تبیان، دستیار زندگی
جک به قایق سواری می‌رود فیلمی است واقعی با روایتی ساده؛ فیلمی که تلاش می‌کند دنیا و زندگی و آدم‌ها را همانطور که هست، ساده و بی‌پیرایه و گاهی کسل کنند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

معصومیت از دست رفته!


"جک به قایق سواری می‌رود" فیلمی است واقعی با روایتی ساده؛ فیلمی که تلاش می‌کند دنیا و زندگی و آدم‌ها را همانطور که هست، ساده و بی‌پیرایه و گاهی کسل کنند با آدم‌هایی با عادات و خلقیات خوب و بد و گاهی عجیب نشانمان دهد و ببینده را نیز تشویق کند از همین دریچه به دنیا نگاه کند.


معصومیت از دست رفته!

فیلم روزهایی از زندگی جک، مردی خجالتی و تنها، را به تصویر می کشد که روی لیموزین کرایه‌ای عمویش کار و در زیر زمین یک اتاقه او زندگی می‌کند. موهای جک به شیوه آفریقایی‌ها بافته شده و همیشه گوشی‌های واکمنش را که موسیقی "امواج مثبت*" پخش می‌کند در گوش دارد. دوست صمیمی و همکار جک ،کلاید،او را برای یک شام اشنایی به خانه‌اش دعوت می‌کند،چون لوسی(همسر کلاید) کسی را برای جک مناسب دیده و می‌خواهد آن دو را باهم آشنا کند.

لوسی در یک بنگاه کفن و دفن معاون مدیرعامل است و یکی از منشی‌های تازه استخدام شده به نام "کانی" را برای جک در نظر گرفته است.جک کراواتی تازه می‌خرد و با گوشی‌های واکن و کلاه همیشگی‌اش به مهمانی می‌رود. در تمام طول شام کانی در حالی که متکلم وحده است از کمای پدرش، کور بودن مادرش، اینکه هر دو مرده‌اند و ... حرف می‌زند و فضا را سنگین و سنگین تر می‌کند، بعد از شام وقتی جک، کانی را تا سر خیابان بدرقه می‌کند، زیر برفی که لباسهایشان را سفید کرده به او می‌گوید که دوست دارد به قایق سواری در دریاچه پارک مرکزی برود و جک هم قول می‌دهد که تابستان او را سوار قایق خواهد کرد .چند روز بعد در حالی که کانی در مترو با کسی درگیر (می‌گوید در مترو مزاحمش شده بوده) و زخمی شده در بیمارستان به او قول می‌دهد که برایش یک میهمانی شام برگزار کند و این قولها سرآغازی می‌شوند بر چالش‌های جدیدی در زندگیش. جک شروع به یاد گرفتن کارهای جدید (شنا و آشپزی) می‌کند و در این مدت به مشکلات زندگی دوستانش(لوسی و کلاید) پی می‌برد. کلاید نمی‌تواند لوسی را برای خیانتی که سالها پیش مرتکب شده ببخشد، دائما به این موضوع فکر می‌کند ،به اتفاقی که افتاده ،به صحنه‌های که لابد رخ داده و به مردی که به او ترجیح داده شده.... روز میهمانی‌ای که به علت آشپزخانه نداشتن خانه جک ،قرار شده بود در خانه لوسی و کلاید برگزار شود، جک غذاهایی را در هفته گذشته بارها و بارها پخته ،آماده می‌کند و درون فر و روی گاز می‌گذارد، وقتی که کانی از راه می‌رسد، تا آماده شدن غذا لوسی همه را پکی به قلیان حشیش دعوت می‌کند و زمان در میان دودها می‌گذرد و می‌گذرد... تا بوق آتش نشانی خانه به کار می‌افتد و دود از غذاهای ذغال شده ی روی اجاق و درون فر بلند می‌شود. و اینجا برای اولین بار خشم و پرخاشگری جک را می‌بینیم، تمام غذاهایش سوخته، رویایش خراب شده و نتوانسته برای کانی حتی یک شام درست کند، جک بعد از وارو کردن قابلمه‌های سیاه شده و شکستن چند بشقاب به دستشویی پناه می‌برد و خودش را در آنجا زندانی می‌کند. اما با کمک همان موسیقی همیشگی"موج مثبت" که کانی از واکمن نیمه شکسته ی پشت دستشویی پخش می‌کند، جک بیرون می‌اید و آرام می‌شود ولی دردسر دیگری در راه است، کلاید برای اینکه به لوسی (و به خودش) ثابت کند که با خیانت پنج سال پیش کنار آمده و لوسی و آشپز را بخشیده ،آشپز را به شام آن شب دعوت کرده است و حالا آشپز پشت در زنگ می‌زند.

"جک به قایق سواری میرود" فیلمی است واقعی با روایتی ساده...فیلمی که تلاش می‌کند دنیا و زندگی و آدمها را همانطور که هست، ساده و بی پیرایه و گاهی کسل کنند با آدم هایی با عادات و خلقیات خوب و بد و گاهی عجیب نشانمان دهد و ببینده را نیز تشویق کند از همین دریچه به دنیا نگاه کند

"جک به قایق سواری میرود" فیلمی است واقعی با روایتی ساده... فیلمی که تلاش می‌کند دنیا و زندگی و آدمها را همانطور که هست، ساده و بی پیرایه و گاهی کسل کنند با آدم هایی با عادات و خلقیات خوب و بد و گاهی عجیب نشانمان دهد و ببینده را نیز تشویق کند از همین دریچه به دنیا نگاه کند.

شخصیت اصلی فیلم"جک" همیشه به موسیقی "امواج مثبت" گوش می‌دهد، موسیقی مخصوص یک مذهب آفریقای به نام "راستا" موهایش را هم مثل آنها بافته است، اما خود را "راستا**"نمیداند ، به همین سادگی...فیلم تلاش نمی‌کند به کنه افکار عقاید و عادات او برود، سر از اصل ماجرا دربیاورد که آیا "راستا"هست یا نه، فیلم از ما می‌خواهد جک را همانگونه که هست و به ما نشان می‌دهد، بپذیریم...

معصومیت از دست رفته!

همینطور کانی ،کانی فکر می‌کند همه به اون نظر دارند، انگار از تعریف کردن صحنه‌ها و داستان‌های ناراحت کننده برای دیگران لذت می‌برد، اما باز هم کارگردان از دریچه ی نگاه جک لزومی نمی‌بیند از این مشکلات رفتاری دالانی تاریک بسازد و به کند و کاو میانش بپردازد ،جک ؛ کانی را با مشکلات رفتاری اش و با سیمای مظلوم و رفتارهای خجالتی‌اش می‌پذیرد. فیلم تلاش می‌کند به ما نشان دهد ،دیدن ادمها همانطور که خودشان می‌خواهند خودشان را به ما نشان دهند شاید خیلی وقت‌ها بهترین راه باشد ،حتی اگر بدانیم شخص چیزی را از ما پنهان کرده .با چیزهایی که از فرد دیده می‌شود بهتر است قضاوت کرد.

کلاید از این قانون پیروی نمی‌کند، او می‌خواهد رابطه را به خوبی گذشته برگرداند و دائما پاشنه بلند کرده و سعی می‌کند از پشت دیوار سردی و بی تفاوتی لوسی دنبال چیزی می‌گردد ولی وقتی دریچه باز می‌شود می‌بنید چیزهایی که آن پشت پنهان شده بوده خیلی ترسناک تر از آن چیزی بوده که فکرش را کرده بوده یا برای آن خودش را آماده کرده بوده است. انگار در تک تک صحنه ها این پیام به گوش می‌رسد که هیچ چیز عالی نیست و نخواهد شد، نه انسان‌ها ، نه میهمانی‌ها، نه غذاها...هرچقدر که برایشان تلاش کرده باشید و وقت گذاشته باشید...پس خیالبافی نکنید و بپذیرید .با همین خوشی‌های کوچک و ناقص می‌شود زندگی را آرام و دلپذیر گذراند.

بخش سینما و تلویزیون تبیان


منبع:همشهری / میترا واسعی