تبیان، دستیار زندگی
چشمم را می بندم و خودم را روبه روی یک جعبه سحرآمیز مجسم می کنم. همه دوران کودکی ام را جست وجو می کنم. تصاویر شگفت انگیز کودکی ام را نمی توانم بدون بعدازظهرهای خیال انگیزش به یاد آورم. به خودم می گویم واقعیت های امروزم همان رویاهای کودکی من است؟ باور می کن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کارتون ها و دنیای شگفت انگیز کودکی

سند باد

چشمم را می بندم و خودم را روبه روی یک جعبه سحرآمیز مجسم می کنم. همه دوران کودکی ام را جست وجو می کنم. تصاویر شگفت انگیز کودکی ام را نمی توانم بدون بعدازظهرهای خیال انگیزش به یاد آورم. به خودم می گویم واقعیت های امروزم همان رویاهای کودکی من است؟ باور می کنم و مطمئن می شوم و به خودم دلگرمی می دهم که نسل سومی ها این رویاها را دیگر تجربه نمی کنند. اما دلم می گیرد که نسل های آینده قطعاً دنیای بی لبخند و بی رویایی خواهند داشت. فضایی آکنده از روبات های هوشمند، موجودات شبیه سازی شده، گودزیلاهایی تصنعی و شهرک های صنعتی و زباله های اتمی که دیگر بخش عمده یی از یک تصویرسازی رئال است تا خیال. سپس کارتون های کودکی و نوجوانی ام را همانند یک کنتاکت آلبوم عکس های رنگارنگ مرور می کنم. تنسی تاکسیدو و چاملی، پلنگ صورتی، دوقلوهای افسانه یی، ماجراهای پینوکیو، سفرهای گالیور، یوگی و دوستان، بل و سباستین، خانواده دکتر ارنست، بچه های کوه های آلپ، رامکال و استرلینگ، لوسیمی، سندباد و علی بابا، پسر شجاع، هاچ زنبور عسل، حنا دختری در مزرعه، بچه های مدرسه والت، پت و مت، نیک و نیکو، خانواده وحوش، دهکده حیوانات، پت پستچی، مزرعه سبزیجات، گوریل انگوری، مسافر کوچولو، هاکلبری فین، رابین هود، معاون کلانتر، مورچه و مورچه خوار، پروفسور بالتازار، سایمون در سرزمین نقاشی ها، فوتبالیست ها، الفی اتکینز، واتو واتو، لولک و بولک، افسانه سه برادر، ای کیو سان و بسیاری دیگر از آن کارتون های سحرآمیز که زندگی ما را مملو از رویاهایشان کرده بود، اینها تکه های فراموش نشدنی کودکی و نوجوانی عصرگاهی من است.

چشمم را می بندم و خودم را روبه روی یک جعبه سحرآمیز مجسم می کنم. همه دوران کودکی ام را جست وجو می کنم. تصاویر شگفت انگیز کودکی ام را نمی توانم بدون بعدازظهرهای خیال انگیزش به یاد آورم. به خودم می گویم واقعیت های امروزم همان رویاهای کودکی من است؟

به گزارش بازیاب ، فصل مشترک همه این کارتون ها عنصر داستانی و شخصیت پردازی آن بود. بنابراین بخش عمده یی از گفتمان و بگومگوهای کودکی ما از دل این کارتون ها بیرون می زد. بسیاری از خنده ها و گریه های ما، شادی ها و غم های ما، حسرت ها و غرورها، آرزوها و سوداهای ما ملهم و نیز مملو از پرسوناژهای اصلی و فرعی این کارتون ها بود. به همین جهت معتقدم نسل من رویاپرداز و رویابین بود و دنیایش را با همین رویاها دنبال می کرد. گیرم به خطا و نادرست اما خیالپرداز بود و خیالش را باور می کرد و سپس بارورش می ساخت. مگر نه اینکه عالمان علم و دانش همواره توصیه می کنند کودکان را در معرض رویا، افسانه و اسطوره قرار دهید. حتی مادری، زمانی از اینشتین پرسید چگونه می توانم به پسرم که در ریاضیات استعداد فراوانی دارد کمک کنم تا ریاضیدانی برجسته شود؟

پسر شجاع

اینشتین پاسخ داد؛ «افسانه و اسطوره های گذشته را برایش بخوانید و تصورات و تخیلاتش را گسترش دهید.» آن زن که به دنبال توصیه های عینی تری بود مدتی بعد همان پرسش را دوباره تکرار کرد و اینشتین همان پاسخ را داد؛ «افسانه و اسطوره ها را در کودکان تان بازنمایی کنید.» به نظرم کارتون های امروزی درست نقطه مقابل انیمیشن هایی هستند که ما در دهه های 60 و 70 مشاهده می کردیم. کارتون های ما چنان داستان پردازی های درخشانی داشت که هنوز بخشی از کودکی درون ما را شکل می دهد. تفاوت دیگری که در این نوع تصاویر هست و به حدت و شدت این دو نسل را از هم دوپاره می کند و دنیاهایشان را متفاوت از هم کرده است، نوع نگاه به گذشته، حال و آینده است. کارتون های ما همواره وامدار اسطوره ها، افسانه ها و داستان های گذشتگان ما بود. به عبارت روشن تر، یک چشم آن به گذشته ها بود و اکنونش را با اقتباس از تجربه اسلاف خود می ساخت اما جرات و جسارت پیشروی به آینده را نداشت.

تنسی تاکسیدو و چاملی، پلنگ صورتی، دوقلوهای افسانه یی، ماجراهای پینوکیو، سفرهای گالیور، یوگی و دوستان، بل و سباستین، خانواده دکتر ارنست، بچه های کوه های آلپ، رامکال و استرلینگ، لوسیمی، سندباد و علی بابا، پسر شجاع، هاچ زنبور عسل، حنا دختری در مزرعه، بچه های مدرسه والت، پت و مت، نیک و نیکو، خانواده وحوش، دهکده حیوانات ....

در بخشی از آن همواره دغدغه نسل های گذشته (بچه های کوه های آلپ، مسافر کوچولو، رابین هود، هاچ زنبور عسل، خانواده دکتر ارنست) به چشم می خورد. چون در آن نهاد گرم خانواده و مخصوصاً شخصیت بی بدیل مادر و گاهی پدر تبدیل به یک اسطوره، قهرمان و نوستالژی شده بود. اینها اسطوره و قهرمانان عصر دنیای کهن و تا حدی دنیای مدرنیسم بود. و برخی نیز آرمانخواهی هایی برای تحقق عدالت و مساوات و کوششی برای ساختن یک جامعه برابر بود. آرزوهایی که آدم بزرگ های قرن بیستم میلادی در قالب تصویر و اشکال فانتزی در کودکان همان عصر جست وجو می کردند. بخش دیگر آن جدال ها، کشمکش ها و چالش های زمان حال بود. چالش هایی که توامان شیوه ها و روش هایی بود که برای زندگی در دنیای همان زمان تعبیه شده بود.

کارتون حنا دختری در مزرعه

(تنسی تاکسیدو و چاملی، سفرهای گالیور، سندباد، فوتبالیست ها، مورچه و مورچه خوار) به عبارت دقیق تر کارتون هایی که برای زیستن بهتر، سهل تر و بهینه تر زندگی همان عصر و زمانه تولید شده بود. و بخشی دیگر شخصیت هایی که به دنبال هویت، خودباوری و اثبات خود بودند. (پسر شجاع، رابین هود، ای کیوسان) اینها نمادهای کارتون های دهه های 60 و 70 بود. به نظرم نه در سرزمین ما بلکه در همه جهان همین هدف و نیت دنبال می شد و از الگوی واحدی تبعیت می کرد. دنیای نسل سومی ها اما متفاوت و به کلی متمایز از عصر ماست. کارتون هایی همانند وال - ای، راتاتوی، شرکت هیولاها و بسیاری دیگر از فیلم های علمی - تخیلی که از جهان آینده سخن می گویند. جهانی همراه با پسماند های صنعتی، روبات های هوشمند، شاهراه های اطلاعاتی، سایبرنتیک، زیست گلخانه یی در آن تعریف شده است. این جهان، نشانه یی از عصری است که می خواهد در آینده بر جهان حاکم شود و این کارتون ها غالباً هشداردهنده یا نویددهنده آن است. همان نویدها و هشدارهایی که آلدوس هاکسلی در رمان «دنیای قشنگ نو» حکایت آن را بازگو کرده بود. حکایت «ناکجاآبادها» و پیچیدگی ها و حیرت هایی که این ناکجاآبادها در قرن های آینده خواهند آفرید. نسل سومی ها خودشان را آماده می کنند تا با واقعیت های هولناک تری مواجه شوند بی آنکه رویا و افسانه های آن را دیده یا خوانده باشند. آنها برای تحقق آن آرزویی ندارند، این حس تعلیقی است که در وجودشان سیطره یافته است. چشمم را باز می کنم و به بالای دیوار اتاقم خیره می شوم که این جمله آندره مالرو بر آن نقش بسته است؛ «هیچ افسانه یی با افسانه سینما و تلویزیون برابری نمی کند.» نویسنده کتاب «ضدخاطرات» راست می گفت. این افسانه ها هنوز پس از ربع قرن بخشی از ساحت های ذهنی ما آدم کوچولوهای دیروز است.

تنظیم برای تبیان : مسعود عجمی