تبیان، دستیار زندگی
«شقیق بلخی» كه یكى ا ز عرفاى زمان امام موسى كاظم‌(ع) بود، نقل مى كند: در سال 149 هجرى قمرى به سوى مكّه ـ براى شركت در مراسم حج ـ حركت كردم، وقتى به منزلگاه قادسیه رسیدم، چشمم در میان جمعیت به چهره‌ى جوانى افتاد كه لاغر اندام و گندم‌گون بود و روى لباسش،
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جوانی عارفتر از همه عرفا

«شقیق بلخی» كه یكى ا ز عرفاى زمان امام موسى كاظم‌(ع) بود، نقل مى كند:

در سال 149 هجرى قمرى به سوى مكّه ـ براى شركت در مراسم حج ـ حركت كردم، وقتى به منزلگاه قادسیه رسیدم، چشمم در میان جمعیت به چهره‌ى جوانى افتاد كه لاغر اندام و گندم‌گون بود و روى لباسش، لباس مویین پوشیده بود و تنها در گوشه‌اى نشسته بود، با خود گفتم: این جوان باید از صوفیان باشد و مى خواهد سربار جامعه باشد، به خدا سوگند به نزدش مى روم و او را سرزنش خواهم كرد.

امام موسی بن جعفر

به نزدیكش رفتم، متوجّه من شد و فرمود: اى شقیق!

«…اجتَنِبُوا كثیراً مِنَ الظَنِّ إنَّ بَعضَ الظَّنِّ اِثم…»

از بسیارى از گمان‌ها بپرهیزید؛ زیرا كه بعضى از گمان‌ها گناه است… (سوره‌ى حجرات، ایه‌ی12)

سپس مرا به خودم واگذاشت و رفت، با خودم گفتم: حادثه عظیم و عجیبى دیدم، این جوان از نیت پوشیده‌ى من خبر داد و نام من را به زبان آورد، حتماً او عبد صالح و ممتاز خداست. به دنبالش مى روم و از او مى خواهم كه مرا حلال كند، به دنبالش رفتم، ولى او را گم كردم. تا این كه در منزلگاه «واقصه» او را دیدم كه مشغول خواندن نماز است، بندهاى بدنش در نماز مى لرزد و اشك از چشمانش سرازیر بود، با خودم گفتم:

اكنون نزدش مى روم و از او مى خواهم مرا حلال كند، نزدیكش رفتم، پس از خواندن نماز متوجه من شد و فرمود: اى شقیق! «وَ‌إنّى لَغَفّار لِمَن تابَ وَ‌آمَنَ وَ‌عَمل َصالِحاً ثُمَّ اهتَدی»

«و من هر كه را توبه كند و ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد و سپس هدایت شود، مى آمرزم.» (سوره‌طه، ایه‌ی82)

سپس مرا به خودم واگذارد و رفت، با خودم گفتم: این جوان از نمونه‌هاى بى نظیر است؛ زیرا دوباره از نیت پوشیده من خبر داد. به مسیر خود ادامه دادیم تا به منزلگاه «زبانه» رسیدیم، در آنجا آن جوان را دیدم كه كنار چاهى ایستاده است و در دستش كوزه‌ى هست و مى خواهد از آن چاه آبى بیرون آورد و بنوشد. ناگاه آن كوزه از دستش رها شد و در میان چاه افتاد، دیدم به سوى آسمان نگاه كرد و چنین گفت:

اَنتَ رَبى إذا ظَمئتُ إلى الماء وَ‌قُوتى إذا أرَدتُ الطَّعاما الهى و سَیدى ما لى غَیرَها فَلا تَعدمْنیها؛ اى خدا! هنگام تشنگی، تو پروردگارم هستى و هنگام گرسنگى تو هستى كه غذاى من را مى رسانى اى خداى من و سرور من! غیر از این ظرفى ندارم، آن را به من بازگردان».

سوگند به خدا، دیدم آب چاه بالا آمد، آن جوان دستش را دراز كرد و كوزه را از آب گرفت وآن را پر از آب كرد و با آن آب وضو گرفت و چهار ركعت نماز خواند. سپس به تلّ ریگى متوجّه شد و مقدارى ریگ برداشت و در میان آن ظرف ریخت و آن را حركت داد و آشامید. نزدش رفتم و سلام كردم، جواب سلام مرا داد. گفتم: از زیادى آن نعمتى كه خدا به تو داده، به من نیز غذا بده. فرمود: «اى شقیق! همواره نعمت خداوند، به طور آشكار و نهان به ما مى رسد، به خداى خود حسن ظنّ داشته باش.»

سپس ظرف را به من داد و از آب آن نوشیدم، آن را فالوده‌اى بس شیرین یافتم، به خدا سوگند، هرگز نوشابه‌اى لذیذتر و خوشبوتر از آن را نیاشامیده بودم. سیراب و سیر شدم به طورى كه چند روز اشتهاى غذا و آب نداشتم. دیگر آن جوان را ندیدم، تا این كه در مكّه در كنار كعبه، او را در میان گروهى دیدم كه سؤالات خود را از او مى پرسیدند و او جواب مى داد. از مردم پرسیدم: این جوان كیست؟ گفتند: او «موسى بن جعفر» است.1

پى نوشت:

1. كشف الغمّه،ج3، ص4 تا 7.

منبع : عبدالحسن تُرکى، بشارت، شماره 41


تنظیم برای تبیان: شکوری