تبیان، دستیار زندگی
یکی از سخت‌ترین‌ لحظات‌ زندان ‌، هنگامی‌ بودکه‌ یکی‌ از ما را برای‌ شکنجه‌ می‌بردند . «رضوانه‌»دخترم‌ را که‌ می‌خواستند ببرند ، اصلاً جلوی‌ ساواکیها گریه‌ نمی‌کردم‌.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هنر زنان راه خدا

قسمت دوم :

یکی از سخت‌ترین‌ لحظات‌ زندان ‌، هنگامی‌ بودکه‌ یکی‌ از ما را برای‌ شکنجه‌ می‌بردند . «رضوانه‌»دخترم‌ را که‌ می‌خواستند ببرند ، اصلاً جلوی‌ ساواکیها گریه‌ نمی‌کردم‌.

خانم دباغ

 صدای‌ پای‌ نگهبانها که‌ می‌آمد ، دختر کوچولویم‌ را در آغوش‌ می‌کشیدم‌ ، صورتش‌ را غرق‌بوسه‌ می‌کردم‌ و می‌گفتم‌:

ـ عزیزم‌ ... به‌ خدا می‌سپارمت‌ .... هر چه‌ خدابخواهد همان می شود ...

او را که‌ می‌بردند ، بغضم‌ می‌ترکید ، یکه‌ و تنها درآن‌ تاریکی‌ زندان ‌، می‌زدم‌ زیر گریه‌. کف‌ دستهایم‌ را روی‌ دیوار می‌کوبیدم ‌، تیمم‌ می‌کردم‌ و نماز می‌خواندم‌ تادلم‌ آرام‌ بگیرد .

ساعتی بعد ، در سلول باز می شد و بدن نیمه جان او را می انداختند و می رفتند . هر چیزی را که توانسته بودم پنهان کنم ذره ای از غذا یا چند قطره آب ، در دهانش می گذاشتم .

الگوی من در صبر و تحمل این شکنجه ها ، اول اعتقادم به الطاف الهی ، راه امام و سپس شهید بزرگوار آیت ا.. سعیدی بود که چند سالی از محضرشان کسب علم کرده بودم . ایشان کسی بود که زیر بدترین شکنجه ها فریاد زده بود : اگر تکه تکه ام کنید هر قطره خونم فریاد می زند خمینی ، خمینی .

اینکه این بانوی انقلاب چه دیده و چه کشیده که به مرگ فرزند نوجوانش نسیت به زنده ماندش در اسارت راضی تر بوده است ، فقط خدا می داند و بس .

براستی وظیفه من و تو برای حفظ انقلابی که با این مرارتها و سختیها حاصل شده است چیست ؟ انقلابی که دباغ ها و رضوانه های فراوانی برای به ثمر نشستن آن از جان ومال وفرزند خود گذشتند .

الگوی من در صبر و تحمل این شکنجه ها ، اول اعتقادم به الطاف الهی ، راه امام و سپس شهید بزرگوار آیت ا.. سعیدی بود که چند سالی از محضرشان کسب علم کرده بودم . ایشان کسی بود که زیر بدترین شکنجه ها فریاد زده بود : اگر تکه تکه ام کنید هر قطره خونم فریاد می زند خمینی ، خمینی .

اگر ما نیز به همراه آنها در شب عاشورا بودیم ، هنگامی که امام حسین در آن تاریکی بیعت را برداشتند و همه را آزاد گذاشتند ، کدام راه را انتخاب می کردیم ؟ ماندن تا پای جان یا رفتن برای زندگی با ذلت.  و اکنون دباغ  قطره ای از آن لحظات زیبا را چشیده و وفای به ولایت را برایمان اثبات کرده ، به پای سخنانش می نشینیم تا خاطرات ناب و منتشر نشده اش را برایمان بیان کند . باشد که از این مجاهد راه خدا درس ولایت مداری گیریم .

خانم دباغ

امام (ره) بیعتش را از یاران برداشت :

بانوی مبارز انقلاب خاطرات تلخ و شیرین بسیاری با امام دارد، اما او یکی از آن خاطره‏ها را دردناک‏ترین خاطره عمرش می‏داند و می‏گوید: «هر وقت یاد این خاطره می‏افتم، شب عاشورای امام حسین (علیه‏السلام) در ذهنم تداعی می‏شود. قبل از سفر به ایران، امام (ره) یک شب فرمودند به همه همراهانم بگویید جمع شوند. کار مهمی با آنها دارم. همه جمع شدند و امام (ره) هم برای صحبت کردن به اتاق ملاقات آمد. (بغض گلویش را می‏گیرد) ایشان بعد از تشکر از زحمت‏های همه آقایان، فرمودند من بیعتم را از شما برداشتم. هر کدام از هر کشوری که آمده‏اید به سر کارهایتان برگردید. من با احمد به ایران می‏روم. اگر انقلاب پیروز شد شما هر جا که هستید می‏توانید به ایران بیاید. همه به یک باره گریستند.

شهید حاج مهدی عراقی با صدای بلند در حالی که گریه می‏کرد، بلند شد و گفت اگر صدبار هم جانم را بگیرند و دوباره جان بدهند باز هم از شما جدا نخواهم شد. هر کدام از برادران حرفی می‏زدند. امام (ره) طاقت گریه بچه‏ها را نداشت. برای همین صحبت را تمام و مجلس را ترک کرد.» آن شب را هیچ‏وقت فراموش نمی‏کنم، دوست داشتم زنده نبودم تا غربت امام را نبینم.

امام فرمودند من بیعتم را از شما برداشتم. هر کدام از هر کشوری که آمده‏اید به سر کارهایتان برگردید. من با احمد به ایران می‏روم. اگر انقلاب پیروز شد شما هر جا که هستید می‏توانید به ایران بیاید. همه به یک باره گریستند.

مأموریت تاریخی از طرف امام (ره) :

روزی حاج احمد آقا با دباغ تماس گرفت و گفت: «حضرت امام در حال نوشتن نامه‏ای برای گورباچف هستند. برای ابلاغ پیام 2 نفر را انتخاب کرده‏اند، شما و آیت‏الله جوادی آملی. این موضوع باید به کلی مخفی بماند تا نامه به مسکو و گورباچف برسد.» دباغ این خاطره را برای ما این‏گونه تعریف می‏کند: «با شنیدن این خبر اما و اگرهای بسیاری در ذهنم نقش بست. مگر چه اتفاقی افتاده؟ چرا من؟ و کلی از این سوالات که هرچه فکر می‏کردم به نتیجه‏ای نمی‏رسیدم.

خانم دباغ

تا اینکه حدود 5 روز بعد حاج‏احمد آقا دوباره تماس گرفت و گفت در چه روزی و چه ساعتی در فرودگاه باشم. از او پرسیدم می‏توانم مقصد را به خانواده بگویم؟ گفتند مانعی ندارد و بعد تأکید کرد اگر تاکنون وصیتی ننوشته‏ام حتماً بنویسم. وقتی به فرودگاه رسیدیم، متوجه شدم علاوه بر من و آیت‏الله جوادی آملی، آقای لاریجانی و چند نفر از پرسنل سفارت نیز با ما همسفر هستند. در تمام مدت پرواز همه ما دغدغه‏های بسیاری داشتیم و به این فکر می‏کردیم که بعد از ابلاغ پیام چه اتفاقی می‏افتد. هیچ کس هم از محتوای نامه خبر نداشت. فردای آن روز به دیدار گورباچف رفتیم، اما از ورود سفیر و افراد دیگری که با ما بودند جلوگیری کردند و گفتند دستور دارند فقط 3 سفیر آیت‏الله خمینی(ره) را بپذیرند. به هر حال آیت‏الله جوادی آملی، لاریجانی و من داخل اتاق گورباچف شدیم و پیام تاریخی امام (ره) ابلاغ شد.» دباغ انگار هنوز هم دقیق نمی‏داند که چرا او برای این سفر انتخاب شده بود:«فکر می‏کنم حضرت امام (ره) در نظر داشت، زنی کنار مردان به شوروی بفرستد و اعلام کند که در ایران اسلامی زنان نیز در امور مهم و حکومتی حاضر و پیش‏تازند.

آقا فرمودند مسافر کشی نکن :

یک روز از دفتر آقا ، با منزل تماس گرفتند و گفتند ایشان ناراحت است و می‏خواهد خیلی زود مرا ببیند.

شنیده بودیم مرضیه دباغ برای تأمین زندگی‏اش مدتی هم مسافرکشی کرده  است. داستان جالبی دارد که خودش برایمان تعریف کرد: «در دوره دوم نمایندگی مجلس برای حل مشکلات اقتصادی چند خانواده، هر ماه مبلغی به آنها کمک می‏کردم. وقتی دوره نمایندگی‏ام به پایان رسید، دیگر پولی نداشتم به آنها کمک کنم. کمیته امداد هم آنها را زیرپوشش نگرفت، چون این مرکز هم قوانین خاص خودش را دارد و این خانواده‏‏ها آن شرایط را نداشتند. شب‏ها وقتی که بچه‏ها و همسرم می‏خوابیدند، با ماشین به فرودگاه یا میدان آزادی می‏رفتم و مسافرکشی می‏کردم. البته فقط افرادی که با خانواده بودند را سوار ماشین می‏کردم. اتفاقا پول خوبی هم می‏دادند. یک روز از دفتر آقا (مقام معظم رهبری) با منزل تماس گرفتند و گفتند ایشان ناراحت است و می‏خواهد خیلی زود مرا ببیند. نگران شدم و گفتم خدایا چه خطایی از من سر زده است؟ سریع خودم را به بیت رهبری رساندم و به خدمتشان رفتم. ایشان فرمودند شما مسافرکشی می‏کنید؟ گفتم بله. آقا گفتند چرا؟ ماجرا را برای ایشان توضیح دادم. خیلی ناراحت شدند و گفتند: «هم از دست خودم عصبانی هستم و هم از دست شما. حالا ماهی چقدر به آنها می‏دهید؟» گفتم ماهی 30 هزار تومان. فرمودند: «این مبلغ را خودم تأمین می‏کنم. شما هم دیگر از این کارها نکنید.» گفتم چشم. دیگر هم مسافرکشی نکردم.

کتاب خاطرات خانم دباغ

چاپ ‌،دوازدهم، خاطرات، مرضیه حدیدچی، دباغ

کتاب خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) عنوان کتابی است که نویسنده در این مجموعه خاطرات‏این بانوى مبارز را از طریق گفتگو و مصاحبه با ایشان و منابع دیگرجمع‏آورى نموده است. این كتاب با دستنویسى از خانم دباغ آغاز و پس از مقدمه و پیشگفتار در 5 فصل با عناوین «سریان»،«هجرت»، «امواج»، «سیاحت شرق» و «پیوست‏ها» تدوین و درپایان كتاب نیز فهرست اعلام و عكسهایى از ایشان، امام خمینى وشخصیتهاى دیگر ارائه شده است.

همچنین نویسنده به صورت‏زیرنویس، به معرفى افراد و یا مكانهاى خاصى كه خانم دباغ اشاره‏ نموده‏اند، پرداخته است.

این کتاب حاوی خاطراتى از دوران كودكى و ازدواج/ ماجراى قیام 15 خرداد 1342/تحصیل در محضر آیت‏الله سعیدى و شروع مبارزات/ دستگیرى وشكنجه توسط عوامل شاه در سال 52/ هجرت به انگلستان/فعالیتهاى سیاسى در انگلیس، سوریه، لبنان و آشنایى با شهیدبهشتى و دكتر سروش و شهید اندرزگو/ عزیمت به نوفل لوشاتو وانجام وظایف اندرونى بیت امام/ بازگشت به وطن پس از پیروزى‏انقلاب/ فرماندهى سپاه همدان/ عزیمت به مسكو براى ابلاغ پیام‏امام به گروباچف/ و... است.

این کتاب توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامى تدوین وبا جلد شمیز منتشر شده است.

مطلب مرتبط :

هنر زنان راه خدا (1)


منابع :

جهان نیوز

روزنامه همشهری

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی