تبیان، دستیار زندگی
من می‌توانم شهادت بدهم كه منش و رفتار ایشان از همان سال‌های اول كه ما آشنا شدیم، همین طور بوده؛ البته كامل‌تر شده است. به لحاظ این‌كه ایشان روی خودشان كار می‌كنند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوستان دوران جوانی رهبر انقلاب
رهبر

من می‌توانم شهادت بدهم كه منش و رفتار ایشان از همان سال‌های اول كه ما آشنا شدیم، همین طور بوده؛ البته كامل‌تر شده است. به لحاظ این‌كه ایشان روی خودشان كار می‌كنند.

مصاحبه با حجت‌الإسلام و المسلمین ناطق نوری

جنابعالی در چه زمانی و از چه طریقی با آیت‌الله خامنه‌ای آشنا شدید؟ اولین مرتبه‌ای كه نام ایشان را شنیدید یا ایشان را از نزدیك دیدید در كجا و چه زمانی بود؟

آن مقداری كه حافظه من یاری می‌كند، من از سال 1340 با ایشان آشنا شدم. چون من سال 39 به قم رفتم. سال 1340، سالی است كه مرحوم آیت‌الله العظمی بروجردی از دنیا رفتند. سال اول منزل بودم. جایی اجاره كرده بودم. سال دوم به مدرسه رفتم، مدرسه‌ی حجتیه. از همان سال در مدرسه‌ی حجتیه با رهبر معظم انقلاب آشنا شدم. چون ایشان هم حجره‌شان در همین مدرسه بود و خوشبختانه در همان بلوكی هم بود كه ما حجره داشتیم. منتها ما طبقه‌ی اول بودیم و ایشان طبقه دوم. طبیعتاً مسیر راه ایشان، به گونه‌ای بود كه ‌باید از جلوی حجره‌ی ما عبور می‌كردند تا به حجره‌شان برسند. پس اولین آشنایی و برخورد من با ایشان از مدرسه‌ی حجتیه بود. اگر حافظه‌ام خطا نكند، همان سال 1340 با ایشان آشنا شدم.

قبل از آن هم اسم ایشان به گوش شما خورده بود؟

خیلی، چون قبل از دوران مبارزه بود. در آن زمان من تهران بودم. سه سال در تهران دوران طلبگی را می‌گذراندم. در واقع آغاز انقلاب بود كه نیروها همدیگر را یافتند. ایشان را قبل از حركت امام‌- به لحاظ این‌كه در مدرسه خدمتشان رسیده بودم‌- می‌شناختم. خوب خیلی‌ها را ما در مدرسه می‌دیدیم. مدرسه‌ی طلبگی در واقع خوابگاه است؛ جای درس، آن‌جا نیست. شاید جاهای دیگر درس می‌خوانند ولی آن‌جا خوابگاه است. بنابراین طلاب می‌توانند در سطوح مختلف باشند، اما همزمان در یك مدرسه باشند. این معنایش این نیست كه همدرس‌اند. مثلاً در مدرسه‌ی حجتیه، حضرت آیت‌الله جوادی آملی، حضرت آیت‌الله حسن‌زاده آملی، اخوی آقا، آقا سید محمد هم بودند. حضرت آیت‌الله آقا جعفر سبحانی و آقایان دیگر هم بودند.

منتها شخصیت رهبر معظم انقلاب برای ما‌- به ‌خصوص ما طلبه‌های تهرانی كه حجره‌مان هم در مسیر ایشان بود‌- برجستگی ویژه‌ای داشت. اصل مطلب این است كه علاقه و ارادت من به ایشان از همان سال است و هرچه زمان گذشت، بیشتر شد. پایه‌ی این علاقه و ارادت متعلق به همان سال‌هاست. علتش هم این بود كه ایشان از همان اول، به عنوان یكی از فضلای مدرسه و حوزه بودند. رفتار ایشان با یك متانتی توأم بود. همین متانتی كه الآن هم در آقا مشهود است. من می‌توانم شهادت بدهم كه منش و رفتار ایشان از همان سال‌های اول كه ما آشنا شدیم، همین طور بوده؛ البته كامل‌تر شده است. به لحاظ این‌كه ایشان روی خودشان كار می‌كنند.

من متولد 1322 هستم‌. سال 40‌ تقریباً یك طلبه هفده‌ هجده ساله بودم.

ایشان سحر، قبل از اذان حتماً بیدار بودند و موقع نماز، اذان می‌گفتند. صدا و آهنگ اذان ایشان هنوز گاهی در گوش من هست. در همان طبقه اذان می‌گفتند. از همان اول اهل تهجد و نماز شب بودند.

این‌ها برجستگی‌هایی بود كه برای یك طلبه‌ی جوان، خیلی جاذبه داشت. چون جوان‌ها دنبال الگویی برای خودشان هستند. ایشان یكی از الگوهایی بود كه وقتی آدم نگاه می‌كرد، احساس می‌كرد كه خوب است آدم این‌طوری بار بیاید. ایشان خیلی متین و سنگین بودند. خیلی با صلابت حركت می‌كردند؛ اما خوش اخلاق هم بودند. یعنی هیچ موقع ایشان عبوس نبودند؛ به‌خصوص نسبت به ما طلبه‌های تهرانی. جمع دوستان ما آدم‌های متدینی بودند. به هر جهت زیردست آقای مجتهدی بزرگ شده بودند. ایشان یك علاقه‌ و محبت خاصی هم نسبت به ما داشت. یعنی اصلاً عنایت داشت. مثلاً وقتی ما در راه خدمتشان می‌رسیدیم، سلام می‌كردیم؛ ایشان می‌ایستادند، احوالپرسی می‌كردند. به اسم، دوستان ما را می‌شناختند. حتی این سال‌های آخر هم گاهی سراغ آن‌ها را به اسم، از من می‌گرفتند.

خاطرتان هست در آن زمان هم‌حجره‌ای‌های ایشان چه كسانی بودند؟

ایشان بیشترین رفاقتشان در مدرسه، با آقای شیخ حسین ابراهیمی دینانی بود؛ كه الآن معروف است به آقای دكتر دینانی. آقا شیخ حسین، رفیق خیلی صمیمی آقا بود. چون آن موقع خصوصیات اخلاقی آقای ابراهیمی هم خیلی نزدیك به آقا بود. خیلی معاشرتی بود. خیلی آدم خوش‌برخورد و خوش‌ذوقی بود. باز در این قضایا آقا برجستگی داشت. یعنی ذوق و نگاه فرهنگی‌ای كه آقا دارند، مال الآن نیست؛ ایشان از همان دوران این جامعیت را داشتند. مثلاً در مسائل شعر و ادب، ایشان حسابی تسلط داشتند. اهل نظر بودند. به اشعار حافظ خیلی علاقه داشتند. اگر هم كسی سؤال و شبهه‌ای داشت، پاسخ می‌دادند. چون در یك مقطع، عده‌ای مخالف حافظ بودند. آقا بعضاً برایشان توضیح می‌دادند و ردّ شبهه می‌كردند. آقا شیخ حسین هم چنین ذوقیاتی داشت. در بحث فلسفه هم، همان موقع محسوس بود كه آقای ابراهیمی، گرایش حسابی به فلسفه دارند. از شاگردهای آقای طباطبایی بودند. آدم‌های لطیف و عارفی بودند. سنخیتشان با آقا بیش از بقیه بود. آنچه كه من به یاد دارم، آقا آدم معاشرتی بود. با خیلی‌ها رفیق بود. با آقا سیدهادی خسروشاهی در مدرسه بودند. خسروشاهی كه در واتیكان سفیر بود. الآن اهل قلم و صاحب تألیفات است. با ایشان آشنا بودند. با بقیه‌ی آقایان هم همین‌طور. اما كسی كه بیش از همه به آقا نزدیك بود در مدرسه، آقا شیخ حسین بود؛ دكتر دینانی.

در كارهای جمعی مثل نماز جماعت در مسجد، مدرسه یا نماز جماعت آقای اراكی، خاطرتان هست آقا حضور داشتند یا نه؟

گاهی ایشان را در نماز آقای اراكی می‌دیدم. اما در مسجد مدرسه‌ی حجتیه نه. گاهی برای نماز فرادا می‌آمدند. سحر می‌آمدند، نمازشان را می‌خواندند. گاهی برخورد می‌كردم. امّا چون آن مسجد متعلق به اقامه‌ی جماعت آقای شریعتمداری بود، خوب آقا، سبك كارشان و راه و روششان به آن‌ها نمی‌خورد. از اول ایشان ارتباطی با آقای شریعتمداری نداشت. بعضی از آقایان با آقای شریعتمدار ارتباط داشتند. مجله‌ی "مكتب اسلام" زیر نظر آقای شریعتمدار راه افتاد. اما در مجموعه‌ مقالات مكتب اسلام، شاید از آقا مقاله‌ای نباشد. من به ذهنم نمی‌آید از آقا مقاله‌ای باشد. در حالی كه ایشان اهل قلم بودند. همان موقع‌ هم آثاری داشتند؛ اما با مكتب اسلام هیچ ارتباطی نداشتند. یعنی از اول، جهت‌گیری با بصیرتی داشتند. وقتی مكتب اسلام درست شد، بعضی از آقایان به دنبال شریعتمدار رفتند. وقتی دارالتبلیغ را شریعتمدار راه انداخت، بعضی به دنبال او رفتند. اما جمعی از انقلابیون كه رهبر معظم انقلاب هم جزئشان بودند، با گروه شریعتمدار نبودند.

غیر از هم‌حجره‌ای‌هایی كه اشاره كردید، چه افراد دیگری ارتباطات نزدیكی با آقا داشتند؟ ارتباطشان از چه موضوعاتی شكل گرفته بود؟

آقای معزی و بعضی از دوستان، این‌ها بیشتر مشهد می‌رفتند. در واقع ارتباط، ارتباط طلبگی و گعده‌ای بود. آقا از خصوصیاتشان، این بود و هست. ضمن این‌كه آن اُبّهت و وقار را داشتند، خیلی دوست و رفیق هم بودند. اصلاً‌ از آن فضلایی بودند كه اهل رفاقت و اهل گعده و اهل ذوق بودند. آقا هر وقت در مشهد بودند و دوستان تهران ما مشهد می‌رفتند، با ایشان ارتباط داشتند. البته من به علت مسائل و شرایطی كه داشتم، كم‌تر به مشهد می‌رفتم. این‌ها تابستان كه می‌رفتند، بعضی‌شان با آقا ارتباط داشتند. یا در منزل ایشان گعده‌هایی را داشتند یا بیرون می‌رفتند و تفریح می‌كردند؛ تفریح طلبگی. می‌رفتند وكیل‌آباد.

خود آقا یك موقعی می‌فرمودند كه گاهی دو‌ سه شب، وكیل‌آباد می‌ماندیم. مثل یك اردوگاه، چادر می‌زدیم و آنجا می‌ماندیم. این رفقای تهران ما مثل آقای معزی و محمد‌آقای خندق‌آبادی می‌رفتند.
یكی از كسانی كه آقا خیلی به ایشان علاقه داشت و با هم ارتباط داشتند، مرحوم آقا نظام الهی قمشه‌ای بود. مرحوم آقا نظام، خیلی آدم عارف و فاضلی بود. در عین حال فوق‌العاده اخلاقی، مؤدب و اهل مراقبه.

من در پرانتز می‌گویم: بعدها كه ایشان به تهران آمده بود، در خیابان غیاثی مسجدی داشت به نام باب‌الجنه. من آن‌جا منبر می‌رفتم. واقعاً گاهی كه مغرب می‌رفتم آن‌جا، ایشان نماز می‌خواند، من اقتدا می‌كردم، از حالات نمازش كیف می‌كردم. از قنوتی كه می‌خواند و حالت بكایی كه در قنوت داشت، لذت می‌بردم. آن وقت یك چنین آدمی كه بسیار خوش‌ ذوق و اهل شعر بود، از رفقای فوق‌العاده نزدیك آقا بود. وقتی می‌رفت مشهد، گعد‌ه‌‌شان به راه بود. احتمالاً با آقای پهلوانی هم بود. آقا نظام الهی قمشه‌ای حلقه‌ای نزدیك به آقا در جمع دوستان و اهل گعده داشت.

همچنین آن طوری كه من شنیده بودم، آقا از مشهد با شریعتی ارتباط داشتند. شریعتی خیلی با آخوندها ارتباط نداشت و به آن‌ها بها نمی‌داد. یك مكتبی را قائل بود كه از آن به آخوندیسم تعبیر می‌كرد. ولی به نظرم، جزء معدود چهره‌ها یا تنها آخوندی كه قبول داشت، آقای خامنه‌ای بود. ایشان را قبول داشت. هم در مشهد، هم در تهران كه آمده بودند. شنیده بودم اظهار هم می‌كرد كه آقای خامنه‌ای را به‌عنوان یك آخوند و روحانی روشنفكر پذیرفته‌ام.

در همان سال‌ها، می‌رسیم به قضیه‌ی فیضیه. اولاً ارتباط آقا با قضیه‌ی فیضیه چه جوری بود؟ هرچند كه ایشان در قضیه‌ی 15 خرداد، تهران نبودند. كلاً ارتباط آقا با حضرت امام، در نقطه‌ی اوج مبارزه در سال 42 چگونه بود؟ آیا خاطراتی در این خصوص دارید؟

این مقدار به خاطر دارم كه ما در مدرسه حجتیه بودیم. اما فیضیه پاتوق بود. آقایان می‌آمدند فیضیه. رفقا هر كسی را می‌خواستند پیدا كنند، می‌آمدند آن‌جا. گاهی هم روی سكوهای آن‌جا می‌نشستیم. هر كس، از هر یك از سكوهای فیضیه، خاطره‌ای دارد. آقا هم همان‌طور كه گفتم، چون اهل معاشرت بود و رفیق‌دوست بود، با رفقایشان می‌آمدند. ماجرای فیضیه، روز دوم فروردین و مصادف با شهادت امام صادق علیه‌السلام رخ داد. از طرف آقای گلپایگانی روضه بود و همه‌جا تعطیل بود. اما آن روز یك حركات مشكوكی در قم انجام شد. من روز قبل از آن، به قم رفتم. ولی در روز حادثه، تهران بودم. آن چیز مشكوك این بود كه ماشین‌های شركت واحد تهران، یك جمع زیادی‌شان در خیابان منتهی به فیضیه پارك كرده بودند. اصلاً برای ما هم مسئله شده بود كه این‌ها چیست؟ شاید در ابتدا به ذهنمان زده بود كه كارمندان شركت واحد برای تعطیلات عید آمده‌اند.‌ ایام شهادت است و آن‌ها را آورده‌اند زیارت. اما واقعاً مشكوك بود. برای آدم‌های سیاسی سؤال ‌برانگیز بود. ما كه طلبه‌های كوچكی بودیم. امّا حتماً برای آقا بیشتر حساسیت ایجاد كرده بود. رصد می‌كردند قصه را، ببینند كه چیست. بعد از این‌كه ماجرای فیضیه گذشت، دیگر بعدش فیضیه، به یك مخروبه‌ای تبدیل شده بود. درش را هم بسته بودند. گاهی باز می‌كردند. طلبه‌ها تك‌ توك می‌آمدند. بعضی‌ها هم جرأت نمی‌كردند بیایند. واقعاً‌ خیلی غم‌انگیز شده بود. درهای حجره‌ها شكسته بود. همین‌طوری وِل بود. بعضی‌ها یواشكی با ذغال به در و دیوار، شعارهایی نوشته بودند. بعضی‌ جاها خونی بود. بعضی‌ها هم به شوخی، یك چیزهایی نوشته بودند. یك موقع من رفتم تو. دیدم كه با ذغال، یكی نوشته است كه خون شهدای فیضیه می‌جوشد. خوب این شعار درستی بود. یكی هم آمده بود، بغل آن نوشته بود كه خوب، فتیله را بكشید پایین، نجوشد!

این‌ها گذشت. یعنی این‌ها مهم نبود. حادثه‌ی فیضیه كه رخ داد، آن چیز مهم این بود كه آقا در آن‌جا نقش داشتند. همان روز بود. وقتی زدند. شنیدم كه آقا احساس خطر كردند. كماندوها، با لباس شخصی بودند. پنجه‌بوكس داشتند. چاقو داشتند. زنجیر داشتند. چوب و چماق داشتند. ریخته بودند، طلبه‌ها را زده‌ بودند. مرحوم انصاری قمی هم منبر بود. وسط منبر او شلوغ كردند. دعوای تصنعی راه انداختند تا طلبه‌ها را بزنند. شنیدم كه آقا بعد از این حادثه، سریع رفتند منزل امام. البته ارتباطشان با امام، زیاد بود. خوب، شاگرد ایشان بودند. امام هم، برای این چهره‌ی برجسته، ارزش قائل بودند. آقا رفته بودند خدمت امام بگویند كه این‌ها، هدفشان این است كه به طلبه‌ها حمله كنند. به خانه‌ی شما نیز تعرّض می‌كنند. در را ببندید. ماجرایی دارد رخ می‌دهد. احتمال دارد بریزند این‌جا و بزنند. خبر را ایشان به امام داده بود. البته امام هم، نه از ایشان و نه از مرحوم عراقی، از هیچ كدام، نپذیرفته بود. فرموده بودند كه بگذارید در باز باشد. من هستم. اگر بیایند، با من كار دارند.

ادامه دارد....


منبع:khamenei.ir                                 تنظیم:نقدی-حوزه علمیه تبیان