شکوهها[1]
آه! از آن ساعت که با صد شور و شین | |
زینب آمد بر سر قبر حسین | |
بر سر قبر برادر چون رسید | |
ناله و آه و فغان از دل کشید | |
با زبان حال، آن دور از وطن | |
گفت با قبر برادر، این سخن: | |
السّلام! ای کشتهی راه خدا! | |
السّلام! ای نور چشم مصطفی! | |
السّلام! ای شاه بی غسل و کفن! | |
السّلام! ای کشتهی دور از وطن! | |
السّلام! ای تشنهی آب فرات! | |
السّلام! ای کشتی بحر نجات! | |
السّلام! ای سیّد و سالار ما! | |
السّلام! ای مونس و غمخوار ما! | |
بهر تو، امروز مهمان آمده | |
خواهرت از شام ویران آمده | |
سر بر آر از خاک و بنْگر حال ما | |
خیز از جا، بهر استقبال ما | |
شرح حال خود، حکایت میکنم | |
وز فراق تو، شکایت میکنم | |
تا تو بودی، شأن و شوکت داشتم | |
خیمه و خرگاه و عزّت داشتم | |
آتش کین، کوفیان افروختند | |
خیمهی ما را به آتش سوختند | |
الغرض؛ از کوفه تا شام خراب | |
گر چه ما دیدیم، ظلم بیحساب | |
لیک دارم شِکوهها از اهل شام | |
کز سر دیوار و از بالای بام، | |
آنقَدَر سنگ جفا بر ما زدند | |
کز غم، آتش بر دل زهرا زدند | |
از جفای شامیان، خون شد دلم | |
گشت در ویرانه آخر، منزلم | |
بگذر، ای «ذاکر»! ز شرح این مقال | |
تا توانی اندر این ماتم بنال |
"ذاکر، سیّد عبّاس حسینی جوهری"
پی نوشت:[1]. خزائنالاشعار، ص 82 ـ 379 (24/ 17).
بخش ادبیات تبیان
انتخاب شعر :جواد هاشمی