التزام های دشوار
انجمنهای ادبی از آغاز شعر فارسی دری تا سال 1335
بخش اول ، بخش دوم
التزامهای دشوار
التزامهای دشواری که در کار شاعری تکلیف میشد، نوع دیگری از این آزمونها بود و نیز التزام به ردیفهای سخت، آزمونی دشوار مینمود. از این دست است امتحانی را که از دهقان علی شطرنجی به عمل آوردند. عوفی گوید: «در ماوراءالنهر آن روز که خورشید به حوت آید، همان روز لکلک بدان دیار آید، و خلقی به رسیدن او شادی کنند و او را مبشّر قدوم بهار خوانند. دهقان علی را امتحان کردند که قصیده لکلک ردیف پرداخت در غایت لطف. و آنگاه ابیاتی چند که در خاطر داشت به تحریر آورد (عوفی، لباب الالباب، ج2، ص 199-200). و محمد بن عمرالفرقدی قصیدهای گفت به امتحان افاضل، ردیف تیغ و قلم، و سخت لطیف:
کس از ملوک جهان یادگار تیغ و قلم/نبوده است مگر شهریار تیغ و قلم
(عوفی،لباب الالباب، ج2، ص 312)
و شاعری دیگر که وی را نامعبدالرافع بن ابی الفتح هروی است قصیدهای به رسم امتحان با ردیف آستین پرداخته است:
جانامپوش بر گل رخسار آستین/وز خون مرا مخواه چو گلنار آستین
(عوفی،لباب الالباب، ص 330)
شاعری به نام حکیم جنتی را وقتی «به قصیدهای امتحان کردند با ردیف پیاله، این قصده بر بدیهه بگفت:
چو آرد سوی لب دلبر پیاله/کند لعلش پر از شکر پیاله...»
(عوفی،لباب الالباب، ص 390)
قصاید غرّای کمالالدین اسمعیل اصفهانی (شهادت 635 ه.ق) در آغاز جوانی موجب شده بود که گروهی از شاعران در شاعری وی تردید روا دارند. چنانکه بارها او را با ردیفهای دشوار چون «اسب» و «انگور» آزمودند. اینک مطلع قصیده با ردیف «انگور» در بحر مجتث مثمن مخبون مقصور اصلم مسبغ «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لان):
شگرف برگ نهادهست در رزان انگور/در خزانه گشادهست بر خزان انگور
(کمالالدین اسمعیل، دیوان 989)
تردید در شاعری شاعران تا این سالهای اخیر که هر ناشاعری را در جرگه شاعران راه نبود، معمول بوده است. چه استاد ملک الشعراء بهار را پیش آمده است و ما در این باره قلم را در مقالتی دیگر بگردانیم.
این آزمونهای دشوار، وسیله مطمئنی بود برای آن که هر شاعر کماستعدادی راه نفوذ و رسوخ در صف شعرای بزرگ در دربار سلاطین را نجوید و توفیق راه یافتن به دربارها، شاعرانی را دست دهد که جودت ذهن و صفای ذوق با تحصیلات متمادی و زحمت بسیار در کسب دانش همراه کرده بودند.
این عوامل موثر مرسوم مجالس شعرا در قرن پنجم و ششم، که تا قرن نهم کمابیش ادامه داشت میتوانست شاعرانی فاضل و زبانآور و به قول نظامی مستطرف در انواع علوم و متبحر در انواع دانشها تربیت کند.
اختلافهای میان شاعران نیز از مجالس شعرا مایه میگرفت و ریشه در انجمنها و مجالس شاعران داشت. مثلاً اختلاف نظر فتوحی با انوری که سرانجام به اختلاف مردم بلخ با انوری کشید و همچنین نطفه اختلاف میان خاقانی و مجیر بیلقانی نیز در همین مجالس شعر بسته شد و یا اختلاف میان خاقانی با ابوالعلاء گنجهای، که استاد و پدر زن و مربی و مشوق خاقانی بوده و از خاقان اکبر منوچهر تخلص «خاقانی» را برای او گرفته است، موضوعی است که ریشه در مجالس شعرا دارد که رنجش میان این استاد و شاگرد را سبب گردیده و ابوالعلاء را وادار به اظهار تربیتها و مهربانیهای خود نسبت به او کرده است:
تو ای افضل الدین اگر راست پرسی |
به جان عزیزت که از تو نه شادم |
چو رغبت نمودی به شاگردی من |
به تو تحفه زرّ و صله سیم دادم |
کمر را به تعلیم و شفقت ببستم |
زبان تو بر شاعری بر گشادم |
چو شاعر شدی بردمت نزد خاقان |
به خاقانیت من لقب بر نهادم |
(خاقانی، دیوان، مقدمه، چهارده)
و یا هجویههایی که برای او ساخته است، همه ریشه در مجالس شعر دارد و هجوهای خاقانی چه در «تحفهالعراقین» ابوالعلاء را همه برخاسته از مجالس شعر است. رنجش خاقانی از رشید وطواط نیز نتیجه انجمنهای شعر است، ولی با اینهمه عوفی در «لبابالالباب» داستانی از خاقانی با شرفالدین حسام النسفی نقل میکند که دلیل است بزرگواری خاقانی را (عوفی لباب الالباب، ج1،ص 144-145). که استاد ملکالشعراء بهار بدان اشارت نمودهاند (بهار، سبک شناسی،ج3،ص48-49).
اشعاری را که مجیرالدین بیلقانی در ذمّ اصفهان پرداخته، سبب شده است که فضلای اصفهان آن هجا را از خاقانی دانسته، شرفالدین شفروه و جمالالدین اصفهانی، مجیر و خاقانی را هجا گفتند. چون قطعات هجو جمالالدین از اصفهان به شروان رسید، خاقانی که از شاگرد خود ـ مجیرالدینـ دلتنگ بود از هجو خود بسیار متأثر شده و قصیده مفصل در مدح اصفهان و هجای مجیرالدین و گله از استاد جمالالدین منظون داشته به اصفهان فرستاده است(جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی، دیوان، ص2). اینک مطلع گوهر شاهوار خزینه طبع خاقانی به تحریر میآید:
نکهت حور است یا هوای صفاهان/جبهت جوز است یا لقای صفاهان
(خاقانی، دیوان، ص353)
جمالالدین بعد از هجو خاقانی و پاسخ او، قصیدهای غرّا در تقدیم معذرت به خاقانی فرستاد که مطلع آن قلمی میشود:
کیست که پیغام من به شهر شروان برد/یک سخن از من بدان مرد سخندان برد
(جمالالدین عبدالرزاق اصفهانی، دیوان، ص 85)
هجای شاعران یکدیگر را، در ادوار بعد نیز ادامه یافت؛ چه ملاطغرای مشهدی که نصرآبادی در «تذکره» خود او را تبریزی نوشته و در برخی مآخذ نیز او را قزوینی دانستهاند، نسبت به صائب تبریزی سوء ادبی نموده که حسامالدین راشدی بدان اشارت کرده است:
(صائب) از پرده حیالوچی/دختر هیچ و خواهر پوچی
( سیدحسامالدین راشدی، تذکره شعرای کشمیر، ص 735)
در دوره تیموری، قرن نهم هجری، نیز دربار شاهان، یکی از عوامل مهم رواج شعر گشته و شاعری جزو زندگانی گروه کثیری از ایرانیان و سرگرمی آنان در هنگام فراغت شده بود و شاعران تنها به صرافت طبع شعر میسرودند و دیوانها ترتیب میدادند و مجالس شعر ایجاد میکردند. یکی از این مجالس آن بود که امیر علیشیر نوایی در منزل خود ترتیب میداد و مجلس دیگر، آن که بنابر نقل «عرفات العاشقین» در روزهای دوشنبه و جمعه در محضر عبدالرحمن جامی تشکیل میشد.(تقی الدین محمد اوحدی بلیانی، عرفات العاشقین، ج2، ص79)
بیجهت نیست که جامی را «خاتم الشعراء» لقب دادهاند که بعد از او دستگاه شعر و شاعری به اسلوب اساتید قدیم که در خراسان، فارس، عراق و آذربایجان معمول بود برچیده شد (حکمت، استاد علی اصغر، جامی، ص111) و لااقل بعد از وفات او، که درست در شامگاه قرن نهم (898) هجری روی داد، تا قرن سیزدهم هجری، ستارهای درخشان که از قدر اول آسمان شعر شمرده شود، در افق ادب پارسی طلوع ننمود (امیرکمال الدین حسین گازرگاهی، مجالس العشاق، ص246).
در قرن نهم، به سبب شعرپروری سلاطین و شاهزادگان تیموری در مشرق، که در سمرقند و هرات پایتخت داشتند، شاعران بسیار به ظهور رسیدند که غایت مقصود آنان از گویندگی، اکتساب رزق و جلب نفع بود و از این رو، مقام عالی سخن را انحطاطی روی داد و استاد جام، از مشاهده این تنزل ادبی که جمعی فایدهدوستِ نفعپرست، تار و پود بساط سخنوری را دام صیادی و وسیله شیادی ساخته بودند زبان شکوه برگشاده است. برهان گفتار ما را ابیاتی از دفتر اول سلسله الذهب شاهد است که جامی در تضمین این بیت:
شعر در نفس خویشتن بد نیست/ناله من زخسّت شرکاست
ظهیر فاریابی گفته است:
پیش ازین فاضلان شعر شعار |
کسب کردی فضایل بسیار |
بودی آراسته به فضل و هنر |
بودی آزاده از فضول سیر... |
(جامی، سلسله الذهب، 64)
قرائتی در کتب تذکره وجود دارد که دلالت بر تشکیل انجمنهای ادبی و مجالس شعر دارد. از آن جمله درباره مولانا شهیدی قمی شاعر قرن دهم آمده است که در زمان سلطان یعقوب ملکالشعرایی تعلق بدو داشت. گویند: بسیار خودپسند و خودرای بود، و هیچ کس در شعر او دخل نمیتوانست کرد، و اگر دخل کردی رنجیده برخاستی و دیگر بدان مجلس نیامدی. وی سرانجام به هند رفت و در یکی از شهرهای گجرات ساکن گشت و در سال 935 هجری در حدود صد سالگی در آن دیار وفات یافت (سام میرزا، تحفه سامی 106).
خان احمد گیلانی پسر سلطان حسن کارکیا، از فرمانروایان محلی است که در گیلان حکومت داشت. این خاندان به سبب خدمتی که هنگام پناهندگی شاه اسمعیل صفوی بدان ولایت کرده بودند، محل عنایت وی و شاه تهماسب گشته بودند. چنان که همین خان احمد در سال 943 هجری با آنکه کودکی یک ساله بود پس از مرگ پدرش سلطان حسن به فرمان شاه تهماسب صفوی به جای او منصوب گردید. دیری بر نیامد که به غرور جاه بر خداوندگار خویش عصیان ورزید و به سال 974 مقید و در قلعه قهقهه و سپس در قلعه اصطخر زندانی شد و همچنان در حبس بود تا آن که سلطان محمد خدابنده به هنگام جلوس خود (985 هجری) او را آزاد ساخت.
خان احمد مردی ادیب و عالم بود و در شعر و موسیقی و هیأت و حکمت دستی قوی داشت و با صاحبان این فنون معاشرت و مصاحبت مینمود و درگاه او یکی از بزرگترین محلهای اجتماع شاعران پارسیگوی در ایران بود.
استاد دکترذبیحالله صفا مینویسند:«بهر حال گیلان در دوره شکوه و جلالِ خاناحمد، از مرکزهای اجتماع شاعران و ادیبان و عالمان بود، لیکن چون او دوبار مقید و محبوس گردید، آن اجتماع ارزشمند دوبار دستخوش تفرقه شد و بعضی از آنان که در این جمع بودند ناگزیر به هندوستان پناه بردند» (صفا، دکتر ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، ج5، بخش 1، انتشارات فردوس، 1373). از جمله آناناند میر فغفور لاهیجانی (آذربیگدلی، آتشکده، بخش 2، ص 843) و طالب لاهیجی که خود در خدمت خاناحمد گیلانی بود (همان مآخذ، ص 840). خاناحمد خود شعر میسرود و (احمد) تخلص میکرد.
نقد وارهها
نقد وارههایی که در تفضیل شاعری بر شاعر دیگر در تذکرهها به نظر میرسد، دقایقی است بر اجتماع شاعران و تشکیل انجمنهای ادبی. چنان که گوشهای از این نقد وارهها را در تذکره دولتشاه و سایر تذکرهها و کتب ادب و تاریخ توان یافت. دولتشاه مینویسد: «... سلطان سعید الغ بیگ گورکان، سخن جمالالدین عبدالرزاق را بر سخن فرزندشکمالالدین اسمعیل تفضیل مینهد و بارها گفتی عجب دارم که با وجود سخن پدر که پاکیزهتر است و شاعرانهتر، چگونه سخن پسر شهرت زیاده یافت، اما این اعتقاد مکابره است؛ چه سخن کمال بسیار نازکتر افتاده و سهل ممتنع است...» (دولتشاه سمرقندی، تذکره، 108). در «تاریخ حزین» نیز از این مقوله بحث رفته است و نگارنده این سطور نیز شعرکمالالدین را نرمتر و لطیفتر از شعر جمال الدین در ترازوی نقد دیده است، چه در قصاید و چه در غزلیات.
در قرن ششم و سرآغاز قرن هفتم، نشانههایی از نقد ادبی در انجمنهای ادبی و مجالس شاعران توان یافت، از جمله در شعر کمال الدین اسمعیل اصفهانی چنان که گوید:
هرکه شعری برد بر ممدوح |
کند آن را به نقد خود مجروح |
من و ممدوح هر دو همکاریم |
حال هر یک چو میشود مشروح |
نیست زر در میان، همه سخنست |
وزن بر ما و نقد بر ممدوح |
(کمتال الدین اسمعیل،دیوان، 588)
غرض آن که مجالس شعرا در دربار سلاطین همراه بود با انتقاد شاعران و اگر سلطانی را ذوق ادبی بود و یا فهم شعر میتوانست کرد، بر اشعار شاعران انگشت انتقاد مینهاد که موارد مذکور از آن جمله است که تحریر افتاد.
ادامه دارد ...
دکتر عباس کی منش
تنظیم برای تبیان : زهره سمیعی