گوشوار عرش[1]
در این دل شكسته به غیر از شراره نیست | |
همراه من به جز جگر پارهپاره نیست | |
میریزد از دو چشمترم، اشك بیكسی | |
دیگر به آسمان دلم، یك ستاره نیست | |
خون خدا! تو مرگ مرا از خدا بخواه | |
«در كار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست»(2) | |
دریای غم، گرفته رهم را ز چار سو | |
بر هر طرف كه دیده گشایم، كناره نیست | |
تاب و توان نمانده كه گویم چها گذشت | |
تاب سخن كجا؟ كه توان اشاره نیست | |
ای گوشوار عرش! ز جا خیز و خود ببین | |
بر گوش دختران تو، یك گوشواره نیست | |
یك جرعه آب خورده رباب و هزار حیف! | |
شیر آمده به سینه ولی شیرخواره نیست | |
با اشك دیده، غسل زیارت نمودهام | |
خوشتر ز قتلگاه تو، «دار الزّیاره» نیست | |
با این سكوت خود به خدا! میكُشی مرا | |
با من سخن بگو، دلم از سنگ خاره نیست |
حسینی، سیّد محسن
پی نوشت:[1] دستنوشتهی شاعر.
(2)این بیت زبانزد از «حافظ» است.
بخش ادبیات تبیان
انتخاب شعر :جواد هاشمی