تبیان، دستیار زندگی
ابن سلام با این که می‌داند دل لیلی با او نیست، اما از این که جسم لیلی متعلق به اوست، احساس غرور و برتری می‌کند. ابن سلام خیلی زود از دنیا می‌رود. لیلی همان گونه که رسم اعراب است، سالی به سوگ می‌نشیند، اما ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

درین افسانه شرط ا‌ست اشک راندن

نگاهی به شخصیت زن در آثار نظامی گنجوی(بخش دوم)

بخش اول

درین افسانه شرط ست اشک راندن

تأثیر اعتقادات نظامی در این داستان بسیار است. او شیرین ارمنی و مسیحی مذهب را به خوبی در معیارهای خود و جامعه می‌گنجاند. اما شخصیت شیرین نافذتر است.

نظامی ناخواسته عاشق شیرین می‌شود و او را می‌ستاید. شهامت و جسارت شیرین نظامی را هم جسور می‌کند. آن‌جا که در پایان شیرین در دخمه‌ی خسرو جانِ خود را می‌گیرد تا به معشوق پیوندد، نظامی متأثر از چنین تقدیر ناخواسته به یاد هم‌سر جوانِ تازه درگذشته‌ی خویش می‌افتد. در تمامی ادبیات مردانه‌ی ایران زمین شاعری چون او نمی‌یابیم که از هم‌سر خود یادی کرده باشد:

درین افسانه شرط‌ست اشک راندن

گلابی تلخ بر شیرین فشاندن

به حکم آن که آن کم‌زنده‌گانی

چو گل بر باد شد روز جوانی

سبک‌رو چون بت قبچاقِ3 من بود

گمان افتاد خود کآفاق من بود

نظامی در دورانِ نظم خسرو و شیرین در آغاز عشق و جوانی‌ست و بعید نیست آفاق و شیرین در ذهن وی یکی باشند. همان‌طور که می‌دانیم، این آفاق است که سراینده‌ی مخزن الاسرار را تبدیل به سراینده‌ی خسرو و شیرین می‌کند.

شیرین زنی آزاد است. او هنگامی که نقشی از خسرو پرویز شاه ایران را از دستان هنرمندی به نام شاه‌پور می‌بیند، عاشق می‌شود و شبانه ارمن را به امید یافتن او ترک می‌کند.

اما لیلی وضعیت دیگری دارد. او در یک قبیله‌ی غیرت‌مند و مردسالار عرب حق بودن هم ندارد ، چه رسد به عاشق شدن. او تابع امر مردان خانواده‌ی خود است. آنان پس از این که راز عشق لیلی و مجنون از پرده برون می‌افتد، در اولین اقدام لیلی را از محیط مکتب‌خانه که با مجنون دیدار می‌کند، دور می کنند. لیلی از آن پس در سه‌کنج خانه‌ی پدری اسیر رؤیاها می‌شود. با دستی که در سخن دارد، هر از گاهی غزلی در فراق مجنون می‌سراید و با آب دیده آن را آب‌یاری می‌کند.

لیلی که نام او به مناسبتِ عشق مجنون بر سر کوی و برزن است، چاره‌یی جز انزوا ندارد:

لیلی ز گزاف یاوه‌گویان / در خانه‌ی غم نشست مویان

او برای سربلندی خانواده‌ی خویش ناگزیر است با اولین خواست‌گار روانه‌ی خانه‌ی بخت شود. لیلی در خانه‌ی شوهر دل‌تنگ‌تر از پیش است. چراکه شوهر و خانواده‌اش دایره‌ی مراقبت از او را تنگ‌تر می‌کنند:

شویش همه روزه داشتی پاس

پیرامن در شکستی الماس

تا نگریزد شبی چو مستان

در رخنه‌ی دید بت‌پرستان

درین افسانه شرط ست اشک راندن

آن گونه که مردان همواره مراقب زنان خویش‌اند، تصور می‌شود مردان خائن در تاریخ هرگز وجود نداشته‌اند.

ابن سلام با این که می‌داند دل لیلی با او نیست، اما از این که جسم لیلی متعلق به اوست، احساس غرور و برتری می‌کند.  ابن سلام خیلی زود از دنیا می‌رود. لیلی همان گونه که رسم اعراب است، سالی به سوگ می‌نشیند، اما جسم و روح بی‌قرار او اندوهِ هجران، ترس از رسوایی و غم بیوه‌گی را تاب نمی‌آورد و جان به حضرت دوست تسلیم می‌کند. او در آخر عمر به مادر چنین می‌گوید:

خون می‌خورم این چه مهربانی‌ست

جان می‌کنم این چه زنده‌گانی‌ست

چندان جگر نهفته خوردم

کز دل به دهن رسید دردم

دون ژوانیسم درخسرو و شیرین

خسرو پرویز، پادشاه مقتدر ایرانی، چون تمامی صاحبان زر و زور طبیعتی خوش‌گذران دارد. هنگامی که او به طلبِ شیرین ره‌سپار ارمن می‌شود، شیرین شبی قبل به امید یافتن خسرو آن‌جا را ترک کرده است. شیرین در ارمنستان نیست و خسرو آن‌چنان مجذوب پذیرایی شایان مهین‌بانو و کنیزکان زبیای ارمنی می‌شود که اصلا فراموش می‌کند برای چه به آن‌جا آمده است.

اول بار که خسرو آهنگ شیرین می‌کند و شیرین طبق آموخته‌های عمه او را نمی‌پذیرد، خسرو گستاخی شاه‌زاده‌ی ارمنی را تاب نمی‌آورد. او شیرین را ترک می‌گوید و راهی دیار روم می شود. خسرو در روم با دختر امپراتور آن‌جا، مریم، پیمان زناشویی می‌بندد، اما در زند‌گی با مریم راحت و خوشی برای او وجود ندارد. مریم هم‌سر است نه معشوقه‌یی عشوه‌گر. دل خسرو برای غمزه‌های پری‌وار شیرین بی‌صبر است:

گهی گفتی به دل ای دل چه خواهی؟ / زعالم عاشقی یا پادشاهی؟

یا در خلوت چنین زمزمه می‌کند:

که را جویم که را خوانم به فریاد؟

بهاری بود و بربودش ز من باد

کجا شیرین و آن شیرین‌زبانی

به شیرینی چو آب زنده‌گانی

کجا آن عیش و آن شب‌ها نخفتن

همه شب تا سحر افسانه گفتن

خسرو پرویز بارها برای بردنِ شیرین به کاخ خود اقدام می‌کند، اما با وجود مریم به عنوان هم‌سر قانونی او جای شیرین تنها در شبستان در کنار کنیزان است. و شیرین جای‌گاه خود را خوب می‌داند. او هم اکنون بر جای مهین‌بانو بر مُلک ارمن حکم‌فرمایی می‌کند. چگونه می‌تواند چون کنیزی خُرد در حرمِ او روزگار بگذراند؟ شیرین دارای تمام خصیصه‌های زنانه است: زیبایی، کبر و ناز، غمازی و حسادت، شیرینی و احتیاط.

خسرو چاره‌یی جز ارتباط پنهانی با معشوقِ خود ندارد، اما نظامی جسارتِ خسرو را تاب نمی‌آورد و یک رقیب عشقی خیالی به نام «فرهاد» برای او می‌سازد. عشق فرهاد همان عشق مجنون است. عشقی آرمانی بدون خواسته‌های تن. با طرح داستان فرهاد نظامی احساس رضایت می‌کند:

درین افسانه شرط ست اشک راندن

بباید عشق را فرهاد بودن / پس آن گاهی به مردن شاد بودن

پس از فوتِ مریم خسرو اوصافی از زنی هرجایی به نام «شکر» می‌شنود که خانه‌اش در اصفهان پذیرای مهمانان بسیاری‌ست. خسرو شکر را هم به دست می‌آورد، اما هنوز شیرین مرواریدی‌ست صید نشده. ازدواج ِ خسرو با شکر تأثیر بدی بر روانِ شیرین بر جای می‌نهد، هر چه باشد مریم شاه‌زاده‌یی درخور شأن و منزلتِ او بود، اما دیدن شکر در کنار خسرو برای شیرین دردناک است. اما نظامی برای شکر وجهی نیک می‌سازد. شکر برای خسرو رازی افشا می‌کند. او عنوان می‌کند که تنها در مجالس عیش و عشرت شرکت می‌کند و سپس کنیزی را به بستر مهمان روانه می‌کند. پس از افشای این راز خسرو شکر را به کاخ می‌آورد و به عنوان هم‌سر خود به همه‌گان معرفی می‌کند. شکر مانعی بر سر راه ازدواج خسرو با شیرین نیست. او این بار به راحتی می‌تواند شیرین را تصاحب کند. گر چه به دست آوردن دل شیرین قدری دشوار است.

پس از ازدواج خسرو و شیرین، قتل خسرو پرویز به دست پسرش شیرویه‌ی نوجوان – فرزند خسرو و مریم - مجالِ عیش و عشرت و عشق‌های بعدی را از او سلب می‌کند.

پایان


عادله حسینی

تنظیم :بخش ادبیات تبیان