تبیان، دستیار زندگی
این متن تقدیم به انسان هایی است که خداوند از الوهیت خود بخشی به آنان عطا نموده است و آن ها الهه هایی هستند به نام: «مادر» ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دختر آفتاب ( متن مجری )

دختر آفتاب

این متن تقدیم به انسان هایی است که خداوند از الوهیت خود بخشی به آنان عطا نموده است و آن ها الهه هایی هستند به نام: «مادر»

که به راستی یک روز در سال برای تقدیر از دریای وسیع عشقی که هر روز در جام های کوچک ما می ریزند، اندک است.

به نام خدا، پروردگار مردم، مالک و معبود مردم، واحد بی نیاز، بی همتایی که نه زاد و نه زاده باشد، دختری هستم از تبار آدم، از قبیله حوا، قربانی تاریخ، از آن روزها می آیم. قبیله من در دشت محبت چادری از شقایق زده به بزرگی زمین و به بلندی تاریخ از آدم تا اینک و تا آینده، پای در زمین دارم اما با سر انگشتانم خرمن، خرمن ستاره می چینم و بر سر سفره همراهانم نان و نور می آورم.

خالقم مرا با نرم ترین خاک هستی آفرید تا جز مهر و محبت از من نروید. اما از همان ابتدای راه تاریخ، مرا زنده زنده زیر خروارها خاک نهاده اند. هر تکه از وجودم در گوشه ای از جهان به بهانه ای چاک چاک شد. در کوله بارم همه خستگی است و تنهایی. در میان کوچه پس کوچه های باریک و پهن تاریخ به دنبال نوری می گردم تا در پرتوش آرام گیرم، سربر دامان او گذارم و به خاطر حرمتش، حرمت آسمانیم را بازیابم.

دختر آفتاب

اکنون در مسیر پر فراز و نشیبم به سنه 5 بعثت آخرین خورشید هدایت بشر رسیده ام. بیستم جمادی الثانی ست. احساس می کنم پولک های آسمان امشب درخشان تر از همیشه اند و شب بوها عطرآگین تر. نگاه ما گویا تمیز تر است و عطر مریم مسیحایی ست. صدای بال فرشتگان که طنین انداز می شود، پیچک ها، پچ پچ می کنند و آماده دخیل بستن بر ضریح نور می شوند. جام های بلورین یکی پس از دیگری در سفره ای پر از گل های محمدی جای می گیرند. قدحی از حوض کوثر همراه با مائده های بهشتی در این خوان به چشم می خورد. احساسی آشنا و در عین حال غریب دارم. مثل لمس صدای سکوت، مثل حس بوی آب مثل سخن گفتن با خورشید و مثل حس پرواز.

اطلسی ها در هم می پیچند و از فاطمه سخن می گویند. ناگهان صدایی نهیبم می زند که چه نشسته ای، فاطمه در راه است همو که آبروی بانوان تاریخ است و دستان همه ی مادران عالم از این پس در دستان او گره خواهد خورد تا حرمت زن به عالمیان نشان دهند.

دختر آفتاب

اوست فاطمه، جدای از همه، زهراست، گل شکفته ی آفتاب

از این پس ماه نظاره گر خلوت اوست. یاس در هنگام مناجات او، عطر افشانی می کند.

پرواز عشق در دستان او معنی می یابد. زخم های تنهایی علی را تنها مرهم اوست و غنچه های او را باغبان است.

و برای من خسته و تنها، صداقت و نجابت فاطمه بهترن ضریحی ست که می شود دل های عفیف را بر آن بست و تا قیامت از همنشینی با یار مست و سرخوش بود، می توان شکوه ها را به دامن مهربانش ریخت و بغض نفس گیر را در دست های وسیع او که به پهنای تمامی هفت آسمان و زمین است رها کرد و سبک شد.

مثل روز اولی که با تو هیچ وزنی بر دوشمان نبود تا از رفتن به دیار دوست بازمانیم.

آری عطش با نوشیدن جام کوثر آرام گرفت، اکنون می دانم که چگونه درادامه ی راه گام بردارم و نگاهم همواره باید به کدام ستاره در آسمان شب باشد.

والسلام

گروه مدرسه اینترنتی سایت تبیان - تهیه: گروه باران

تنظیم: سمیرا بادامستانی