یادی از استاد
مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی خاتمی
به گزارش خبرگزاری حوزه، آیت الله شیخ محمدتقی خاتمی، از اساتید حوزه علمیه استان زنجان بود که عمر بابرکت خود را صرف تحصیل علوم دینی و تبلیغ و ترویج معارف قرآن کریم و مکتب اهل بیت – علیهم السلام - کرد و شاگردان زیادی تربیت نمود.
این عالم ربانی طی هفتاد و پنج سال تلاش حوزوی و نیم قرن شاگردپروری بیمزد و منت، خدمات ارزندهای به اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران داشت. این عالم ربانی، دیروز دار فانی را وداع گفت.
به همین مناسبت، بخش حوزه علمیه تبیان، ضمن عرض تسلیت به اهل علم و عمل و بیت و شاگردان ایشان، نکات و خاطراتی را که یکی از شاگردانشان، پیش از این در وبلاگش منتشر کرده بود، با اندکی خلاصهسازی به خوانندگان تقدیم میکند (البته با توجه به اینکه این یادداشت در زمان حیات ایشان یعنی اردیبهشت امسال منتشر شده و جهت انتشار در تبیان در نظر گرفته شده بود برخی تعبیرات نسبت به ایشان با آن زمان تناسب دارد). آقای معصومعلی بیات در وبلاگ خود چنین نگاشته:
استاد معظم حضرت آیت الله محمدتقی خاتمی هم به لحاظ علمی و هم از جهت اخلاقی یکی از بهترین و بزرگترین اساتیدی است که در طول دوران تحصیل داشتهام. ایشان از شاگردان مکتب نجف و مشخصاً خوشهچین خرمن مرجع بزرگوار شیعه، مرحوم آیت الله العظمی خویی (ره) هستند.
دست یاری الهی همراه شد تا نوروز امسال [۱۳۹۳] به دیدار این استاد عزیز اخلاق برویم. پیر و شکسته شده بود اما با چهرهای شاد و با همان روحیه دوران تدریس که هیچگاه شوخیهای زیبای همراه با معنویت و تیزبینی از کلامشان دور نمیشد، ما را پذیرفتند.
بعد از احوالپرسی، استاد حال و وضعیت همه ما را یک به یک جویا شده و خصوصاً از وضعیت تحصیل و اینکه در زنجان یا قم هستیم سوال کرد و پس از پاسخ ما، ایشان به بیان برخی خاطرات از دوران تحصیل در زنجان و نجف اشاره کردند. خاطراتی که برای ما بسیار پندآموز و درس اخلاق بود.
ناله از برخی مداحی ها
ایشان ابتدا با گلایهای از طلاب و درس خواندن آنان و مجالس روضه شروع کردند. … دل استاد از مجالس مداحی و روضهخوانیهای آنچنانی خیلی پر بود. معتقد بودند که نباید مجالس امام حسین - علیه السلام - مداحمحور باشد بلکه باید طلاب و روحانیون، با مطالعه و ریزبینیهای دینی، مردم را بسوی خدا، رسول او و اهلبیت – علیهم السلام - بخوانند. ایشان تاکید داشتند: زمانی که واعظ خوب باشد، مداح مجال عرض اندام نمییابد، سابقاً مجالس بیشتر جنبه وعظ داشت و به خطابه توجه میشد نه مداحیهای پاپ! اگر کسی از مداح تعریف میکرد جواب مرحوم میرزا اکبر را میشنید که باید حرف اهلبیت را گوش داد نه آواز مردمان را!! در کل چون روحانیون باسوادی در جامعه بودند که خوب وعظ می کردند، زمینه ای برای جولان مداحان نبود. نکته تاسف آمیز مداحی ها که این همه استاد را رنجانده، دروغ و تحریفات است که با آهی بلند گفتند: یالان، یالان، یالان....
یاد واعظان خوب بخیر!
ایشان با بیان خاطراتی از مجالس قدیمی گفتند: در زنجان آن روز، آقا سید سجاد در وعظ از همه بهتر بود. در نجف یکی از علما به نام آقا میرزا باقر زنجانی پنجشنبهها روضه داشت. روزی سید سجاد به مجلس او درآمد و میرزا باقر وی را به خواندن تکلیف کرد. در بین آن جمعیت؛ هم عرب بود، هم فارس بود و هم ترک. وی به نحوی روضه خواند که همه از آن استفاده کافی را کردند. او عین متن مقتل را خواند. اما الان چنین واعظانی نداریم. باقی خاطرات را از زبان خود حاج آقا مینویسم:
نجف و علمای آن
آقاسید رضا زنجانی (احتمالاً منظور استاد سید ابولفضل زنجانی برادر سید رضا بود که سهواً سید رضا گفتند) در نجف معمولاً به درس آقا ضیاء عراقی و مرحوم نائینی میرفت. خودش میگفت: مدت کوتاهی در درس مرحوم آقا ضیاء حاضر شدم بعد به درس آقای نائینی رفتم. بیان آقا ضیاء بسیار عالی و به تعبیر من چیزی شبیه آقای فلسفی بود اما در مفاهیم و مطالب، نائینی بر او میچربید لذا از درس آقا ضیاء به درس نائینی متمایل شدم. در آن ایام رفیقی داشتم که از شاگردان مرحوم آقا ضیاء بود، روزی به من گفت چرا دیگر در درس آقا ضیاء حاضر نمیشوی؟ ادب مرحوم سید رضا را ببینید و نحوه بیان او را که چقدر دقیق و زیبا و مودبانه است: «گفتم نجف به منزله بوستانی است که انواع گلها را در خود دارد. اگر کسی در بین گلهای مختلف، گل بنفشه را انتخاب کرد دلیل بر نقصان گل محمدی نیست بلکه به معنی این است که ذائقه من با این گل سازگارتر است درحالی که گل محمدی همچنان عطر، رنگ، زیبایی و جمال خود را داراست. پس ذائقه من با درس آقای نائینی هماهنگ است نه اینکه جسارتی به آقا ضیاء باشد».
آن رفیق پس از مفارقت از من عین قضیه را بدون هیچ تغییری به آقا ضیاء منتقل و حتی تعبیر گلها را نیز برای وی بیان کرده بود. روزی به مدرسه قوام که در طرف شمالی و نزدیک حرم امیر مومنان - علیه السلام - قرار داشت و الآن هم هست، میرفتم برای مجلس ختم یکی از علما، در بین راه با مرحوم آقا ضیاء مصادف شدم، ایشان به من گفتند: آن حرفی که تو زدهای و تشبیهی که کردهای را شنیدم و برایم تازگی داشت، چون از کس دیگری چنین نشنیدهام. هرکسی که به درس من میآید و میرود، معمولاً هزاران عیب به من میچسباند و میرود. وی آنقدر از این تعبیر خوشش آمده بود که وقتی به مدرسه قوام رسیدیم بسیار اصرار کرد که من اول وارد شوم. گفتم این وظیفه من بوده است که از شما چنین بگویم اما اینک نمیتوانم از شما جلوتر بیافتم.
حاج شیخ عبدالکریم حائری (ره)
آقا سید رضا برادر او هم در قم بود و از نزدیکان و شاگردان مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی بود. میگفت: روزی خادم حاج شیخ به من گفت که حاج شیخ غذای مقوی نمیخورند و حرف من و خانواده را گوش نمیکنند. اگر ممکن است شما به ایشان بگوئید که شما به تمامی مسلمین تعلق دارید نه فقط خودتان، لذا کمی ترغیب کنید که غذای اساسی و خوب بخورند حتی اعضای خانواده و خدمتگزاران هم حاضرند که از سهم خود بگذرند تا ایشان غذای خوب بخورد.
این در ذهن من بود تا اینکه روزی حدود ساعت 3 بعد از ظهر به منزل حاج شیخ رفتم، ظاهرا جهیزیه دخترش را میبردهاند و ناهار وی به تاخیر افتاده بود. دیدم ناهار عبارت است از پیاز، ماست و نان. مرا که دید گفت آقا رضا بسم الله بفرمائید. گفتم آقا چیز حسابیای نیست که بفرمایم و شروع کردم به وعظ که شما متعلق به خود نیستید این چه غذایی است که میخورید و ... . حاج شیخ فرمود: آقا رضا اگر میتوانستم از این بیتالمال به همه غذای خوب بخورانم شاید خودم هم میخوردم اما اکنون که نمیتوانم، خودم بهتنهایی چگونه بخورم؟ بعد از اندکی ایشان جملهای دیگر افزودند که: آقا رضا! نمیدانم این ماست و پیاز واقعاً غذای لذیذی است یا من خیلی آن را دوست میدارم!!!
آیت الله العظمی خویی (ره)
قمیها میگفتهاند در چهارشنبه آخر سال نباید کوکو پخت و الا در سال بعد برای هرچیز دوست داشتنی کو؟ کو؟ خواهید گفت. کنایه از اینکه آن را نخواهید یافت.
مرحوم آقای خویی ترک بود ولی درس را عربی میگفت. گاهی میشد که اشتباهی یا شاید هم عمدی برخی الفاظ ترکی را استفاده میکرد که فارسها و عربها متوجه نمیشدند اما ما میفهمیدیم و گاهی موجب لبخندی هم میشد. از جمله یک بار گفتند آتین تپیگی (لگد اسب) مرحوم آقای حکیم اما عامدانه سعی میکرد کلمات فارسی را در بین الفاظ عربی بکار برد و در حقیقت در حین تدریس، فارسی یاد بگیرد. روزی خیلی سعی کرد بگوید یخ هی گفت الیخ الیخ ولی آنطور که میخواست نتوانست دقیق بگوید لذا یکی از شاگردان گفت استاد ثلج ثلج! گفت خودم هم میدانم اما میخواستم فارسی بگویم. آقای حکیم قبل از شروع درس دو رکعت نماز میخواند بعد شروع به درس میکرد شاگردان هم از ایشان یاد گرفته بودند و در شروع درس همین کار را میکردند.
تابستانهای نجف همیشه گرم بوده است اما معمولا ده روز خیلی گرم و ده روز کمی خنکتر میشد، زمانی که ما آنجا بودیم نه پنکهای وجود داشت و نه کولر و نه هیچ خنککننده دیگری حتی در حرم هم نبود. آیت الله خویی (ره) در همان ایام هم درس را تعطیل نمیکرد. ایشان دو درس داشت یکی بعد از نماز عشا در مسجد خضرا که درش رو به مسجد سهله بود، برگزار میشد و دیگری صبح ساعت 9. ایشان در آن گرما درس را کمی طول میداد، شبی یکی از شاگردان اعتراض کرد که چرا شما در این ایام به جای کم کردن درس آن را افزایش میدهید؟ ایشان جواب جالبی داده و فرمودند: واقع این است که گرما زیاد است و ما بههرحال باید آن را از سر بگذرانیم ما چه بخوابیم و چه بنشینیم و چه درس بخوانیم این گرما خواهد بود اما در این صورت ثواب کارمان زیاد است و مطابق این زحمت اندوخته علمی و عملی خواهیم داشت. متاسفانه اکنون چنین درس هایی کو؟ کو؟ کو؟ البته انصافاً چنین مدرسانی هستند اما طلاب فرار میکنند!!
ای داد از تعطیلیها
سابقاً در زنجان، تابستان فقط ده روز تعطیل میشد آن هم برای اینکه طلاب در وقت خرمن نذریههای محرم را جمع کنند، چون پول نقد نبود و مردم نذر محرم را در خرمن میدادند و اگر نذر نبود آن ده روز را هم تعطیل نمیشد و فقط ایام محرم و رمضان را تعطیل میشد اما الان مردم پول نقد به روحانی میدهند و جایی برای تعطیلی ده روزه هم نیست، اما تعطیلات بیش از حد شده و بدتر اینکه متاسفانه حتی به خود زحمت مطالعه نمیدهند تا حرف به درد بخوری هم بگویند. راستی در شهری مثل زنجان چرا باید تابستانها تعطیل باشد؟ دلیل و نقطه شروع تعطیلی پنجشنبهها به نظر من تنبلی است.
حاج آقا خاتمی همه این خاطرات را در طول حدوداً پنجاه دقیقه بیان کردند و ما برای اینکه ایشان زیاد اذیت نشوند، نتوانستیم بیشتر مزاحم شویم لذا برخاستیم. موقع آمدن خواستیم با استاد ژس یادگاری بگیریم، ایشان امر را به شوخی گرفته و مانع شدند.
منابع:
وبلاگ گعدههای دوستانه
خبرگزاری حوزه