تبیان، دستیار زندگی
- پیرمرد دستان خود را به آسمان بلند کرد : خدایا فرزندی به من عطا بفرما که بنده صالح تو باشد . بنده مخلص و فدایی تو . طولی نکشید دعای پیرمرد مستجاب شد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ذبیح الله در تلویزیون فرانسه
دفاع مقدس

- پیرمرد دستان خود را به آسمان بلند کرد : خدایا فرزندی به من عطا بفرما که بنده صالح تو باشد . بنده مخلص و فدایی تو . طولی نکشید دعای پیرمرد مستجاب شد . در شب عید سعید قربان سال 1339 چشمان این خانواده مذهبی و ولایی سیرجان به چهره ی نورانی نوزادی روشن شد که نامش را ذبیح الله نهادند که تقارن این نام ملکوتی با عید قربان ، تقارنی سخت معنی دار بود ...

در چهره این نوزاد ، نورانیت موج می زد . نورانیتی مملو از تلالو آیات قران.

ذبیح الله با این شرایط کودکی را سپری کرد و در سن 6 سالگی حافظ چندین جزء از قران شد . و پس از سپری نمودن دوران دبستان که همراه با موفقیت چشمگیری بود ، وارد مرحله سرنوشت ساز راهنمایی شد . علاقه شدید ایشان به مسائل مذهبی در دوران طاغوت باعث شد که با علاقه مندی تبلیغات مدرسه را به عهده بگیرد که به راستی در این مرحله خوش درخشید .

- دوران نوزادی او بسیار دوران عجیبی بود . این بچه صورتش می درخشید . نورانی بود . او را ، با خود به مجلس روضه می بردم ، هنگام شیر دادن به او ، اشک من روی صورتش می ریخت و او با دستان کوچکش اشک را روی صورت خود می کشید . این اشک و آن شیری که به ذبیح الله می دادم ، روح و روان او را با اهل بیت علیهم السلام پیوند زده بود .

- دوران نوجوانی ذبیح الله با ایام تبعید امام همراه بود . ذبیح الله با شناخت و آگاهی نسبت به حضرت امام ، عکس های او را تهیه و در یک قوطی در گوشه ای  از منزل پنهان کرده بود . گاهی اوقات به عکس ها سر می زد . آنها را با گلاب معطر می نمود و مجدداً پنهان می کرد . نسبت به معرفی امام خیلی تلاش می کرد . بعدها به تکثیر عکس و توزیع آن نیز اقدام نمود .

- روزی به جرم اینکه عکس امام را به همراه داشت ، معلم کلاس آنقدر با چوب بر سر و صورت او زد که صدای گریه و زاری همکلاسی ها فضای مدرسه را پر کرده بود و آرزو می کردند می توانستند دستان کوچک خود را سپر قرار داده تا جلو معلم را بگیرند .

ذبیح الله این دوران را با سختی گذراند اما شاد و خوشحال به خاطر عشق به اسلام و امام

این عشق روز به روز بیشتر عرصه وجودی شهید را در می نوردید و در تار و پود او می نشست تا او را به وادی سربازی و شاگردی مکتب حضرت بقیة الله وارد کرد .

- یادم می آید ، یک روز که ذبیح الله با آن صورت زیبایش مشغول قرائت فران بود ، پدرش در خواست یک لیوان آب کرد ذبیح الله بلا فاصله قران را زمین گذاشت و در خواست پدرش را انجام داد . من که شاهد ماجرا بودم . گفتم : پسرم چرا دست از تلاوت برداشتی در حالی که برادرت می توانست این کار را انجام بدهد ؟ ذبیح الله با آن فروتنی همیشگی اش گفت : مادرم ! چگونه می توانم قران بخوانم در حالی که پدرم تشنه در کنارم نشسته است .

روزی به جرم اینکه عکس امام را به همراه داشت ، معلم کلاس آنقدر با چوب بر سر و صورت او زد که صدای گریه و زاری همکلاسی ها فضای مدرسه را پر کرده بود و آرزو می کردند می توانستند دستان کوچک خود را سپر قرار داده تا جلو معلم را بگیرند .

فردی از همسایگان نقل می کند که مدتی بود که از نظر مالی در تنگنا قرار داشتم ، اواخر شب ، در خانه ما زده می شد ، بعد از باز کردن در متوجه می شدیم که ظرف غذایی آنجاست ولی صاحب ظرف را مشاهده نمی کردیم . این وضعیت مدت ها ادامه داشت تا اینکه یک شب تصمیم گرفتم صاحب ظرف غذا را بشناسم . خودم را در جایی مخفی کردم ، بعد از اینکه ایشان در خانه را کوبید ، خود را در تاریکی شب گم کرد ، ولی من پشت سر او رفتم . ایشان به محض دیدن من عبا را روی صورت خود گرفت تا شناخته نشود ، اما با اصرار و تلاش زیاد ، سرانجام توانستم تشخیص بدهم که او همان ذبیح الله بهاء الدینی است . اما حالا نوبت ذبیح الله بود که با خواهش و اصرار زیاد از من بخواهد که تا زنده است این موضوع را با کسی نگویم .

و چه شباهت بسیاری است بین او و مولایش علی (ع) و این ولایت مداری ذبیح الله بود .

- در ماه مبارک رمضان ، تنها با چند خرما افطار می کرد و می گفت : شاید زمانی برسد که انسان به دست کسانی اسیر یا گرفتار شود و باید آمادگی برای این جور مواقع داشته باشد . و این صحبت های ایشان رنگ واقعیت به خود گرفت و ذبیح الله قبل از اسارت ، 4 روز در حالی که مجروح بوده در نخلستان ها در محاصره بعثیون قرار می گیرد . تمرینات او در سال های قبل از مقاومتش بسیار مؤثر بود .

- به کار و تلاش بسیار پایبند بود . وقتی کار می کرد نیمی از درآمد خود را به نیازمندان هدیه می کرد و نیمی دیگر را در منزل خرج می نمود .

- وقتی برای اولین بار می خواست به جبهه برود ، نزد من آمد و گفت : مادر ! اگر من به جبهه بروم آیا شما ناراحت می شوید ؟ من گفتم چرا می خواهی به جبهه بروی ؟ گفت : به خاطر دین ، اسلام و قران . گفتم : افتخار می کنم . رویم را بوسید و خدا حافظی کرد و رفت .

- سال 1359 که ذبیح الله در اسارت بعثی ها بود ، یک روز به آنها تعدادی پتو ، مقداری آب خنک و امکانات دیگر می دهند و می گویند که خبرنگاران برای تهیه گزارش می ایند و  شما باید اظهار رضایت کنید . وقتی خبرنگاران می آیند اسرا دست هایشان را به علامت پیروزی بالا می برند . بعثی ها بعد از این ماجرا به جان اسرا می افتند و آنها را کتک می زنند . ذبیح الله در این ماجرا از ناحیه ی سر مجروح می شود و بعثیون دوربین های خبرنگاران را می شکنند که مانع از پخش این فیلم شوند . ولی تکه ای از فیلم از تلویزیون فرانسه پخش شده بود که ایران از روی آن عکس گرفته بود و ذبیح الله در این عکس دیده می شد .

- در دوران اسارت با مرحوم ابوترابی هم سلول بود . بعد از آزادی اسرا ، مرحوم ابوترابی به منزل ما آمدند و ضمن تجلیل از ذبیح الله ، بسیار از ایشان تعریف کردند . می گفتند که ذبیح الله در اسارت نیز بسیار فعالیت داشته و به قدری درست کار و با تقوی بوده که آقای ابوترابی پتوی ایشان را محض تبرک روی خود می انداختند .

- در اولین روز جنگ ، از حوزه ی علمیه قم ، عازم جبهه شد . در تاریخ 8/7/1359 تحت محاصره نیرو های بعثی قرار گرفت . پس از مجروح شدن و 4 روز مقاومت ، در تاریخ 12/7/1359 به اسارت دشمنان در آمد . فعالیت های پر شور و انقلابی او در زندان موجب گردید که او را به همراه چند زندانی دیگر به مکان نا معلومی انتقال دادند و تا پایان دوران اسارت نام و نشانی از آنها نبود . نام این عزیزان برای همیشه جاودانه شد .

دست نوشته ای از شهید :

ذبیح الله در مطلبی که در پشت جلد قران یادداشت می کند، می نویسد :

دنیا پرتگاهی است در این جهان ، و مردمان آن کسانی هستند که در لب پرتگاه خاتمه به حیات قرار گرفته اند ، پس ما نمی دانیم در کدام قسمت این پرتگاه قرار گرفته ایم و در موقعی که نزدیک هستیم به لب این پرتگاه که تا ابد پرت خواهیم شد ، موهای ما سفید خواهد شد ، دندانهای ما از حالت صافی کم کم به حالت نا صافی در می آیند چشمان ما کم کم در پرده تاریکی فرو می روند ، گوشهای ما کم کم از شنیدن صدا محروم می شوند . تمام این نشانه ها بر روی هم جمع می شوند و از اجتماع آنها ملک الموت به طرف ما قدم می گذارد ، تمام ثروت ما ، مالها و اقوام و پدر و مادر و برادران و خواهران را از دست خواهیم داد ، به جز اعمالمان ، یعنی اعمالمان را از دست نخواهیم داد. پس تو ای برادر عزیز بکوش و در انجام عمل خود دقت کن و آنها را اصلاح کن که در آخرت خودت هستی و اعمالت ، خودم هستم و اعمالم و یا خودشان هستند و اعمالشان . 


منبع : ماهنامه شمیم عشق