و بر مسند قدرت بنشیند بزودی به مصداق مجسم این حکم مشهور تبدیل می شود که قدرت به فساد منجر می شود و قدرت مطلق به فساد مطلق.

این نکته گفتنی است که دهخدا بعد از  واقعه به توپ بستن مجلس و یا «یوم التوپ» برای حفظ جان خود به سفارت انگلیس پناه می برد و از آنجا در معیت تقی زاده به خارج عزیمت می کند اما آنقدر که در سابقه سیاسی تقی زاده به این واقعه اشاره شده در سابقه دهخدا چندان اثری از این تحصن اجباری نمی بینیم، بنظر می رسید که اگر دهخدا هم در بقیه عمر سیاسی نظیر تقی زاده وزیر و وکیل و سفیر و سناتور شده بود این تحصن بعنوان لکه سیاهی در ذکر سوابق او همه جا مذکور می افتاد اما وارستگی و انقطاع و اعراض دهخدا از مقامات و مناصب عالیه سیاسی سبب شد که تحصن کذائی در حافظه تاریخ ملی به بایگانی سپرده شود. گوئی در قضاوت عمومی نسبت به افراد آنچه در تحفیل آخر مناط اعتبار قرار می گیرد معدل اعمال و افعال ایشان است و صرفاً به جزئیات توجه نمی شود و معیار و میزان کلی اینست که در رابطه نسبی حسنات و سیئات کدامیک بر دیگری می چربد. داستان اقامت اجباری دهخدا در خارج صفحات غم انگیزی دارد و چندی پس از تبعید طولی نمی کشد که بدلیل سرخوردگی از تشتت در صف آزادیخواهان خارج از کشور و مشاهده بی خبری و غفلت بعضی از هموطنان و نیز غم ناداری و تنگدستی و غربت و آوارگی و دوری از وطن در مبارزه سیاسی دچار تردید می شود و حتی در یک مرحله به فکر می افتد که از شر مار به افعی پناه ببرد و آن زمانی است که ایران در معرض اشغال قوای روس تزاری قرار می گیرد. دهخدا در چنین شرایطی معتقد می شود که در برابر خطر تجاوز خارجی باز هم صد رحمت به کفن دزد اولی، و وطن پرستی حکم می کند که آزادیخواهان در برابر ورود ماجراجویانه ی قشون روس با دستگاه محمد علیشاه کنار بیایند.

اما این تغییر روش چند صباحی دوام نمی کند. سرانجام حکومت محمد علیشاه سرنگون می شود و شاه به همان سفارتخانه ای پناه می بر د که دهخدا و سایر وطنخواهان می خواستند از شر او به شاه پناه ببرند- و همین امر نشان می دهد که دهخدا با همه استقامت عقیدتی اهل عناد و لجاج و سرسختی در حفظ و ادامه عقاید ناصواب نبود و آنجا که پای مصلحت مملکتش به میان آمده اغراض شخصی را زیر پا گذاشته است.

همانطور که اشاره شد دهخدا حب جاه نداشت و جز در مدت کوتاهی که در مجلس دوم به نمایندگی برگزیده شد در بقیت عمر بدنبال مقام و منصب نرفت، گوئی عیب اصلی را در تمرکز قدرت می دید و وکالت و وزارت و دولتخواهی را در شرائط بی قانونی و نبودن مجلس ملی تباه کننده روح آدمی می دانست، به بیان دیگر سبب گریز او از دولتمردی و دولتمداری چیزی جز گریز از همرنگی با اهل مفسده و در افتادن به دام وسوسه قدرت طلبی و زراندوزی و توسل به هر وسیله برای رسیدن به هدف نبود و نمی خواست آزادگی روح و استغنای طبع را در محضر ارباب قدرت و مقتل شرف و وارستگی به قربانگاه بکشاند و در این مقوله با حافظ شیراز هماواز بود که:

صحبت حکام ظلمت شب یلداست                     نور ز خورشید خواه بو که برآید

دکتر محمود عنایت

تنظیم برای تبیان: زهره سمیعی