مهر استاد
خاطراتی از آیت الله جوادی آملی
کرامات آیت الله محمد تقی آملی
مرحوم آیةالله حاج شیخ محمّدتقى آملى میکوشید تا محضرشان مجلس تعلیم، تربیت، زهد و فضیلت باشد. ایشان گاهی خاطرات و داستان هایی نقل میکردند که حکایت از آن میکرد انسان، راهی جز تهذیب نفس ندارد و گاهی میفرمودند: خواب دیدم دشمن به من حمله و پرخاش میکند و من که ناچار میشدم دست او را بگیرم، دستش را گاز گرفتم و چون از شدّت درد بیدار شدم، دستم در دهانم قرار داشت! بار دیگر فرمودند: من خواب دیدم دشمنی به من حملهور شده است و من نیز به او پرخاش میکنم و با دست میخواهم چشم او را بکنم و چون از شدّت درد بیدار شدم، دستم در چشمم قرار داشت! فهمیدم که خودم دشمن خود هستم و کسی دیگر به سراغم نمیآید و این نفس است که دشمن من است. در عالم رؤیا آموختم که دشمن انسان، خود انسان است؛ «أعدی عدوّک نفسک التى بین جنبیک»؛ «بدترین دشمن تو نفس امارهٴ توست که در درونت جای دارد».( بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج ۷۰، ص ۶۴/)
ارادت خالصانه به اهل بیت عصمت و طهارت
یکی از ویژگی های مرحوم محقّق داماد«رضوان اللّه علیه» که به سیرهٴ عملی او باز میگردد، ارادت خاص ایشان به ساحت مقدس اهلبیت عصمت و طهارت(علیهمالسلام) بود؛ چنانکه همهٴ بزرگان علما و مراجع عظام، به ویژه سادات آنها نیز نسبت به اهلبیت(علیهمالسلام) چنین ارادت و سرسپردگی را داشته و دارند و هر برکت یا فضیلتی که دارند، همه را از برکت و عنایت اهلبیت(علیهمالسلام) میدانند. روزی در جلسهٴ درس، روایتی را از حضرت ابو ابراهیم موسی بن جعفر(علیهالسلام) نقل کردند و در آن روایت، حضرت در اثر تقیه مجبور میشود که به هارون الرشید پلید بگوید: یا امیرالمؤمنین! مرحوم محقق داماد این روایت را خواندند و اشک از چشمان شریفشان جاری شد و فرمودند: روزگار کار را به جایی رسانده است که حجّت بالغهٴ حق مجبور میشود به یک طاغی و طاغوت بگوید: یا امیرالمؤمنین! گاهی انسان در اطاق مخصوص خود این روایت را میخواند و اشک میریزد و گاهی در جلسهٴ علنی تدریس به گونهای اشکش سرازیر میشود که نمیتواند خود را کنترل کند. این دو مقام فرق میکند؛ زیرا انسان در حالت عادی و فراغت بال، بهتر و راحتتر و نیز زودتر میتواند به عمق چنین فاجعهای پیبرد و مظلومیت امام(علیهالسلام) را احساس کند و منقلب شود؛ ولی اگر کسی هنگام تدریس و در گرمی سخن و در حضور شاگردان که یک حالت تقریباً غیر عادی است، پس از خواندن یا شنیدن چنین روایتی بلا فاصله و بیاختیار گریهاش بلند شود، این حالت وی در چنین وضعیتی، از عشق و ارادت عمیق او به خاندان عصمت و طهارت(علیهمالسلام) حکایت میکند و مرحوم محقق داماد اینگونه بودند.
انس گرفتن با امور پست
استاد بزرگوار ما، مرحوم فاضل تونی از جمله نصیحتهایی که در هنگام درس میکردند، این بود که با علوم و معارف الهی آشنا شوید؛ زیرا اگر کسی نفس خود را به معارف آشنا نکند، کم کم به امور پست گرایش پیدا و به آنها خو میگیرد. برای نمونه، نقل میکردند: در مدرسهٴ صدر اصفهان بودیم که در هر فرصت مناسبی در طول سال کنیف و چاه فاضلاب مدرسه را تخلیه میکردند. گروه عهدهدار تخلیهٴ چاه که سالهای گذشته نیز بارها این کار را میکردند، همچون سالهای پیش آمدند تا چاه فاضلاب مدرسه را تخلیه کنند؛ گویی امسال دربارهٴ دستمزد میان متولّی مدرسه و مسؤول گروه تخلیهٴ چاه اختلافی شد. نزدیک بود که توافق حاصل نشود و کار تخلیه را به گروه دیگری واگذارند که سرانجام، مسؤول گروه تخلیه، دلیل قانع کنندهای آورد و متولی را قانع کرد که ما به انجام این کار از دیگران سزاوارتریم؛ زیرا چهل سال است که در اینجا سابقهٴ کار داریم و کار تخلیهٴ کنیف این مدرسه بر عهدهٴ ماست. بنابراین، با این سابقهٴ چهل ساله چرا میخواهی کار را به دیگری واگذار کنی؟ این جمله را به صورت علنی و بلند گفت و بسیاری از طلبهها شنیدند. آنگاه که متولی پذیرفت که آنها برای چهل و یکمین سال، عهدهدار تخلیه کنیف شوند. هنگام شروع کار، مسؤول گروه به بقیه گفت: این طلبه ها دارند وقت خودشان را تلف مىکنند؛ آدم باید کار کند و نان دربیاورد. مرحوم فاضل تونى مىفرمود: کسى که چهلسال سابقه تخلیه چاه دارد و به این کار انس گرفته است، به جایى مىرسد که کار خود را تقدیس مىکند و تحصیل معارف الهى را بیهوده مىپندارد. بنابراین، این واقعیتی است که اگر روح به کار پست عادت کند، مصداق این آیه میشود: ﴿وهم یحسبون أنّهم یحسنون صُنعاً﴾(کهف،۱۰۴)؛ و کارهای زیبا و خوب را زشت میبینند و کارهای زشت را زیبا.
خاطره ای شیرین
در جریان قتل حسنعلی منصور به دست برادران مؤتلفهٴ اسلامی که دستورات فقهیخود را از مراجع ذیربط میگرفتند، به مناسبتی در برخی شهرها محدودیتها و فشارهایی تحمیل شد که آمل یکی از آنها بود و مأموران رژیم به بنده گفتند که حق منبر نداری. عصر یک روز، مأموری به در منزل آمد که سنّی از او گذشته بود شاید حدود پنجاه یا شصت سال و فرد مسلمانی بود؛ چون در همان زمان سابق نیز بعضی از مأموران متدین و معتقد بودند که در تقیّه به سر میبردند. او در حالی که دستهای خود را به علامت عذرخواهی میفشرد، گفت: جناب سرهنگ (رئیس شهربانی) سلام رساندند و گفتند: امشب منبر تشریف نبرید. گفتم: همین امشب؟ گفت جناب سرهنگ سلام رساندند و گفتند فردا شب هم منبر تشریف نبرید. گفتم: فقط امشب و فردا شب؟ گفت: نه، جناب سرهنگ سلام رساندند و عرض کردند: پس فردا شب نیز منبر تشریف نبرید. گفتم: یعنی منبر نروم؟ گفت: جناب سرهنگ سلام رساندند و گفتند: بله نروید! آن مأمور مسلمان، پیام را با ادب رساند؛ شاید آن سرهنگ با اهانت و تحقیر دستور داده بود که بروید به فلان کس بگویید که منبر نرود؛ ولی مأمور او که مسلمان و متدین بود و با مسجد و محراب و حسینیه و روحانی آشنایی و ارتباط دینی داشت، نگفت: «المأمور معذور» و همان لحن تند آمرانهٴ سرهنگ شهربانی را به من منتقل نکرد، بلکه آن دستور را به صورت مؤدبانه به ما ابلاغ کرد و ثمرهٴ شیرین این ادب خاص آن شد که پس از پیروزی انقلاب، هیچکس به او کاری نداشت و او نیز در کمال احترام زندگی کرد.
احداث بنای مسجد اعظم قم
مرحوم آیة اللّه بروجردی با همّت بلند خود به ساختن «مسجد اعظم» در جوار حرم کریمهٴ اهلبیت حضرت فاطمهٴ معصومه(علیهاالسلام) اقدام کردند و این کار از تیزبینی و آیندهنگری آن مرحوم خبر میدهد. انتخاب کنار حرم حضرت فاطمه معصومه(علیهاالسلام) برای احداث بنای مسجد اعظم، بر این اساس بود که هم در جوار مرقد کریمهٴ اهلبیت(علیهاالسلام) باشد و از آن فاصله نداشته باشد و هم مرکز حوزه باشد که در حقیقت مرکز شهر است تا همگان بتوانند آسانتر به آن دسترسی داشته باشند و درس و بحث و مباحثاتشان را آنجا قرار دهند. در اوایل، پذیرش چنین فکری (احداث مسجد اعظم با آن وسعت و هزینهٴ سنگین) برای بسیاری دشوار بود؛ چه حوزوی، چه اهل قم و چه غیر اهل قم؛ میگفتند که مسجدی به این بزرگی برای شهر کوچکی مانند قم که حوزهٴ کوچکی دارد، چه ضرورتی دارد؟! پس از گذشت مدّتی نه چندان دور، روشن شد که حوزههای درسی بزرگی که در حوزهٴ علمیهٴ قم تشکیل شده است، تنها جایگاهی که میتواند جوابگو باشد و این کرسیهای تدریس را در خود جای دهد، همین شبستانهای مسجد اعظم است و بس/ غرض آن که در آینده برخی فهمیدند که نظر مرحوم آقای بروجردی«قدس سرّه الشریف» مصیب و با واقعیت سازگار بود و ایشان نیز به ثواب الهی رسیدند و مانند برخی از بزرگان حوزهٴ علمیهٴ اصفهان، وصیت کردند که قبر شریفشان در دالان ورودی مسجد مورد نظرشان باشد که جزو مسجد و مشمول وقف مسجد نیست، گرچه وقف است، ولی بیرون از مسجد است.
سخنرانی مرحوم آقای فلسفی و صلوات ملیگراها
مرحوم آقای فلسفی با ملیگراها و امثال اینها موافق نبود و در اختلاف بین مرحوم آیة اللّه سید ابوالقاسم کاشانی و لیبرالهای ملیگرای آن عصر، ایشان جانب مرحوم آقای کاشانی را گرفت و به طرفداری از ایشان برخاست. روزی برخی از طرفداران همان لیبرالها و ملیگراها در جلسهٴ سخنرانی او با گفتن صلوات قصد داشتند مجلس او را که مستقیم از رادیو پخش میشد، برهم بزنند؛ زیرا سخنرانی آقای فلسفی از رادیو به شکل زنده و مستقیم پخش میشد و در هنگام سخنرانی او صحبت و صلواتی مطرح نمیشد و مردم کاملاً آرام و ساکت بودند و او سلسله مباحث علمی خود را بیان میکرد و زمانی که سخنرانی او تمام میشد و به «السلام علیکم» میرسید، پخش رادیویی قطع میشد، سپس ایشان ذکر مصیبت را شروع میکردند. به هر روی، به یاد دارم پس از صلوات ملیگراها که قصد برهم زدن سخنرانی او را داشتند، آقای فلسفی با کمال قدرت و خونسردی تمام به سخنرانی خود ادامه دادند و پس از خواندن روضه با گلایهٴ از ملیگراها گفتند: میدانید اگر در خلال شعاری که شما دادید حرفم را قطع میکردم، چه بلوایی در مسجد پیدا میشد و چه اثر سویی در خارج به جا میگذاشت؟! چرا این کار را کردید؟ دیواری کوتاهتر از دیوار اسلام نیافتید؟!
نماز جماعت آیة اللّه خوانساری (رحمهالله)
از برکات و توفیقات دوران تحصیل در تهران، حضور در نماز جماعت مرحوم آیة اللّه العظمی آقا سید احمد خوانساری«رضوان اللّه علیه» بود که ظهرها در مسجد آقا سید عزیز اللّه به امامت ایشان برقرار میشد. این نیز یک شوق الهی بود که در قلب ما به صورت جرقهای پیدا شد؛ زیرا با این که در خود مدرسهٴ مروی نماز جماعت برپا میشد و نیز در مساجد نزدیک آن نماز جماعات منعقد میگشت، ولی به سبب شوق و اشتیاق به نماز ایشان ظهرها از مدرسه مروی با طیّ مسافتی به مسجد حاج سید عزیز اللّه میرفتیم و از توفیق حضور در نماز جماعت مرحوم آیة اللّه سید احمد خوانساری که مردی وارسته اخلاقی و از جهات علمی و عملی مورد اعتماد و وثوق بود، برخوردار میشدیم و محسوس بود که نماز جماعت ایشان برای ما منشأ خیر و برکت است! چنان که حضور طلبهها و دیگران در نماز جماعت در سازندگی آنها بسیار مؤثر و نقش تعیین کننده دارد.
روش درس خواندن
پنج سالی که در تهران تحصیل میکردیم، بسیار با برکت بود؛ زیرا تعطیلی دروس کم بود و در بحبوحهٴ جوانی و شادابی بودیم. از اینرو، درسها را با جدّیت میخواندیم. قدرت بدنی و اساتید خوبی داشتیم و نیز فضایی مناسب بر حوزهٴ تهران حاکم بود و در دوران آرامش و دور از دغدغه به سر میبردیم. این عوامل موجب شد تا بتوانیم به خوبی در کنار فقه و اصول، علوم عقلی را نیز فرابگیریم. غالب درسها را الحمدللّه پیش مطالعه میکردیم. از اینرو، غالب عبارتها و مطالب کتب درسی با پیش مطالعه، تقریباً برای ما حل میشد؛ ولی آن اشکالات و دقایق پیچیدهٴ درسی را که از استاد میپرسیدیم یا دیگری از استاد میپرسید یا خود استاد در درس بیان میفرمود، برای ما جاذبه داشت؛ حتی متن کفایة الأصول که عبارتهایش پیچیده است الحمد اللّه با مطالعه حل میشد. اگر روزی بر اثر بیماری یا مسافرت، توفیق حضور در درس استاد را نداشتیم، پس از بازگشت با مطالعه یا مباحثه، مطالب آن درسها را میفهمیدیم؛ حتی گاهی نیز که در مباحثه، نوبت خواندن ما بود با مطالعه، مطلب درسی را برای هم مباحثهٴ خود تقریر میکردیم و او متوجه میشد که ما با وجود عدم حضور در درس استاد الحمدللّه خوب آن را فهمیده و به راحتی برای او تقریر و ارائه کردهایم.
مهر استاد، ص۵۸
منبع سایت اسرا
تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه