تبیان، دستیار زندگی
شیخ مفید (ره) از زید بن وهب نقل کرده که گوید: به عبد الله بن مسعود گفتم: مردم در آن روز بجز على بن ابیطالب و ابو دجانه و سهل بن حنیف از اطراف رسول خدا (ص) گریختند؟ ابن مسعود گفت: تنها على بن ابیطالب ماند و بقیه رفتند و طولى نکشید که چند تن بازگشتند و ب
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مقام على (ع) در احد

امام علی (ع)

همانگونه که در مطالب گذشته بیان شد،کارزار احد به غربال مومنان حقیقی از انبوه مسلمانان تبدیل گشت. با هجوم خالد ابن ولید به لشگریان آزمند مسلمان و چشم در خاک غنایم دوخته ،غبار اسبان تیز تاز مشرکین با لبه خون چکان شمشیر بر این چشمان طماع فرو نشست.چشم های خالی از بصیرت وآکنده از هراس میدان جهاد ورسول خدا را تنها گذاشتندبه جز شیر خدا ،حیدر کرار،علی ابن ابیطالب(علیه السلام).

شیخ مفید (ره) از زید بن وهب نقل کرده که گوید: به عبد الله بن مسعود گفتم: مردم در آن روز بجز على بن ابیطالب و

ابو دجانه و سهل بن حنیف از اطراف رسول خدا (ص) گریختند؟ ابن مسعود گفت: تنها على بن ابیطالب ماند و بقیه رفتند و طولى نکشید که چند تن بازگشتند و به دفاع از پیغمبر (ص) پرداختند که نخست عاصم بن ثابت و سپس ابو دجانه، سهل بن حنیف، طلحة بن عبید الله بودند و زید بن وهب از او پرسید: تو کجا بودى؟ عبد الله بن مسعود گفت: من هم گریختم ...

و در شرح دیوان على (ع) و برخى کتابهاى دیگر نیز از زید بن وهب نقل شده که تنها کسى که با آن حضرت ماند على (ع)بود و چند تن دیگر مانند ابو دجانه و سهل بن حنیف بعدا آمدند و قاضى دحلانـیکى از مورخان اهل سنت روایت کرده که‏على (ع) فرمود: در آن حال به اطراف خود نگریستم و رسول خدا (ص) را ندیدم، در میان کشتگان نیز نظر کردم او را ندیدم با خود گفتم : به خدا سوگند پیغمبر کسى نیست که از جنگ فرار کند در میان کشتگان هم که نیست پس ممکن است خداى تعالى به خاطر رفتار ما او را به آسمان برده باشد و از این رو من هم جنگ مى‏کنم تا کشته شوم و با همین تصمیم غلاف شمشیرم را شکستم و شروع به جنگ کردم و دشمن که چنان دید جلوى مرا باز کرد ناگاه چشمم به رسول خدا (ص) افتاد که در جاى خود ایستاده.

و در روایات دیگر است که على (ع) پیش آمد و شروع کرد دشمنان را از اطراف پیغمبر دور کردن، رسول خدا (ص) چشمش را گرداند و على را دید و از او پرسید: مردم کجا رفتند؟ پاسخ داد پیمانها را شکستند و گریختند، فرمود: تو چرا با آنها فرار نکردى؟ على(ع)عرض کرد: کجا بروم و تو را رها کنم به خدا از تو جدا نخواهم شد تا کشته شوم یا اینکه خدا تو را پیروز گرداند. فرمود: پس این دشمنان را از من دور کن، على (ع) براى دفاع از آن حضرت به هر سو حمله مى‏کرد تا شمشیرش شکست و رسول خدا (ص) در آن حال ذوالفقار را به دست او داد و گفت: با این شمشیر جنگ کن تا آنجا که محدثین شیعه و اهل سنت مانند طبرى و ابن اثیر و دیگران همه نوشته‏اند جبرئیل در آن حال به نزد رسول خدا (ص) آمده و عرض کرد:

«ان هذه لهى المواساة»

[براستى که این معناى مواسات و برادرى است که على نسبت به تو انجام مى‏دهد!]

روهاتان سیاه باد به کجا فرار مى‏کنید؟ به سوى دوزخ! و ما همچنان به عقب مى‏رفتیم که دوباره على (ع) در حالى که شمشیر پهنى در دست داشت و از آن خون مى‏چکید به سوى ما آمد و گفت: پیمان بستید و آن را شکستید؟ به خدا سوگند شما سزاوارترید به کشته شدن از اینان که من مى‏کشم!

در چند روایت است که گفت: براستى فرشتگان از این مواسات و فداکارى على به شگفت آمده‏اند .

رسول خدا (ص) فرمود: آرى «انه منى و أنا منه» [على از من است و من از اویم.] جبرئیل گفت: «و أنا منکما» [من هم از شما هستم.]

و در آن هنگام صدایى شنیده شد که چند بار گفت: «لا فتى الا على لا سیف الا ذوالفقار.»

ابن أبى الحدید پس از نقل این قسمت گوید:

علی(ع)

این خبر را جماعتى از محدثین براى من نقل کرده و از خبرهاى مشهور است.

و در تفسیر على بن ابراهیم است که در آن گیرودار نود جراحت و زخم بر سر و رو و سینه و دست و پاى على (ع) وارد شد. و در سیره حلبیه از زمخشرى نقل کرده که خود على (ع) فرمود: در آن روز شانزده ضربت به من خورد که چهار بار به زمین افتادم و در هر بار مردى خوش صورت و خوش بو مى‏آمد و بازوى مرا مى‏گرفت و از زمین بلندم مى‏کردم و مى‏گفت: پیش برو و در راه پیروى و اطاعت خدا و رسول او شمشیر بزن که آن هر دو از تو خوشنودند، و چون بعدها توصیف آن مرد را براى رسول خدا (ص) کردم فرمود: او را شناختى؟ گفتم:نه،ولى شبیه به دحیه کلبى بود، فرمود: او جبرئیل بوده.

على بن ابراهیم از عمر بن خطاب نقل مى‏کند که در آن گیرودار وقتى ما دیدیم در برابر مشرکین نمى‏توانیم مقاومت کنیم و رو به فرار نهادیم ناگهان على بن ابیطالب را دیدم که چون شیر خشمناکى به این سو و آن سو حمله مى‏کند و چون چشمش به ما افتاد مشت ریگى برداشت و بر روى ما پاشید و گفت: روهاتان سیاه باد به کجا فرار مى‏کنید؟ به سوى دوزخ! و ما همچنان به عقب مى‏رفتیم که دوباره على (ع) در حالى که شمشیر پهنى در دست داشت و از آن خون مى‏چکید به سوى ما آمد و گفت: پیمان بستید و آن را شکستید؟ به خدا سوگند شما سزاوارترید به کشته شدن از اینان که من مى‏کشم!

عمر گوید: در آن حال به چشمان على (ع) نگاه کردم دیدم مانند دو کاسه خون است و من چنان دیدم که الآن است که ما را بکشد از این رو پیش رفتم و گفتم: یا أبا الحسن اجازه بده تا بگویم: رسم عرب چنان است که گاه فرار مى‏کند و گاه حمله مى‏کند، و در حمله بعدى جبران فرار را خواهد کرد! در این‏جا بود که گویا على(ع)شرم کرد و از ما گذشت و دل من قدرى آرام شد، و تا به حال هرگاه آن منظره را به یاد مى‏آورم قلبم مى‏تپد، و در آن حال کسى با رسول خدا (ص) نماند جز على و ابو دجانه! و در تفسیر مجمع البیان از انس بن مالک روایت کرده که على(ع)در آن روز بیش از نود زخم و جراحت از شمشیر و نیزه و تیر بر بدنش رسیده بود که رسول خدا (ص) پس از جنگ دست بر آن زخمها مى‏کشید و به اذن خداى تعالى التیام مى‏یافت.

تهیه و تنظیم برای تبیان: ابوذر سلطانی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.