چند خاطره تبلیغی از شیخ الواعظین مرحوم محمدتقی فلسفی تنکابنی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اولین بار که منبر رفتم

چند خاطره تبلیغی از شیخ الواعظین مرحوم محمدتقی فلسفی تنکابنی

محمد تقی فلسفی تنکابنی

تأثیر تشویق

اولین بار که بنا شد به منبر بروم، نزد «آقا شیخ علی اکبر رشتی» که فامیلش «عزمی» بود و منبر می رفت، رفتم و گفتم: یک منبر برای من بنویس! او برای من یک منبر نوشت. من این منبر را از حفظ کردم. تصمیم گرفتم اولین منبر در همان مسجد فیلسوف باشد که پدرم شب ها در آن جا نماز جماعت اقامه می کرد. بعد از نماز عشاء منبر رفتم.

«آقا شیخ محمد شمیرانی» که ده ها بار مرا دیده بود، وقتی مرا در بالای منبر دید، بهت زده نگاه می کرد. سایر افراد هم به نافله ی عشاء نپرداختند. همه به من نگاه می کردند. من شروع به سخن کردم و مطالب منبری را که از حفظ کرده بودم، تحویل دادم. خیلی خوب به خاطر دارم که ابتدای منبری که آقای عزمی برایم نوشته بود، چند بیت شعر داشت و من با آن اشعار منبر را شروع کردم:

بسم الله الرحمن الرحیم

 

بی مهر علی به مقصد دل نرسی
تا تخم نیفشنی به حاصل نرسی
بی دوستی علی و اولاد علی
بی دوستی علی و اولاد علی
حب علی حسنة
لاتضر معها سیئة

 

 

وقتی این چند بیت شعر را خواندم، آقا شیخ [محمد] شمیرانی با صدای بلند گفت: آفرین!

به راستی این یک کلمه ی «آفرین» در آن روزگار به من چنان قدرتی داد که هر وقت بشنوم یا در کتابی بخوانم که تشویق چقدر مؤثر است، این آفرین او مثل آفتابی در ضمیر من می درخشد!

شاید در آن موقع 15 ساله و یا 16 ساله بودم. بعضی ها همان شب به پدرم گفتند اجازه بدهید جلسه ای هم در خانه بگیریم و ایشان این منبری را که اینجا رفته، در خانه بروند. به این ترتیب، اولین منبر خیلی مورد توجه قرار گرفت.

آن شب وقتی به منزل آمدیم، پدرم فرمود: با این که اولین منبرت بود، خوب صحبت کردی و مطالب را بدون وحشت و نگرانی و اضطراب خوب بیان داشتی. من هم صادقانه گفتم: آن آفرین آقا شیخ محمد شمیرانی این اثر را در من گذاشت.

e-e/ *bì ad3aì h

اولین واکنش خشکه مقدس ها

اولین عکس العمل خشکه مقدس ها و مقدس مآب ها در مقابل سخنرانی من در مسجد، بر سر «بلندگو» بود!

یک شب مجلس عروسی پسر یکی از محترمین بود. در نصف اتاق بزرگی ائمه ی جماعات و مرحوم پدرم نشسته بودند، من هم بودم و نصف دیگر را همین افراد مقدس مآب پر کرده بودند. در آن مجلس یکی از آن مقدس مآب ها از پایین مجلس با صدای بلند گفت: آقای فلسفی خیلی حرف های خوب می زنید، اما متأثر و متأسفم که این مزمار را به مسجد آورده اید، چرا با مزمار حرف می زنید؟

تازه سال اول بود که بلندگو به مسجد آمده بود و آقایان علما هم نمی توانستند در آن مجلس چیزی بگویند. پس از آن که آن آقا حرف خود را زد، با خونسردی پیشخدمت را صدا زدم و گفتم: این بشقاب گز را ببرید خدمت آن آقا قدری میل کند. آن آقای مقدس گفت نه آقا من دندانم عاریه است، گز لای دندانم می رود، اذیتم می کند و نمی توانم بخورم. گفتم چرا عینک زده اید؟ گفت بدون عینک نمی توانم دور را ببینم. بعد از آن که این دو اقرار را گرفتم، تند شدم و گفتم: شما دندان نداشتی، رفتی دندان عاریه گذاشتی که بتوانی غذا بخوری؛ نمی توانستی دور را ببینی، عینک زدی تا دور را ببینی. این کار شما حلال است، اما من که صدایم به آخر مجلس نمی رسد و میکروفون را آورده ام که صدایم به آنجا برسد، کار حرام کرده ام؟... فتوا می دهی؟ بدعت می گذاری؟

با این سخن من، مجلس وضع عجیبی پیدا کرد. آقایان هم بال گرفتند. پسر آن مرد عینکی دندان عاریه ای که مرد فهمیده ای بود، دست پدرش را گرفت و از مجلس بیرون برد.

 

سخنرانی با بلندگو در مسجد سید عزیز اللّه

اولین بار هم که در مسجد سید عزیز الله واقع در بازار تهران خواستم سخنرانی کنم، مقدسین درجه ی اول حضور داشتند. مرحوم «حاج میرزا عباسعلی اسلامی» که در نبش سبزه میدان، عطاری داشت و متصدّی امر مسجد بود، در غیاب مردم، بلندگو را نصب کرد، ولی پارچه های سیاه شبستان مسجد و حیاط را روی جعبه ی بلندگو می کشید که پنهان باشد و کسی نبیند. دستگاه بلندگو را هم در یک حفاظ طاقچه مانند گذاشته بود.

محمد تقی فلسفی و آیت الله بروجردی

با این وضع در آن جا برای اولین بار منبر رفتم. نماز جماعت بسیار مفصلی بود. مرحوم «آیة الله العظمی حاج سید احمد خوانساری» امام جماعت بود. من با بلندگو شروع به صحبت کردم. مردم دیدند همانجا که نشسته اند صدا را خوب می شنوند. پنج دقیقه که صحبت کردم، دیدم حاج میرزا عباسعلی بلندگو را قطع کرد. همان ها که احتمال مخالفتشان داده می شد، یک مرتبه فریاد زدند آقا صدا نمی آید و خود آن ها اعتراض کردند. حاج میرزا عباسعلی با تدبیر بازاری خود، به وسیله ی این عمل منفی، قضیه را مثبت کرد.

حتی قبل از رادیو موقعی که «آیة الله العظمی آقای بروجردی» در قم بودند و من در صحن حضرت معصومه علیها السلام با بلندگو صحبت می کردم، بعضی ها نق می زدند. یک شب معظم له پای منبر من آمدند. بلندگو کار می کرد، ایشان هم گوش می دادند و تا آخر ساکت نشستند. با نشستن ایشان پای صحبت من، کار تمام شد و دیگر کسی چیزی نگفت. بعد هم بلندگو را بالای مأذنه ی حضرت معصومه علیها السلام گذاشتند و صدای اذان را از آن پخش کردند که به گوش همگان رسید.


منبع: نشریه مبلغان، شماره 9

تنظیم: رهنما، گروه حوزه علمیه تبیان