تبیان، دستیار زندگی
«یکی از بزرگان گفت: پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته‌اند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.»...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

غزلهای حافظ و حکایتهای سعدی(2)

بخش اول ، بخش دوم :

غزلهای حافظ و حکایتهای سعدی(2)

شیوه سعدی در گلستان و بوستان حکایت‌گویی است و حکایات او یا از شنیده‌ها و خوانده‌هایش فراهم آمده‌اند یا از دیده‌هایش،‌ یا از آنچه مدعی است، دیده است. این گونه حکایات گلستان و بوستان را گاهی به قصد راه بردن به زندگی سعدی بررسی کرده‌اند، اما این بررسی‌ها بیش از آنکه پاره‌ها یا دوره‌هایی از زندگی سعدی را روشن کند، یک نکته را معلوم کرده است؛ تناقض‌های تاریخی و جغرافیایی این حکایت‌ها به حدی است که باید پذیرفت اگر همه آنها هم ساختگی نباشد، بیشتر آنها ساخته خیال سعدی است. مسلم است که سعدی در هند نبوده و اگر بوده به زیارت سومنات نرفته است، اما حتی معلوم نیست که در خندق طرابلس هم به کار گل گرفته شده باشد یا هرگز گذرش به جامع کاشغر یا جزیره کیش یا سرای اغلمش افتاده باشد، یا هرگز در مصر بوده است، یا هیچگاه مشایخی را که از قول‌شان سخنانی نقل می‌کند، دیده باشد.

هدف سعدی از بیان این حکایت‌ها، چه راست باشند و چه نباشند، زندگینامه‌نویسی نیست. هدف، انتقال پیامی اخلاقی است و این حکایت‌ها زمینه‌چینی یا صفحه‌آرایی است برای انتقال پیام. سعدی صحنه را واقع‌نما می‌آراید تا پیام او پذیرفتنی بنماید. در نظر ما که اندکی با ملل و نحل آشنایی داریم و حتی برای آن گروه از خوانندگان زمان او که با این مقوله بیگانه نبوده‌اند، هیچ یک از حکایت‌های سعدی به اندازه داستان «بتی دیدم از عاج در سومنات» در بوستان دور از واقع و ناپذیرفتنی نیست، اما سعدی قصد بیان واقع نداشته است و این قصه را هم برای آشنایان با عقاید و مذاهب مختلف ننوشته است. او این عناصر ناسازگار از آداب مذاهب مختلف را به گمان خود به این قصد در یک جا جمع کرده است که حکایتش در نظر مخاطب که در بند ریزه‌کاری‌های کلامی نبوده، پذیرفتنی بیاید. انگار در این حکایت او خود را در جای مسلمانی عامی و متعصب می‌نهد و از همه پیشداوری‌های چنین مسلمانی در حق «کفار» استفاده می‌کند. این همان کاری است که بسیاری از نویسندگان بزرگ جهان و مثلا شکسپیر در نمایشنامه تاجر ونیزی، کرده‌اند. استفاده از عناصری که از پیش در ذهن خواننده موجود است و فراخواندن این عناصر که گاه از طریق یک اشاره کوتاه صورت می‌گیرد، به سعدی کمک می‌کند که از یک سو حکایت‌هایش را هر چه کوتاه‌تر بگوید و از سوی دیگر، بسیاری از گفته‌های خود را مستند به سخن کسانی کند که مخاطب در حجیت سخن ایشان شکی ندارد. ایجاز سخن سعدی در گلستان و بوستان غالبا به دلیل استفاده از این شیوه است. این شگرد گاه بسیار پنهان است. مثلا در همان حکایت چهارم گلستان می‌خوانیم که «طایفه دزدان عرب بر سر کوهی نشسته بودند...». قید «عرب»، تصویری را که از دیرباز از راهزنان عرب در ذهن مردم بوده است، بیدار می‌کند و سعدی را بی‌نیاز می‌کند از اینکه در وصف بی‌باکی و سفاکی ایشان تفصیل بدهد، تا مدعای خود را ثابت کند که به اصلاح کسی که با چنین دزدانی بزرگ شده باشد، امید نمی‌توان بست. گاه نیز افزودن چنین صفاتی (پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشسته بود؛ یکی از مشایخ شام را پرسیدند...) تنها به قصد آن است که حکایت، در عین بیشترین اختصار در کاربرد کلمات واقعی جلوه کند. سعدی هر جا که بتواند سخن خود را به مدد این‌گونه تلمیحات کوتاه می‌کند و آنجا که نمی‌تواند، سخنش تفصیل می‌یابد. در وصف بخل بخیل به این اکتفا می‌کند که «گربه ابوهریره را به نانی نواختی و سگ اصحاف کهف را استخوانی نینداختی»، اما در حکایت «بازرگانی که چهل شتر بار داشت»، چون حس می‌کند که سروکارش با تیپ تازه‌ای است و خواننده آزمندی و آرزومندی را درست نمی‌شناسد، در وصف آرزوهای دور و دراز این بازرگان به تفصیل سخن می‌گوید، اما این وصف مشروح نیز خالی از ایجاز نیست. سعدی مسیر سفرهایی را که این بازرگان می‌خواهد انجام دهد، با ذکر مبدا و منتهای هر سفر، شرح می‌دهد، جغرافیای دنیای زمان خود را پیش چشم خواننده مجسم می‌کند تا او خود، با یک محاسبه ذهنی، به عبث بودن کار و پندارش پی ببرد.

غزلهای حافظ و حکایتهای سعدی(2)

سعدی، بر خلاف کار بسیاری از اخلاقی‌نویسان قدیم که پند خود را از زبان جانوران بیان می‌کنند، از مردم واقعی سخن می‌گوید و بنابراین صفاتی که به آنها نسبت می‌دهد، یا صفاتی که ذکر نام آنها در ذهن خواننده برمی‌انگیزد، واقعی‌اند و نه قراردادی، اما برخلاف بیشتر داستان‌نویسان جدید، شخصیت‌سازی نمی‌کند، بلکه از «تیپ‌»‌ها یا شخصیت‌هایی که به صورت ساخته و پرداخته، یا نیم‌ساخته، در ذهن مخاطب وجود دارند، استفاده می‌کند. یا به عبارت دقیق‌تر، تصاویری را که از پیش در ذهن خواننده هست فرا می‌خواند و آنگاه چند خطی بر این تصاویر می‌افزاید تا زمینه را برای بیان پند خود آماده کند. شخصیت‌های او نیز یا تیپ‌های شناخته شده اجتماعی‌اند یا شخصیت‌های تاریخ. خواننده سعدی با خواندن نام لقمان و حاتم‌طایی به یاد حکمت و ادب و سخاوت می‌افتاده و بنابراین نیازی نبوده است که او بیش از این در این‌باره چیزی بگوید، اما پند یا نتیجه اخلاقی حکایت، وقتی که از زبان چنین شخصیت‌هایی بیان شود، اثری دیگر دارد. به ویژه اینکه سعدی معمولا آن را به صورت یک عبارت کوتاه درمی‌آورد که در یاد خواننده می‌ماند. غالب حکایات سعدی در گلستان (و تا اندازه‌ای در بوستان) در قالب گفت‌وگو است. این گفت‌وگوها سبب می‌شود که حکایت، برخلاف بسیاری از داستان‌های کوتاه جدید، یک اوج یا پیام اخلاقی نداشته باشد، بلکه در هر مرحله، از زبان یکی از طرف‌های گفت‌وگو پیامی اخلاقی، در قالب عبارتی موجز یا یکی، دو بیت شعر، بیان شود. مثلا در حکایت ملک زاده کوتاه‌قد و برادران، این جمله‌ها با بیت‌های پندآموز از زبان شخصیت‌های داستان بیان می‌شود: «نه هر چه به قامت مهتر به قیمت بهتر».

آن که جنگ آرد به خون خویش بازی می‌کند

روز میدان و آن که بگریزد به خون لشکری

اسب لاغر میان به کار آید

روز میدان، نه گاو پرواری

«محال است که هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جای ایشان بگیرند

کس نیاید به زیر سایه بوم/ ور همای از جهان شود معدوم

«ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند

این پندها و پیام‌های اخلاقی وحدت موضوعی ندارند و هر چند بیشتر آنها بر سر زبان مردم افتاده‌اند، کمتر کسی به یاد می‌آورد که فلان عبارت را در کدام حکایت گلستان دیده یا خوانده است. برخی دیگر از حکایت‌های گلستان کوتاه‌ترند و تنها یک پیام اخلاقی دارند و برخی دیگر در نهایت ایجازند و حکایت چیزی نیست جز نتیجه اخلاقی آن. مثل: «کسی مژده پیش انوشیروان عادل آورد و گفت: شنیدم فلان دشمن تو را خدا برداشت، گفت: هیچ شنیدی که مرا بگذاشت.»، «یکی از بزرگان گفت: پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته‌اند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.»، «لقمان را گفتند: ادب از که آموختی؟ گفت: از بی‌ادبان. هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز کردم .»، «هندویی نفت‌اندازی همی آموخت. حکیمی گفت: تو را که خانه نئین است، بازی نه این است.» اگر بخواهیم خلاصه کنیم، می‌توان گفت که در آثار سعدی نوعی تقسیم کار می‌بینیم. کار غزل از نظر او، بیان عشق است و عناصر غزل او هم‌ طوری انتخاب می‌شود که یا مستقیم از عشق حکایت می‌کند یا از طبیعت به صورتی که به کار بیان عوالم عاشقانه می‌آید. از این‌روست که عناصر شعر سعدی در غزلیات، محدود و بسته می‌نماید. در برابر این محدودیت، گستردگی دامنه انتخاب او را در گلستان و بوستان می‌بینیم. پس محدودیت‌ جهان سعدی در غزلیات به سبب ناتوانی نیست. اگر سعدی از مشایخ تصوف در غزلیات خود یاد نمی‌کند، به این سبب نیست که با مشی ایشان موافقت ندارد، بلکه گویی یاد کردن از ایشان را در غزل در عالم عاشقی شرک می‌داند و اگر سخن کسی را در غزل خود درج نمی‌کند، به این سبب است که خود را در این عالم از هر کس دیگر صاحب‌نظرتر و کارآشناتر می‌داند و ضرورتی نمی‌بیند که قول خود را با سخن دیگران تایید کند. سعدی در غزل، داستان‌گویی نمی‌کند و پند اخلاقی نمی‌دهد، زیرا جای این دو کار را در آثار دیگر خود می‌داند و پندهای او در مواعظ نیز به همان سبک غزلیات اوست؛ مستقیم است و از زبان خود او و نه از زبان دیگران بیان می‌شود.

«محال است که هنرمندان بمیرند و بی‌هنران جای ایشان بگیرند.»

در برابر جهان «بسته» سعدی در غزلیات، جهان غزل حافظ بسیار باز و گسترده است. نه‌تنها موضوعاتی که بدان‌ها می‌پردازد، بسیار متنوع‌تر است، بلکه شگردهایی هم که برای بیان این موضوعات به کار می‌گیرد، بسیار بیشتر است. برخی از این شگردها را به اختصار در بخش بعدی این مقاله بیان خواهیم کرد:

ادامه دارد...


حسین معصومی همدانی 

تنظیم:بخش ادبیات تبیان