حكیم شهید
سید محمدمهدی حسینی اصفهانی خراسانی (1152 - 1218 قمری)
نسب و نیاكان
پارهای از منابع و كتب رجالی، این آیت حكمت و معرفت را در زمرهی سادات موسوی معرّفی كرده اند، امّا مدارك و مستندات متعدّدی چنین ادّعایی را ارائه ندادهاند. در گنجینهی گرانبهای آستان قدس رضوی، شجرهنامهی خاندان ایشان به دست آمده و حضرت آیت الله مرعشی نجفی آن را تصحیح و تصدیق کرده است. بر اساس این سند استوار كه از زمان حیات آن سید بزرگوار در آن مكان مبارك به ثبت رسیده است، وی از سادات حسینی و نسبش به اسماعیل فرزند امام صادق - علیه السلام - میرسد.
روزنهای در تاریكی
در اواخر قرن دوازدهم هجری، اصفهان یكی از تلخترین حوادث را پشت سر مینهاد؛ زیرا سلسلهی مقتدر صفویّه در سال 1135 سقوط كرده و روی كار آمدن مهاجمین، بزرگترین خسارت و آسیب را به جامعهی علمی و فكری و روحانیّت شیعه این شهر وارد ساخت و شیرازهی مجامع علمی و آموزشی را و از هم گسست و برخی علمای اصفهان به تیغ جفای مهاجمان به شهادت رسیدند یا آن كه اصفهان را ترك کردند و به سوی روستاها و نقاطی كوچ كردند كه مهاجمان به آن نواحی دسترسی نداشتند و بعضی هم عازم عتبات عراق گردیدند.
از آن همه حكیم و عارف و مجتهد و محدث و ادیب كه در اصفهان مشغول تلاشهای علمی و فكری و ذوقی بودند، اندكی باقی ماندند كه این افراد هم در گوشههای انزوا و غربت زندگی میكردند. اگر میخواستند محافل معرفت و حكمت را گرما و روشنی ببخشند، از امنیّت كافی برخوردار نبودند. اگر چه نادرشاه افشار، در رفع این تیرگی گامهایی برداشت، امّا در همین ایام، ایران صحنهی درگیریهای داخلی و جنگهای خارجی بود و حركات ناهنجار اواخر عمر این فرمانروا، لكههای سیاهی بر جای گذاشت.[1]
سیّد هدایت حسینی فرزند سیّد طاهركه خود از معاریف و پارسایان اصفهان به شمار میرفت … در سال 1152 هجری صاحب فرزندی گردید كه او را محمّدمهدی نام نهاد. او از همان سنین كودكی نبوغ و استعداد فوق العاده خود را آشكار ساخت و خانوادهاش آیندهای درخشان و افقی منوّر را در سیمایش به تماشا نشستند.
محمّدمهدی در پرتو هدایتها و پرورشهای پدری متّقی و مجتهد وارسته، ایّام كودكی را پشت سر نهاد و در مقدّمات و برخی دانشهای متداول ادبی و فكری و اعتقادی، محضرش را غنیمت شمرد و خود را برای شركت در محضر استادانی برجسته و پارسا مهیا ساخت.[2]
در محضر استادان حوزهی اصفهان
دوران نوجوانی و جوانی محمّدمهدی مقارن با روی كار آمدن كریم خان زند(1164 ـ 1193 قمری) بود. اگر چه وی توجّه آن چنانی نسبت به علما و طلّاب نداشت، ولی چون با تلاشهایش آرامش نسبی و امنیتی در اصفهان به وجود آمد، باقی ماندهی دانشمندان قادر بودند به كارهای علمی و تدریس و تربیت شاگردان بپردازند.[3]
معروف ترین حكیم این زمان ملّا اسماعیل خواجویی (متوفای: 11 شعبان 1173 قمری) است كه مۆلفِ حدود یكصد و پنجاه اثر است. وی موفق گردید حوزهی حكمت اصفهان را احیا كند و فلسفهی ملّاصدرا را جزء متون درسی قرار دهد. او علاوه بر تبحّر در حكمت و عرفان، در فقه، رجال، حدیث، تفسیر، ادبیات تواناییهای فوق العادهای داشت، اما آن چه برای محمّدمهدی جاذبه داشت و در تحوّلات روحی و رفتاری او تأثیرگذارد، وارستگی وی و آراسته بودنش به فضایل اخلاقی بود. به همین دلیل در اولین وهله محضرش را غنیمت شمرد.[4] محمّدمهدی حكمت متعالیه و برخی منابع فلسفهی اسلامی را نزدش آموخت و در این محفل پربار به توانمندیهای حكیم عارف آقا محمد بیدآبادی در عرصهی علوم عقلی، عرفان و معرفت ذوقی پی برد و بعدها كه او در تدریس این معارف جانشین استادش گردید، تصمیم گرفت از درس این مدرس زاهد و وارسته استفاده كند.
آن چنان آراستگی بیدآبادی به حكمت نظری و عملی درخشندگی داشت كه وقتی آقا محمّدمهدی میخواست از مقام و منزلت علمی و تقوایی دیگر دانشمندان و استادانش سخن گوید، علم و عمل مرحوم بیدآبادی، برایش محك و میزانی استوار به شمار میرفت.[5]
در جوار بارگاه رضوی
در حالی که محمّدمهدی در فلسفه و كلام و عرفان و منطق و مباحث تفسیری، به تواناییهای ارزشمندی دست یافته بود، مصمّم گردید اصفهان را به قصد اقامت در سرزمین خراسان ترك گوید.
از آنجا كه این دانشور در جوار بارگاه حضرت امام رضا - علیه السلام - اقامت گزیده، به «محمّدمهدی حسینی رضوی» و نیز «میرزا مهدی حسینی خراسانی» و «میرزا مهدی مشهدی» معروف گردید.
محفل انس
در آن زمان شیخ مولّا محمّدحسین فرزند ابومحمّد مشهدی معروف به مولّا حسین و شیخ حسین مشهدی خراسانی كه برخی منابع او را علّامه شیخ حسین عاملی مشهدی معرّفی كردهاند، به لحاظ جامعیّت در علوم، شهرت فوق العادهای به دست آورده بود. این حكیم ریاضیدان سالیان متمادی امام جمعه و جماعت مشهد بود و ریاست خدّام حرم رضوی را بر عهده داشت. نیز چندین سال متوالی منصب شیخ الاسلامی مشهد را پذیرفته بود.
محمّدمهدی چند مدتی در فقه و اصول و علوم ریاضی از آن علّامه ی ذوفنون بهره برد. استاد هم وقتی استعداد خارق العاده و اهتمام وافر این شاگردش را كشف كرد و فهمید با وجود چنین عزیزانی در محضرش، نیروی فكری و ذهنی خود را به هدر نداده، بلكه برای مقصدی مفید و اثرگذار به كار گرفته است، رفته رفته روابط استاد و شاگرد از مناسبات آموزشی و علمی فراتر رفت و دلهای آن دو به هم نزدیك تر گردید. سرانجام این ارتباط گرم و آمیخته به ارادت و محبت، توسط پیوندی پاك استوار گشت. محمّدمهدی دختر آن دانشور را از وی خواستگاری کرد. او كه قدر این گوهر گران بها را به خوبی شناخته بود، به خواستهاش پاسخ مثبت داد و بدین گونه شاگردی پرشور را به دامادی خود پذیرفت.[6]
عزیمت به سوی عتبات عراق
سیّد محمّدمهدی در اصفهان و مشهد بیشتر در فراگیری در علوم عقلی كوشیده بود و با وجود این كه در این عرصه به عنوان شخصیتی پرآوازه در میان بسیاری از مردم خراسان، خصوص طلّاب، شهرت یافته بود، این نیاز را در وجود خویش احساس كرد كه باید در مباحث نقلی و بویژه فقه و اصول اهتمام افزونتری بکند.
با چنین تصوری، مشهد را با همهی خوبیها و رایحه معنوی بوستان معطرش، ترك كرد و راهی عراق عرب گردید.
سرانجام سیّد محمّدمهدی خود را به شهر مقدّس كربلا رسانید تا در جوار بارگاه مطهّر سالار شهیدان حضرت امام حسین - علیه السلام - دانشاندوزی را پی گیرد.
استادان نجف و كربلا
آقا محمّد باقر بهبهانی معروف به وحید بهبهانی (متولد 1118 قمری)
تحولی كه او در فقه و اصول پدید آورد، توسط شاگردان ممتازش پی گرفته شد. در میان آنان، پنج نفر گوی سبقت را از دیگران ربودند. این بزرگان هم نام هستند؛ چرا كه نام مهدی، زیور وجودشان است: سیّد محمّدمهدی بحرالعلوم طباطبایی؛ ملّا محمّد مهدی نراقی؛ میرزا محمّدمهدی شهرستانی؛ ملّا محمّدمهدی تبریزی؛ میرزا محمّدمهدی اصفهانی خراسانی. [7]
محمّدمهدی فتونی لبنانی
محدّثی ماهر و عالمی جامع و كامل بود و در شهر نجف مجلس درس و بحث تشكیل داد. محمدمهدی به همراه دوستان فاضل خویش، یعنی مرحوم بحرالعلوم و میرزای قمی و ملّا محمّدمهدی نراقی، محضر این بزرگمرد علم و تقوا را درك کردند. [8]
شیخ یوسف بحرانی
ایشان صاحب كتاب گران سنگ الحدائق الناضرة فی احكام العترة الطاهرة است. در كربلا به تدریس و تربیت شاگردان اقدام کرد. میرزا محمّدمهدی ضمن بهره بردن از تواناییهای مرحوم بحرانی در دانشهای نقلی، شیفته ی اخلاق و تقوا و ساده زیستی او گردید.[9]
تدریس و شاگردان
میرزا محمّدمهدی با كوله باری از دانش و حكمت و معرفت و پارسایی، از عتبات عراق به مشهد مقدّس بازگشت و در آن جا حوزهی درسی تشكیل داد. با توجه به این كه در معارف اسلامی تبحّر داشت، كثیری از تشنگان معرفت و حكمت به محضرش رسیدند تا از خرمن خِرَد او خوشهها برچینند.
به گواهی پرورش یافتگان مكتبش وشرح حال نویسان، او قادر بود فقه، اصول، رجال، حدیث، فلسفه، عرفان، كلام، منطق، ریاضی، ستاره شناسی را در عالی ترین سطح و به بیانی شیوا برای فراگیران تدریس كند. به بركت وجودش، علوم عقلی و نقلی در قلمرو خراسانو حتی در برخی نقاط دیگر ایرانرونقی بسزا گرفت.[10]
از جمله شاگردانی كه از محضر او بهره برده اند، سیّد محمّدمهدی طباطبایی بود، که به سال 1186 قمری به مشهد آمد. حدود شش یا هفت سال در جوار بارگاه قدس رضوی اقامت داشت. ضمن ملاقات با اقشار گوناگون و فعالیت های تحقیقاتی و آموزشی، به محضر هم مباحثه خود در درس وحید بهبهانی، یعنی میرزا محمّدمهدی رفت و در حكمت، عرفان و مباحث اعتقادی از توانایی های او استفاده كرد. در همین دوران میرزا محمّدمهدی كه از استعداد فوق العاده وی شگفت زده شده بود و سوابقی از خلّاقیّتهای فكریش را میدانست خطاب به او گفت: «انما انت بحرالعلوم». از آن زمان سیّد محمّدمهدی طباطبایی به بحرالعلوم شهرت یافت.[11]
حکایاتی از زندگی حکیم شهید
فاضل بسطامی نوشته است:
چون در شبها و سحرگاهان به زیارت آستان قدس رضوی مشرّف میگردید، دَرِ روضهی حضرت امام رضا - علیه السلام - به دست غیب برایش گشوده میگردید.[12] این موضوع را برخی دیگر از شرح حال نگاران مورد تأكید قرار دادهاند.[13]
ایشان به خط خویش در پشت كتابی، شرح یكی از رۆیاهای راستینی را كه برایش روی داده چنین نوشته است:
«شبی در عالم خواب مشاهده كردم، امیر مرادخان از سرداران لشكر قاجار بر گروهی از طوایف تركمن غلبه یافت و حدود یكصد و شصت نفر را به قتل رسانید و عدّهای را به اسارت درآورد. خداوند این رۆیا را از خوابهای صادق برایم قرارداد و بعد از كاوش مشخص گردید، تعداد مقتولان توسط وی در شهر مرو، به همان میزانی است كه من در خواب دیده بودم. بعد از چند روز در حالتی بین خواب و بیداری هاتفی ندا داد: بیرامعلی خان كشته شده است. بعد از چند ساعت خبر رسید كه بیك جان ملعون، بیرام را به قتل رسانید.[14]
از قضایایی كه مویّد حالات كشف و شهود وی است، این است که بعد از آن كه مشهد مقدس رضوی به تصرف آغامحمدخان قاجار درآمد و شاهرخ میرزا تسلیم گردید و جواهرات بسیاری از خزاین و دفائن نادری را این فرد به شاه قاجار تسلیم كرد، به فرمان خان، شاهرخ همراه برخی اولاد و احفادش به اجبار ملازم ركاب وی گردید و همگی به تهران كوچ داده شدند، در بین راه به فرمان آغامحمدخان قاجار، شاهرخ را تحت شكنجههای سخت قرار دادند تا از محل اختفای بقیهی جواهرات پرده بردارد. سرانجام او گفت شش جعبه جواهر را نزد حكیم آیت الله میرزا محمدمهدی به رسم امانت، به ودیعت نهادهام و هم اكنون نزد او نگاهداری میشود. آغامحمدخان كه از هیبت معنوی ونفوذ اجتماعی و سیاسی آن فقیه حكیم هراس داشت و این ویژگیها اجازه نمیداد با او از راه عتاب و تهدید برخورد کند، از این روی نامهای ملایم برای میرزای شهید نوشت و طی آن، از وی خواست مشهدرا ترك گوید و تهران را محل اقامت خویش قرار دهد، تا هم رفتارهای آن حكیم دانشور را تحت نظر قرار دهد و از صلابت و ابهت معنوی او بكاهد و در ضمن آن جواهراتی را كه به او سپرده بودند با نیرنگ بازستاند. یكی از پیش خدمتها به همراه چندین مأمور مسلح از تهران روانهی خراسان گردید تا ضمن تحویل نامهی شاه به او، ایشان را به تهران بیاورند. سیّد با آگاهی از برنامهی پادشاه قاجار، عازم این مسافرت اجباری گردید و چون مشاهده كرد اطرافیان و شاگردان و خویشاوندانش از این وضع ناراحت هستند، به آنان نوید داد: «صبر و بردباری پیشه کنید. تشویش و حزن به دل راه مدهید. اطمینان داشته باشید كه تقدیر الهی بر آن تعلّق گرفته كه بین من و آن شاه ستمگر و غاصب هیچ گونه ملاقات و مذاكرهای صورت نگیرد و به زودی از نیمهی راه، من به مشهد رضوی باز میگردم و در كنارتان مشغول انجام دادن وظایف آموزشی و ارشادی خواهم بود. سرانجام ایشان مشهدرا ترك کرد و چون مسافتی از شهر دور گردید، خبر رسید خدمتگزاران شاه قاجار، شبانه بر بالین شاهرخ خان رفته و در شب 27 رجب المرجب سال 1211 قمری هنگام سحر او را به هلاكت رسانیده و تاج و صندوقچهی جواهرات را كه همواره با خود همراه داشت، نزد سردارش صادق خان بردهاند. بدین گونه مأمورانی كه موظف بودند سید بزرگوار را به تهران ببرند، از این برنامه صرفنظر كردند و ایشان هم به مشهد مقدّس بازگشت.[15]
برخورد با فتنه صوفیان
هنگامی كه نورعلی شاه (از مریدهای معصوم علی شاه دكنی) را به فرمان علی مراد خان زند از اصفهان بیرون كردند و در مورچه خورت واقع در چهل كیلومتری غرب این شهر گوشهای مرید و مراد را بریدند و معصوم علی شاه را به دستور آقا محمدعلی بهبهانی (فرزند وحید بهبهانی) به قتل رسانیدند، نورعلی شاه به مشهد گریخت. او از رفتارهای قبلی و نشر خرافات و ترویج بدعتهای انحرافی دست برنداشت و اشعاری را با آوازی خاص در كوچه و خیابان میخواند و با جاذبههای اغواكننده، مردم را گرد خود جمع میكرد و معركهگیری کرد، بهنحوی كه گاهی معابر و محل رفت و آمد مردم مسدود میگردید.
نورعلی شاه با رخساری روشن و گیسوانی دراز و آهنگهای فریبنده به روش خود ادامه داد. برخی مبلغان و روحانیان و نیز ائمهی جماعات از این وضع احساس نگرانی کردند و به كمك عدّهای از مۆمنان و افراد متدیّن، او را دستگیر كردند و به محضر آقا میرزا محمدمهدی بردند و همگی گواهی دادند او از سنتهای مسلمانان و آداب شرعی بیرون آمده و با سر و صدا و جلوههای مردم فریب، قصد دارد مردم را نسبت به ارزشهای الهی و اصالتهای قرآنی دچار تردید سازد و گمراهشان کند و در فساد عقاید و افكار انسانهای پاكنهاد میكوشد.
آن شهید پس از بررسیهای لازم، وقتی برایش مسلم گردید رفتار او، خشم مردم و روحانیان را برانگیخته و احتمال دارد با اغوایش، انحرافات و بدعتها در جامعه چون علفهای هرز قارچهای سمّی بروید، فرمان داد گیسوانش را بریدند و سرش را تراشیدند و او را همراه صوفیان و درویشان پشمینه پوش كه هوادارش بودند با ذلت تمام از مشهد بیرون کردند، بدین گونه گلستان رضوی از لوث وجود آنان پاك شد و نورعلی شاه هم به هرات رفت.[16]
مقابله با دستاندازی به آستان رضوی
نصرالله میرزا و نادرقلی میرزا از نوادگان نادر فرزندان شاهرخ میرزا فرزند رضا قلی میرزا (كه توسط پدرش نادر از نعمت بینایی محروم گردیده بود) بر مشهد و توابع وضع نابسامان و مرارت آوری را حاكم کرده بودند. این دو برادرِ سبك مغز، همواره بر سر قدرت رسیدن، با هم در حال نزاع بودند. برخلاف رضایت پدر، به بهانهی جیرهی ماهانهی سپاهیان، به طلاها و نفایس خزانهی آستان قدس رضوی دست دراز كردند و سر طوق مكلّل (آراسته شده) و جواهرنشان را كه بر مزار گنبد مبارك حضرت امام رضا - علیه السلام - نصب گردیده بود، پایین كشیدند و قالی سیم تاب زَرْدوز را كه سورهی مبارك یاسین در اطرافش منقوش بود، آتش زدند تا سیم و زر گداختهی آن را به دست آورند. صفحات مرصّع (جواهرنشان) رواق را از جای بركندند و كارهای ناروای دیگری مرتكب شدند. آنان در صدد بودند این غارتگری را ادامه دهند و میخواستند چند دانه خشت طلایی را كه روی مرقد منور حضرت ثامن الحجج نصب بود، به سرقت ببرند. وقتی آیت الله میرزا محمدمهدی حسینی به قصد سوء آنان پی برد، دست ممانعت پیش آورد و آنان را از این كار نادرست باز داشت. از طرف دیگر طلاهای روضهی رضویه، كه به عنوان جیره و مواجب بین سپاهیان نادر میرزا توزیع گردیده بود، با توصیههای آن مرجع عالی قدر و نیز بر اثر جاذبهی معنوی ایشان، از سربازان و كارگزاران بازگردانیده شد و او پس از فراهم آوردن این ذخائر، موفق گردید با چنین سرمایهای، ضریحی برای مرقد شریف بسازد.[17]
زمانی كه آشوبگران و اشرار به مشهد یورش آوردند و آستان قدس رضوی را مورد هجوم و چپاول قراردادند، او با صلابت و شجاعت به دفاع از موقوفات و نذورات و میراث فرهنگی و هنری این بارگاه منوّر پرداخت و اجازه نداد یغماگران اموال حرم رضوی را صرف طمعهای سیریناپذیر خود كنند.[18]
چگونگی شهادت
چنان كه اشاره شد شاهرخ میرزا فرزند نادرقلی (فرزند نادر شاه) تا سال 1210 قمری بر خراسان حكومت كرد تا این که توسط محمد شاه قاجار به قتل رسید. بعد از مرگ وی فرزندش نادر قلی میرزا دعوی سلطنت كرد و منطقهی خراسان را تحت سیطرهی خود درآورد. او در 1218 قمری در برابر حكومت مركزی علم طغیان افراشت.
فتحعلی شاه قاجار، جهت سركوبی او، یكی از فرماندهانش را كه حسین خان نام داشت، با سپاهی كافی مأمور کرد، اما نادر قلی دروازههای شهر مشهد را مسدود ساخت و داخل حصار این دیار مقدس سنگر گرفت. سپاهیان حسین خان هم این منطقه را تحت محاصرهای شدید قرار دادند؛ چون، این وضع ادامه یافت، مردم ساكن مشهد دچار آشفتگی و قحطی و گرسنگی گردیدند. از این روی عدهای از برگزیدگان اهالی به محضر آیت الله میرزا مهدی كه در حرم مطهر مشغول ذكر و عبادت بود، رفتند و از آن حكیم گرانمایه و فقیه فرزانه ـ كه نفوذ سیاسی اجتماعی فوق العادهای داشت ـ تقاضا كردند مسلمانان را از این وضع نابسامان نجات دهد. آنان از رفتار نادر قلی میرزا و قحطی زدگی و سایر تنگناهایی كه بر اثر این وضع پیش آمده بود سخت نالیدند.
وقتی نادر قلی میرزا متوجه گردید اهالی به كار او معترض هستند، به ذهنش خطور كرد رهبری این اعتراضات و سر و صداها به دست باكفایت میرزا محمدمهدی است و با این تصوّر به جستجوی وی پرداخت تا سرچشمه جنبش را از تكاپو باز دارد.
در همین اثنا به سیّد خبر دادند نادر قلی میرزا در پی شما است. او پس از بررسی جوانب امر، خاطر نشان ساخت اگر نادر قلی میرزا به داخل حرم بیاید و در آن مكان مقدّس زد و خوردی صورت گیرد، حرمت آستان قدس دچار خدشه میشود و نیز خون عدهای از مردم كه گناهی ندارند بر زمین ریخته میشود. لذا از حرم مطهر بیرون آمد و رو به خیابان شتافت تا به نادرقلی میرزا بفهماند ستیزهگری بیهوده است و اعیان خراسان با حسین خان قاجار همراهند و مردم هم تاب و تحمل این وضع را ندارند. اگر حاضر به تسلیم گردی، شفاعت مینمایم كه به تو آسیبی نرسد و حداكثر در گوشهای از كشور تبعید گردی.
سرانجام كه این گفت وگوها كه در مقابل دارالضیافه صورت گرفت، برای نادرقلی ثمری نداشت و او به مواعظ سیّد توجهی نكرد و با اشارهی او، اطرافیانش به آن حكیم عارف یورش بردند و ضربهای بر سرش وارد كردند. خود نیز سیّد را مضروب ساخت و دو روز بعد یعنی در سیزدهم رمضان المبارك 1218 قمری بر اثر این حادثه، سیّد محمدمهدی حسینی به شهادت رسید و پیكرش در حرم انور رضوی و در مسجد پشت سر مبارك اطهر دفن گردید.
برخی او را شهید ثالث و عدهای شهید رابع لقب دادهاند.[19]
بازماندگان
میرزا محمدمهدی سرسلسلهی خاندانی گشت كه به سبب شهادتش به «آل شهیدی» شهرت یافتهاند و از اصیلترین خاندانهای معروف سادات دانشور و ادیب در خراسان به شمار میروند. علّامه عبدالحسین امینی مینویسد:
وی بازماندگانی پاك دارد كه از میان آنان دانشمندان، ادیبان و فقیهان پرآوازهای برخاستهاند، بزرگوارانی كه امور دین و دنیای مردم را اداره و رهبری كردهاند و غالباً در مشهدمقدس میزیستهاند.[20]
پانوشتها:
[1] تاریخ ایران زمین، محمّدجواد مشكور، ص 309؛ حكیم متأله بیدآبادی، علی كرباسی زاده، ص 82 و 81.
[2] مطلع الشمس، اعتماد السلطنه، ج 2، ص 394؛ مكارم الآثار، ج 3، ص 646؛ مجله الكمال، سال دوم، ش 4، ص 16.
[3] بیان المفاخر، سید مصلح الدین مهدوی، ج اول، ص 240؛ تاریخ ایران زمین، ص 316.
[4] همان، سید مصلح الدین مهدوی، ج اول، ص 240؛ تاریخ ایران زمین، ص 316.
[5] آشنای حق، علی صدرایی خویی، ص 71. 70؛ حكیم متأله بیدآبادی، ص 54، 98، 100و 151.
[6] شجره طیبه، محمد باقر رضوی، به اهتمام سید محمد تقی مدرس رضوی، ص 412، اعیان الشیعة، ج 1، ص 75.
[7] شهیدان راه فضیلت، عبدالحسین امینی، ترجمه جلال الدین فارسی، ص 423. 422.
[8] وحید بهبهانی، علی دوانی، ص 159؛ مرآت الاحوال جهان نما، میرزا احمد بهبهانی، ج 1، ص 650.
[9] درباره وی نك: گلشن ابرار، ج اول، و نیز دیدار با ابرار، ج 41.
[10] اعیان الشیعة، ج 10، ص 75
[11] روضات الجنات، ج 7، ص 204.
[12] شجره طیبه، ص 408. 407.
[13] تاریخ علمای خراسان، ص 55؛ الفوائد الرضویة، محدث قمی، ص 67؛ مطلع الشمس، ج اول، ص 682؛ مدینة الادب، ج 3، ص 234.
[14] شجره طیبه، ص 408.
[15] تاریخ ایران زمین، ص 426.
[16] مقدمهی دیوان میرزا حبیب الله خراسانی، ص 94. 92.
[17] مقدمهی دیوان میرزا حبیب خراسانی، ص 103. 102؛ وحید بهبهانی، ص 213 و 216.
[18] گفتگو با آیت الله سید عبدالجواد علم الهدی، مندرج در ویژه نامه دویستمین سال شهادت شهید رابع، ص 76. 75.
[19] اعیان الشیعة، ج 10، ص 75؛ شهیدان راه فضلیت، ص 422. 421؛ الفوائد الرضویة، ص 672. 671؛ تاریخ علمای خراسان، ص 57. 55؛ مقدّمه دیوان میرزا حبیب خراسانی، مرآت الاحوال جام جهان نما، ج اول، ص 169؛ فرهنگ رجال معاصر ایران، شكوری، ج اول، ص 96.
[20] شهیدان راه فضیلت، ص 427.
برگرفته از: گلشن ابرار جلد9 به نقل پایگاه اینترنتی فرهیختگان (با قدری تصرف و خلاصه سازی)
فرآوری: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان