آقا! اسم اعظم خدا چیست؟
شخصی خدمت یکی از علمای بزرگ آمد و گفت: «آقا! اسم اعظم خدا چیست؟» عالم بزرگوار او را در نزد خود نگه داشت تا اینکه در یک شب بسیار سرد آن مرد را صدا زد و فرمود: همین الان به فلان نقطه از بیابان کنار شهر برو در آنجا چاهی وجود دارد یک مقدار از آن چاه آب بیاور، این بنده خدا به راه افتاد و خود را به آن چاه رسانید و مقداری آب برداشت و برگشت. در مسیر بازگشت ناگهان شیر درندهای مقابلش ظاهر شد او دست و پای خود را گم کرد و نگران و مضطرب شد فریاد زد «(بسمالله الرحمن الرحیم) یا الله» و به زمین افتاد و غش کرد وقتی به هوش آمد دید از آن شیر خبری نیست خود را به منزل آن عالم بزرگوار و اهل معنی رسانید عالم به او فرمود: «چرا اینقدر دیر کردی؟»
آن مرد جریان را برای عالم تعریف کرد عالم فرمود: همین کلمه ای را که گفتی خودش اسم اعظم خدا بود چون از صمیم دل و در حالت اضطرار بیان شده بود، شرایطش باید فراهم گردد تا به هدف اجابت برسد شما هم در آن حالت ترس و دلهره و اضطراب دل از همه بریدی سیم دل خود را از همه قطع نمودی و به خدا متصل کردی و گفتی: «(بسمالله الرحمن الرحیم) یا الله» شرایط فراهم شد و دعایت مستجاب گردید.*
_______________
*ر.ک: داستانهایی از بسم الله الحمن الرحیم، 2/81_80
منبع: هزار و یک حکایت قرآنی، محمد حسین محمدی
تنظیم برای تبیان: شکوری_کارشناس بخش قرآن