تبیان، دستیار زندگی
در سالیان اخیر با افزایش فشار اقتصادی ، عمده فعالیت مردم معطوف به رتق و فتق امور اولیه زندگی و تامین معاش شده. نخستین پیامد آن هم کمرنگ شدن «تفریح» و «شادی» است. میرجلال الدین کزازی چندی پیش در گفت و گویی به ریشه یابی شادی در زندگی ایرانیان پرداخت و از قِ
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شادی در ذات ایرانیان

گفتاری از میرجلال الدین کزازی

در سالیان اخیر با افزایش فشار اقتصادی ، عمده فعالیت مردم معطوف به رتق و فتق امور اولیه زندگی و تامین معاش شده. نخستین پیامد آن هم کمرنگ شدن «تفریح» و «شادی» است. میرجلال الدین کزازی چندی پیش در گفت و گویی به ریشه یابی شادی در زندگی ایرانیان پرداخت و از قِبل آن جشن نوروز را به عنوان یکی از ریشه های اصلی شادی ایرانیان مورد کنکاش قرار داد. گفتار این چهره ماندگار ادبیات را در ادامه می خوانید:

فرآوری: مهسا رضایی -بخش ادبیات تبیان
میرجلال الدین کزازی

چرا سهم شادی در زندگی ما کم شده است؟

آن چه من به گونه ای کلان و فراگیر در این زمینه می توانم گفت، آن است که گونه ای دگرگونی یا شاید دگردیسی در کار کرد شادی نزد ایرانیان رخ داده است. تا آن جا که من میدانم در هیچ فرهنگی به اندازه ی فرهنگ ایرانی شادی گرامی و ارزشمند نیست. در هیچ فرهنگی، به اندازه ی فرهنگ ایرانی جشن ها و آیین های شادمانی پرشمار کاربرد نداشته است. «ایرانی اگر شاد نباشد، در ایرانی بودن او میتوان به گمان افتاد» یکی از نشانه های ناب ناگزیر در ایرانی بودن، شادی است. از همین روست که ایرانیان به هر انگیزه ای و بهانه ای چه خرد، و چه بزرگ جشنی می آراسته اند و به بزم و شادی می نشسته اند. از این جشن های پرشمار تنها، اندکی بر جای مانده است که امروز برگزارده می آید. گذشته از جشن های آیینی، باورشناختی، تاریخی، اسطورهای، اخترشناسانه، گاهشمارانه، جشن هایی در پیوند با دگرگونی های گیتی بوده است و ایرانیان در هر ماه جشنی بزرگ داشته اند که آن را با شکوه برپای میداشته اند. زیرا که در گاهشماری کهن ایرانی پایه بر روز و ماه بوده است، نه بر هفته.

در چند دهه ی اخیر رد پای شادی ها و به طور کلی شادمانی حتی در حد نام بردن از جشن های باستانی و اهمیت شاد بودن در ادبیات داستانی و شعری ما و حتی در گفتمان اجتماعی بسیار کمرنگ شده تا حدی که هرقدر داستان یا شعری غمگین تر باشد، در باور شنوندگان زیباتر می آید و این در حالی است که ما دست کم در ادبیات کلاسیک مان حتی در بخش های تراژیک آن هم حضور شادی را بسیار می بینیم. در خسرو و شیرین مراسم جشن و بزم بسیار است، در لیلی و مجنون و یا شاهنامه حتی می خوانیم که  گه گاه در شب جنگ مراسم بزم در اردوی ایرانیان برپا بوده است.

من با شما هم داستانم که ایرانیان امروز مانند نیاکان شان شادمانه نیستند و به سخن دیگر شادی کارکرد همواره ی خود را در زندگانی ایرانی از دست داده است. اما این جشنها و بهانه های شادمانی در ایران کهن برآمده از خاستگاهی درونی و نهادی روانشناختی بوده است. امروز تنها کارکرد بیرونی و فرهنگی آن به جا مانده است. این آن دگردیسی است که من در آغاز سخن از آن یاد کردم و ما نشانه های این فروکاستن را در آثار ادبی بسیار روشن می بینیم.

این که در سروده ها و نوشته های امروزین کمتر به شادی پرداخته می شود از آن روست که شادی با دل و جان و نهاد و نهان سخنور و سراینده آمیخته نیست، از همین روست که در آفریشن ادبی که آفریشنی است ناخوداگاهانه و برآمده از جوشش های درونی از آن چه در ژرفای نهاد هنرمند میگذرد، شادی نمودی کم تر دارد.

بهار زمان زایش طبیعت و رویش درختان وبه نوعی شادی طبیعت است

از دید من جشن بهار نمونه ی برترین و نماد شادمانی و امید و خجسته گی است در منش و فرهنگ ایرانی. جشن نوروز به آن شیوه ای که ما در این روزگار آن را برمی گزاریم به راستی آمیزه ای از چندین جشن و آیین است که اندک اندک با هم در آمیخته است. در همه ی این جشن ها و آیین هایی که سرانجام نوروز از پیوند و آمیختگی آنها با یکدیگر برآمده و سربرآورده است، شامانی جایگاهی بنیادین دارد. در باورشناسی ایران گرما و روز و روشنی بسیار خجسته اند و میتوان گفت که هیچ کیش و آیین ایرانی را ما نمییابیم که این پدیده ها در آن کار کردی بنیادین نداشته باشد. اما در مقابل سرما و شب پدیده هایی اهریمنی و گجسته اند. هنگامی که روز بر شب چیره می شود به راستی زندگی است که بر مرگ چیرگی جسته است. نیکی است که بر بدی، شکوفایی است که بر پژمردگی چیره شده است. از همین روست که گیتی با رستاخیزی بزرگ می شکوفد.با رستاخیزی بزرگ در طبیعت.

نوروز را به راستی درفش و نماد فرهنگی ایران می دانند، در هر جای که نام او نشانی از نوروز هست می توانیم استوار بر آن باشیم که فرهنگ گرانسنگ و ارزشمند ایرانی تا آن جا راه برده است و دامان گسترده است.

انگیزه ی ماندگاری نوروز یکی این است که آمیزه ای از جشن های گوناگون است دو دیگر این است که در همه ی این جشن ها شادمانی کارکردی بنیادی دارد، پس جشن نوروز چندین بار شادمانه تر است از هر جشن دیگر. سه دیگر این است که نوروز معنایی ژرف و جهان شناختی دارد. که آن را من "بازگشت به آغاز" می نامم.

بهار، یادآور آفرینش

نوروز به شیوهای راز آلود و نمادین یادآور آفرینش است، آفرینش در باورهای ایرانی به گونه ی چرخ های انجام می پذیرد. به سخن دیگر، درست است که آفرینش انجام و آغازی دارد. انجام آفرینش رستاخیز است. اما در درون این انجام و آغاز فراگیر، آفرینش به گونه ای چرخ های یا "سیکلیک" انجام می پذیرد. درست مانند زمان. زمان تاریخی، "گیتیگ" که سده ها و هزاره ها آنها را می سازند. هر هزاره از ده سده ساخته می شود و هر سده از صد سال. سال گیتیگ یا زمینی، نمادی است از یک چرخه ی آفرینش یا سال اسطوره ای و هستی شناختی است. به همان سان که سال زمینی به چهار پاره، بخش می شود و هر پاره، به سه ماه. در فرجام هر سال زمینی دوازده ماه را در بر می گیرد. سال آفرینشی و هستی شناختی نیز به چهار پاره تقسیم می شود که هر کدام از این پاره های چهارگانه سه هزار سال به درازا می کشند. پس این سال در فرجام دوازده هزار سال در سنجش با سال زمینی درازا خواهد داشت.

در سه هزاره ی نخستین، آفرینش در توان است (بالقوه) و در اندیشه ی اورمزد می گذرد. در سه هزاره ی دوم که «بندهش» یا «بندهشن» نامیده میشود، آفرینش به کردار در می آید (یعنی بالفعل میشود) اما پاک و پیراسته است.

در سه هزاره ی سوم که «گومیچشن» یا «آمیزش» نام دارد می آلاید. به آمیختگی دچار می شود. این فاجع هی آفرینش است. در پی این آمیختگی است که مرگ و نابودی فراز میآید. در سه هزاره ی چهارم که «وچارشن» یا «گزارش»«جدایی» نام دارد، آفرینش به پاکی و پالودگی آغازین خود باز می گردد. به این گونه که در آغاز هر کدام از هزاره های بازپسین یکی از فرزندان زرتشت به شیوه ای شگفت به جهان می آید تا آفرینش آمیخته ی آلوده را به پاکی و پیراستگی نخستین بازگرداند. در آغاز هزاره ی نخستین «هو شیدر»، در آغاز هزاره ی دوم (هوشیدرماه) و در آغاز هزارهی سوم (سوشیانت) بدین سان چرخ های از آفرینش پایان می گیرد تا چرخ های دیگر آغاز بپذیرد. دیگر جشن های آفرینش در سال کیهانی و هستی شناختی رخ می دهد. بازگشت به آغاز همواره همراه است با شکفتگی، شادابی و شادمانگی و جوانی و پرتوانی و سرانجام زندگی و سرسبزی. زیرا آنچنان که گفته آمد: مرگ، نابودی، پژمردگی، اندوه و ناامیدی دستاورد آمیختگی و پالایش است. هنگامی که سال زمینی به فرجام می آید، جهان از بند تاریکی، سرما و افسردگی می رهد. زیرا که سال زمینی به آغاز خود بازگشته است. به بهار، به نوروز.از همین روست که رستاخیزی در گیتی رخ می دهد. زندگی، پویایی، توان، جوانی و شادابی گیتی را فرا میگیرد. من برآنم که چون معنایی چنین ژرف در جشن و آیین نوروز نهفت است، آن را با هستی، با آغاز و انجام جهان، با سرگذشت و سرنوشت جهانیان پیوند میدهد. جشن نوروز برترین و گران مایه ترین جشن ایران شده است.

نوروز را به راستی درفش و نماد فرهنگی ایران می دانند، در هر جای که نام او نشانی از نوروز هست می توانیم استوار بر آن باشیم که فرهنگ گرانسنگ و ارزشمند ایرانی تا آن جا راه برده است و دامان گسترده است.


برگفته از گفت و گوی استاد کزازی با مجله آزما(گفت و گو:ندا عابد)