تبیان، دستیار زندگی
علامه طباطبایى فقیه، اصولى، ادیب، مفسر و عارف و زاهد بود. همه اینها بود و همه ‏اینها مهم هم هست؛ اما آن چیزى كه براى من اهمیت داشت، این بود كه علامه طباطبایى ‏فیلسوفی آزاداندیش است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طباطبایى، فیلسوف آزاد اندیش

علامه طباطبایی

گفت و گو با دكتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

علامه طباطبایى فقیه، اصولى، ادیب، مفسر و عارف و زاهد بود. همه اینها بود و همه ‏اینها مهم هم هست؛ اما آن چیزى كه براى من اهمیت داشت، این بود كه علامه طباطبایى ‏فیلسوفی آزاداندیش است.

بخش اول   ،   بخش دوم    ،    بخس سوم

اشاره:

پایان بخش نخست این بود كه: در جلسات شبانه علامه طباطبایى، امهات مسائل فلسفه مطرح مى‏شد و همه كس به آن‏ راه نداشت، مگر كسى كه خود آقاى طباطبایى اجازه بدهد. با ورود به این جلسه، دومرتبه شوق عجیبى در من ایجاد شد و دیدم كه گمشده‌ام در آن است. در آن برهه، همه چیز من آن جلسه و شخصیت علامه طباطبایى بود و ایشان هم هر چیز تازه و بدیعى داشت، در طبق اخلاص مى‏گذاشت. ما هم هر چه از ذهنمان مى‏گذشت، با او در میان‏ مى‏گذاشتیم.

هر چیزى؟

هر چیزى! محضر ایشان فضاى‏ویژه‏اى بود كه نظیر نداشت. من از رسیدنم به ایشان همواره و تا زمانى كه درخدمتشان بودم، شادمان بودم. هیچ‏وقت از جلساتشان سیر نمى‏شدم، تا زمانى كه از حوزه به دانشگاه روى آوردم و بعد از دكترى، استاد دانشگاه فردوسى مشهد شدم. تا وقتى كه به مشهد نرفته بودم، در جلسات‏آقاى طباطبایى شركت مى‏كردم. به مشهد كه رفتم، دستم از این جلسات كوتاه شد.

در جلسات تهران كه هانرى كربن هم حضور داشت، شركت‏مى‏كردید؟

بله، در این جلسات نیز شركت مى‏كردم. در واقع ‏تنها كسى بودم كه همراه ایشان از قم به آن جلسه وارد مى‏شدم و كس دیگری با ما نبود. اصحاب جلسه شبانه نیز به تهران نمى‏آمدند. تنها كسى كه هم در قم در آن جلسات شركت‏مى‏كرد و هم در جلسات تهران كه هفته‏اى دو شب بود ـ البته در سال، شش ماه ـ بنده بودم. آقاى كربن هر سال 6 یا 4 ماه از فرانسه به ایران مى‏آمد و این جلسات تشكیل مى‏شد و آقاى طباطبایى از قم به تهران مى‏آمد و بنده همراه ایشان مى‏آمدم. آقاى‏صائنى زنجانى هم گاهى با ما مى‏آمد؛ ولى بنده مرتب همراه حضرت‏علامه مى‏آمدم.

به چه صورتى مى‏آمدید؟

از قم با اتوبوس به شمس‏العماره مى‏آمدیم و این معمولاً در هواى‏گرم تابستان بود. بعد هم تاكسى مى‏گرفتیم و به منزل آقاى ذوالمجد طباطبایى مى‏آمدیم. او مردى متمكن بود و خانه‏اش در واقع آكادمى فلسفه بود و این جلسات در آن تشكیل‏مى‏شد. در این جلسه آقاى هانرى كربن حضور مى‏یافت و بعضى از اساتید دانشگاه نیز شركت‏مى‏كردند. این جلسه نیز براى من از غنایم روزگار بود. چیزها آموختم و سودها بردم. علامه طباطبایى را قبلاً كشف‏كرده بودم؛ ولى كربن را در این جلسه كشف كردم كه او نیز علامه بود. سالكى بود كه ‏از غرب به شرق آمده بود. در غرب بى‏نظیر بود. حرارت فراوانی داشت و نسبت به معنویات تشنگى نشان مى‏داد و تشنگى‏اش براى درك معارف اسلامى و حقایق‏معنوى لایتناها بود. شاید در آن جلسه من جوانترین شخص بودم؛ با این حال مرحوم كربن ‏عنایتى نیز به من داشت و چه استفاده‏هایى كه از این جلسه نبردم.

من نمى‏توانم چرایى این آزاداندیشى را به شما بگویم، مگر اینكه بگویم موهبت الهى‏بود. سبب ظاهرى این موضوع را نمى‏دانم؛

اگر بخواهید علامه طباطبایى را در یك عنوان خلاصه معرفى كنید، چه‏مى‏گویید؟

علامه طباطبایى فقیه، اصولى، ادیب، مفسر و عارف و زاهد بود. همه اینها بود و همه ‏اینها مهم هم هست؛ اما آن چیزى كه براى من اهمیت داشت، این بود كه علامه طباطبایى ‏فیلسوفی آزاداندیش است. اهمیت این موضوع علامه براى من از همه‏ویژگى‏هاى او بیشتر بود. شاید بعضى‏ها فقیه و مفسر بودن ایشان را بیشتر بپسندند و یا عارف‏بودن ایشان را شاخص بدانند؛ ولى آنچه موجب پسند من بود، فیلسوف بودن آزاد‌اندیشانه ‏ایشان بود.

ایشان‏چگونه به این درجه از حریّت دست یافت؟

یكى از سؤالاتى كه جواب متعارف ندارد و من باید به ناچار به «كرامت» تمسك كنم وخودم هم نمى‏دانم، این است! این سؤال را من از خودم هم مى‏پرسم كه مردى كه از تبریز به‏نجف برود و از نجف دوباره به تبریز بازگردد، آن هم در روستاى شادآباد! مدتى در آنجا زندگى كند. بعد هم به قم بیاید: جمع بین تبریز و قم و روستاى شادآباد، نمى‏دانم آیا حاصلش‏آقاى طباطبایى مى‏شود یا نه؟ حاصل این جمع، تفسیر و فقه و اصول و زهد و امثال این مى‏شود؛ ولى آزاداندیشى فلسفى كه در ایشان مى‏دیدم، چیزى است كه شاید نتوانم هیچ فیلسوف‏غربى را به آزاداندیشى ایشان موصوف كنم. من نمى‏توانم چرایى این آزاداندیشى را به شما بگویم، مگر اینكه بگویم موهبت الهى‏بود. سبب ظاهرى این موضوع را نمى‏دانم؛ چون نه در تبریز چنین كسى شناخته شده است، نه‏در نجف و نه در قم؛ بنابراین، این سؤال همچنان مطرح است و من جوابى ندارم، مگر همان چیزى كه گفتم: آزاداندیشى از مواهب پروردگار نسبت به ایشان است.

سؤال‏هاى خصوصى شما از مرحوم طباطبایى معمولاً در چه مسائلى بود؟

سؤال‏هاى فراوانى مى‏كردیم. هرچه مى‏خواستم، مى‏پرسیدم. هرچه عقده در دلم بود، با ایشان در میان مى‏گذاشتم. حتى گاهى مسائل زندگى‌ام را با ایشان درمیان مى‏نهادم. بیشتر دغدغه‏هاى فكرى و مسائل اعتقادى و فلسفى كه برایم ‏پیش مى‏آمد، مطرح مى‏كردم و او با سماحت و بزرگوارى تمام گوش مى‏داد، مى‏اندیشید و جواب مى‏داد. ممكن بود در مواردى از پاسخشان قانع نشوم؛ ولى او با بردبارى ‏و سماحت بى‏نظیر گوش مى‏داد و جواب مى‏داد. من به عمرم مردى به این‏عاطفه ندیده‏ام. او فیلسوفی كامل و متفكری تمام عیار بود؛ در عین حال، عاطفى‏ترین انسان روزگار نیز بود. خیلى عاطفى بود.

نگاهى به من كرد ولبخند زد و گفت: «شنیده‏ام شعر مى‏گویید!» من حیرت كردم، عرض كردم بله. ایشان با بزرگوارى لبخندى زد و فرمود: «حالا نمى‏خواد شعر بگویید...» جواب دادم: «چشم، ولى چرا منع مى‏فرمایید؟» فرمودند: «تو حالا فلسفه مى‏خوانى و من ‏نگرانم كه ذهن شما تخیلى تربیت شود.»

به‏طور مشخص چه چیزى را از ایشان یاد گرفتید؟

ایشان استادم بود و من خیلى چیزها از ایشان یاد گرفتم كه اگر بخواهم‏یك ‏به یك بیان كنم، به‏طول مى‏انجامد؛ اما ایشان در آزاداندیشى برایم الگو بود و من سعى‏كردم بتوانم آزاداندیش باشم. نمى‏دانم توانسته‏ام یا نه! ایشان‏در آزاداندیشى الگوى بى‏نظیری بود. این بود كه سعى مى‏كردم پا جاى پاى او بگذارم.

علامه طباطبایى اگر در غرب به دنیا مى‏آمد، چه اتفاقى مى‏افتاد؟

اگر آقاى طباطبایى در غرب به دنیا مى‏آمد، یك هگل بود، یا هایدگر و بالاتر از آنها. من احتمال مى‏دهم از هر دو اینها بالاتر مى‏شد.

چیزى از خاطرات خصوصى‏تان با مرحوم آقاى طباطبایى را مى‏توانید بیان كنید؟

خاطره زیاد است؛ ولى مواردى مهم است كه چیزى بر آن بار باشد. خاطره مهمى كه‏ تا حدودى مسیر زندگى مرا عوض كرد، خاطره اوایل رفتنم به درس‏ایشان است كه هنوز احساس مى‏كردم كه آقاى طباطبایى مرا نمى‏شناسد. جلسه شعرى داشتیم كه هفته‏اى یك غزل مى‏ساختیم و همدیگر را تصحیح مى‏كردیم و سعى مى‏كردیم طلاب نفهمند. چون اگر مى‏فهمیدند، فكر مى‏كردند درس نخوان هستیم! وقتى بعد از درس، همین‏طور كه مى‏رفتیم، ایشان یكدفعه توقف كرد، نگاهى به من كرد ولبخند زد و گفت: «شنیده‏ام شعر مى‏گویید!» من حیرت كردم، چون این موضوع را هیچ كس نمى‏دانست. هیچ كس! حتى هم‌حجره‌ام نمى‏دانست. عرض كردم بله. ایشان با بزرگوارى لبخندى زد و فرمود: «حالا نمى‏خواد شعر بگویید...» جواب دادم: «چشم، ولى چرا منع مى‏فرمایید؟» فرمودند: «تو حالا فلسفه مى‏خوانى و من ‏نگرانم كه ذهن شما تخیلى تربیت شود.» این عین عبارت است. من اطاعت كردم و دیگر آن‏جلسه را ترك كردم و شعر نگفتم و تا حالا هم شعر نگفته‏ام؛ اما اشعار آن ‏موقع هست. اگرشعر را ادامه مى‏دادم، شاید یك شاعر متوسط مى‏شدم!

از این ماجرا از جهتی خوشحال شدم؛ چون قبلا فكر مى‏كردم ایشان مرا نمى‏شناسد؛ ولى بعد دیدم چقدر دقیق مرا مى‏شناسد و مخفى‏ترین كارم را مى‏داند و به من عنایت دارند. این توجه و عنایت‏شان موجب مسرّتم شد و بسیار خوشحال بودم كه به من توجه ویژه‏دارند.

من به عمرم مردى به این‏عاطفه ندیده‏ام. او فیلسوفی كامل و متفكری تمام عیار بود؛ در عین حال، عاطفى‏ترین انسان روزگار نیز بود. خیلى عاطفى بود.

در آمد و رفت از قم به تهران، مشى ایشان در اجتماع چگونه بود؟

مشى معمولى داشت و با مردم راحت بود. از خانه كه خارج مى‏شدند، مى‏دانستند كجا باید بیایند. من هم قبلاً خبر مى‏دادم كه بلیت گرفته‏ام و بعد در گاراژ كه در نزدیكى صحن بود، سوار اتوبوس مى‏شدیم و به تهران مى‏آمدیم. سه ساعت طول مى‏كشید تا به تهران برسیم. در ماشین كه مى‏نشستیم، من‏مرتب سؤال‏هاى فلسفى مى‏پرسیدم و ایشان افاضه مى‏كرد. در این فرصت‏ها سؤال‏هاى زیادى‏پرسیدم و صحبت‏هاى زیادى كردیم. حتى مسائل زندگى‏ام مطرح مى‏شد، همه چیز مطرح مى‏شد و با هم صحبت مى‏كردیم. مشى او، مشى معمولى بود: در نهایت تواضع‏و خوش برخورد.

آیا از چیزى ناراحت مى‏شدند؟

من ایشان را ناراحت ندیدم. از چیزى ناراحت نمى‏شد. شاید هم من ندیدم؛ اما وقتى ‏درسشان به دستور آقاى بروجردى تعطیل شد، در آن مدت ایشان خیلى ناراحت بود. آقاى‏بروجردى دستور دادند درس اسفار ایشان تعطیل شود و بعد به دلایلى الزام كردند كه شفا بگوید. در این مدت ایشان بسیار اندوهگین بود. در جریان تعلیقه زدن به بحارالانوار نیز كه تا جلد 6 ادامه یافت، علماى نجف اظهار ناراحتى كردند و كسى كه آن را چاپ مى‏كرد، به ایشان گفت: «یا ننویسید و یا ملاحظه كنید!» ایشان مقدارى با تندى گفتند: «من یا نمى‏نویسم و یا همین جور مى‏نویسم.» لحن ‏ایشان را در این جریان تند و ناراحت دیدم. اهل ملاحظه نبود و ننوشت، در واقع ایشان را از تعلیقه نوشتن بر بحار منع كردند.

بخش اول    ،     بخش سوم                                                         گروه دین و اندیشه - حسین عسگری

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.