تبیان، دستیار زندگی
در آن زمان، من در مبارزه با منکرات، فعالیت شدیدی داشتم و با برخوردهای شخصی و نیز دعوت از اهل فساد و کشاندن آنان به پای منبر، آنها را راهنمایی و دستگیری می کردم
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

توفیق دستگیری از فریب‌خوردگان اخلاقی

خاطره استاد حاج شیخ حسین انصاریان از مبارزه با منکرات و مفاسد اجتماعی

استاد حسین انصاریان

چندین سال قبل از انقلاب، طلبه‌ی جوان 25-26 ساله‌ای به فکر افتاده بود تا به طریقی بعضی از زنان را از مراکز فحشا و از منجلاب فساد نجات دهد. نام او آقای اثنی عشری و اهل تهران بود. وی بیشتر روی این نکته حساس شده بود که بسیاری از زنان فاسد شاغل در مراکز فحشا، به طور ناخودآگاه و به وسیله‌ی شیادان سر از این جاها درآورده‌اند.
در آن زمان، من در مبارزه با منکرات، فعالیت شدیدی داشتم و با برخوردهای شخصی و نیز دعوت از اهل فساد و کشاندن آنان به پای منبر، آنها را راهنمایی و دستگیری می‌کردم. آقای اثنی عشری که از فعالیت من در این زمینه‌ها خبر داشت، ابتدا نظر خود را با من در میان گذاشت. او اطلاعات مفصلی درباره‌ی آن مراکز به دست آورده بود و می‌گفت: در آن جا دخترانی وجود دارند که مثلاً از دوست پسرشان فریب خورده اند، یا از خانه فراری بوده و به تور آدم پستی افتاده و بدین مرکز فروخته شده‌اند و... و اکنون روی برگشتن به خانه و کاشانه‌ی خود را ندارند. به علاوه روسای آنان به هیچ وجه دست‌بردار نیستند و برای محکم کاری، از زنان بیچاره سفته و ضمانت گرفته‌اند.
اقای اثنی عشری به این فکر افتاده بود که به نحوی به آن زنان در دام افتاده، که از صبح تا شب مجبور به آن عمل شنیع هستند، امید و انگیزه بدهد و به آنها تفهیم کند که چاره‌ای غیر از آن هم هست. او می‌خواست با طرحی جامع همه‌ی آنان را نجات دهد.
من، او و آقای محمود اصفهانیان – که اکنون کارمند مجلس شورای اسلامی است – با هم نشستیم و نقشه‌ای بدین قرار طرح کردیم: چند جوان پاکدامن را از میان دوستان انتخاب کردیم و از آنها خواستیم بدان مرکز رفته، با دختران قصد و نیت خود را مطرح سازند و آنها را تشویق و ترغیب به نجات خود کنند.
این نقشه گرفت و بعضی از آن زنان استقبال کردند. ما وجه آن سفته‌های امضا شده را پرداخت می‌کردیم و آنان را از آن مرکز بیرون می‌آوردیم. پس از چندی که زنان را در جوی سالم نگه داشته، مسایل شرعی یادشان می‌دادیم و با آنها صحبت می‌کردیم، روحیه‌شان تقویت می‌شد و از کارهای بد خود پشیمان شده، توبه می‌کردند و به تدریج آمادگی نسبی پیدا می‌کردند که به کانون گرم و پاک خانواده بازگردند. ما هم آنها را همراهی کرده، به آغوش خانوده‌شان می‌سپردیم و عنوان می‌کردیم که مثلاً دختر شما گم شده بود و اکنون به شما پناه آورده است و از اصل ماجرا هیچ حرفی نمی‌زدیم.
بعضی از زنان جوان نیز به همت آقای اثنی عشری، ازدواج کردند و زندگی پاک و سالمی را تشکیل دادند. بدین ترتیب دختران و زنان زیادی را چه شهرستانی و چه تهرانی (که خانواده‌ی محترمی هم داشتند) نجات دادیم. آرزوی ما برچیدن کل آن لانه‌ی فساد بود؛ ولی درآن زمان برای ما مقدور نبود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، آن محل، لکه‌ی ننگی بر دامن مملکت ایران بود. روزی هم مردم حمله کردند و آنجا را آتش زدند، اما شعله‌های آتش دامنگیر نشد. آقای طالقانی نیز نسبت به این برخورد عکس العمل نشان دادند و ناراحت شدند. روزی آقای قدوسی، داداستان انقلاب، که از فعالیت من در این زمینه آگاهی داشت، مرا دعوت کرد و گفت: « برای براندازی این مجموعه چه کار می‌توانی انجام بدهی؟ » من گفتم: « فقط پول و جا و مکان مناسب می‌خواهد.» او چکی را به مبلغ سیصد هزار تومان برایم نوشت و نیز آقای گیلانی، که بیشترین کمک مالی را در این زمینه کرد، سه میلیون تومان در اختیار ما گذاشت. سپس حکم برایم صادر شد و مرکزی به نام دایره‌ی مبارزه با منکرات – وابسته به دادستانی انقلاب - تأسیس گردید. همچنین مرکز بزرگی را در شمیران، برای اسکان زنان در اختیار ما قرار دادند.
من دوستان قبل از انقلاب را جمع کردم و پس از سر و سامان دادن محل کارمان، آنها را برای آمارگیری به مرکز فحشا فرستادم. هزار و 120 خانه‌ی یک طبقه و دو طبقه و در مسافتی برابر با 80 هزار متر مربع در آنجا وجود داشت. خانه‌ها همه کلنگی بود و مالک شخصی داشت. گرچه آن افراد خانه‌های خود را دراختیار فساد و فحشا قرار داده بودند، این معصیت بزرگ، مالکیت آنها را باطل نمی‌کرد و مصادره جایز نبود؛ از این روی در روزنامه اطلاعیه دادیم و در محل نیز اعلام کردیم که همه‌ی مالکان محل مذکور، با سند رسمی به دایره‌ی مبارزه با منکرات مراجعه کنند.
آقای قدوسی برای خرید تمام خانه‌ها به من وکالت دادند. همه‌ی مالکان مراجعه کردند. برخی از آنها صاحب چند خانه بودند. دوستانه و خیرخواهانه با آنها صحبت کردیم و همه را راضی کردیم که خانه‌هایشان را به مرکز بفروشند. جملگی حاضر شدند و خیلی سریع کارشناسی شد، گرانترین خانه 50 هزار تومان بود. در محضری، واقع در راه آهن، کل اسناد به ما واگذار شد و صاحبان خانه‌ها پول خود را به طور نقد دریافت کردند. این کار با رضایت همه‌ی مالکان و در حالی که از خطای گذشته‌ی خود اشک می‌ریختند، به نحو احسن پایان پذیرفت. بعضی نیز سند را به نام ما زدند و اصلاً پولی نگرفتند و گفتند ما می‌خواهیم در این امر خیر سهمی داشته باشیم تا بلکه خداوند از سر تقصیرات ما درگذرد.
پس از آن، موقعی که دیگر تمام خانه‌ها در اختیار ما قرار گرفته بود، با اعلامیه‌ای همه‌ی زنان آنجا را فرا خواندیم؛ البته آنها سه دسته‌ی جوان، میانسال و سالمند بودند.
برای سالمندان مقرری تعیین کردیم که ماهانه به آن‌ها پرداخت می‌شد. میانسال‌ها و بعضی از جوانان را با آماده‌سازی و توبه دادن، به خانواده‌هایشان تحویل دادیم. شماری از زنان جوان را نیز شوهر دادیم که در این بین، چند نفر به عقد کارمندان دایره‌ی منکرات درآمده و زندگی سالم و پاکی را تشکیل دادند و اکنون نیز صاحب فرزندانی هستند که گاهی هم پای منبر من می‌آیند.
بدین ترتیب کل منطقه از فحشا و منکر و مواد مخدر پاکسازی شد. فوراً با چند بلدوزر، منطقه را با خاک یکسان کردیم؛ بخشی به بیمارستان فارابی واگذار شد و بخش اعظم دیگر برای احداث پارک و مرکز تفریحی برای همشهریان اختصاص یافت.
روزی در ادامه‌ی کار، طی نامه‌ای خدمت حضرت امام نوشتم که ما دست به این کار خطیر زده‌ایم و اکنون باید مخارج چهار هزار زن را بپردازیم و تقاضای کمک مالی کردم. حضرت امام فرمودند: « اگر از کمک‌های مردمی تأمین نشدید، من به شما اجازه می‌دهم از سهم امام استفاده کنید.» نیز در ادامه کار، آقای گیلانی مبلغ سه میلیون تومان دیگر به ما دادند که در پایان، مقدار زیادی اضافه آمده بود. خواستیم مقدار باقی مانده را پس بفرستیم که ایشان گفتند: « در امر خیر دیگری به مصرف برسانید.»
به دنبال کار ما در تهران، در شهرهای دیگر نیز مراکز فساد و فحشا برچیده شد که بعضاً از ما راهنمایی و خط مشی می‌گرفتند. مرکز فحشا، علاوه بر معصیت و عواقب وخیم اخروی، آلودگی و بیماری بسیار بدی هم داشت و خیلی از جوانان به مرضهای مختلف دچار می‌شدند.
من در آن مدت با چهار هزار زن سر و کار داشتم. آنها به دفتر اداره می‌آمدند، صحبت کرده، مشکلاتشان را مطرح می‌کردند. من هم به آنها راهنمایی و کمک می‌کردم. خدا شاهد است که در این مدت من همیشه سرم پایین بود و حتی چهره‌ی یکی از آنها را ندیدم. اضافه بر آن، برای آن که کارم خالص و مخلص برای پروردگار باشد، در برخورد با صاحب خانه‌ها هم دقت کردم تا رضایت کامل حاصل شود و اجازه دادیم تمام وسایل و اثاثیه‌ی نو را جمع و جور کنند و با خود ببرند.
گاهی مجله‌ها و رسانه‌های جمعی، با زنانی که از آن مراکز فساد رهایی یافته و دنبال زندگی سالمی رفته بودند، مصاحبه می‌کردند. روزی ساعت ده صبح، یکی از آن مصاحبه‌ها از رادیو پخش شد. من خود شنیدم که خبرنگار از دختر جوانی سئوال کرد که « شما قبلاً کجا بودید و چه می‌کردید؟» او گفت: «من اصلاً به قبل و بعد کاری ندارم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم. فقط این را می‌خواهم بگویم که یک نفر آمد و مرا نجات داد که او هم پدر من است و هم عمویم، هم برادر و دایی و مادرم، او همه کاره‌ی من است. او شیخ حسین انصاریان است.»
کار دیگر دایره‌ی مبارزه با منکرات، تعطیلی کاباره‌ها بود. بعد از پیروزی انقلاب، برنامه‌های آن مراکز همچنان ادامه داشت و مجالس رقص و آواز و عیش و نوش بر پا بود.
همه‌ی صاحبان کاباره‌ها را احضار کردیم و دستور دادیم آن شغل را ترک کرده، به شغل دیگری روی آورند و به زودی در آن مراکز، کارهای مفید اجتماعی راه‌اندازی شد.
روزی خبر رسید که یک کامیون فیلم مفتضح در لاله‌زار وجود دارد. افرادی را فرستادیم که آنها را کشف و ضبط کردند. با بچه‌های اداره، آتش روشن کردیم و همه‌ی فیلمها را سوزاندیم. همچنین کارهای دیگری از این قبیل در طول نه ماه فعالیت در دایره‌ی مبارزه با منکرات انجام شد. من از طرف آیت الله گیلانی وکالت تام داشتم و مورد اطمینان و اعتماد ایشان بودم. با این وجود، برای انجام هر کاری با ارسال نامه‌ای با ایشان هماهنگی می‌کردم.
پس از چندی روزنامه‌های فرانسوی نوشتند: «در تهران اداره‌ای است به نام دایره‌ی مبارز با منکرات، که شهر را از هر گونه فسادی پاکسازی کرده است؛ به تهران که وارد می‌شوی نه دیگر کاباره‌ای می‌بینی، نه فاحشه‌خانه‌ای و نه مغازه‌های آنچنانی.»
افرادی که با من همکاری می‌کردند عبارت بودند از : آقای اصفهانیان، که قبلاً نیز در همین امر فعالیت کرده بود؛ آقای شیخ محمد گلابچی؛ آقای معین شیرازی، که اکنون در یکی از مساجد تهران امام جماعت است؛ حاج حسین عطری نژاد؛ حاج محمد راسین، که عکس او در کتابهای ابتدایی بعد از انقلاب بود که داشت مجسمه‌ی شاه را با هفت تیر می‌زد، یکی از محافظان آیت الله گیلانی و دو برادر به نام تقوی، که بعداً با امضای خود من به دفتر رهبری راه پیدا کردند و هم اکنون در آنجا مشغول خدمت هستند.
حاج حسین عطری نژاد، رییس صنف نقاشان ساختمانی تهران بود و علاوه بر آن حدود 40 سال بود که در جلسات مذهبی تهران منبر می‌رفت و برای مردم فقه و مسایل شرعی می‌گفت و از این بابت هیچ پولی نمی‌گرفت. من از دوران بچگی با او آشنا بودم. حاج حسین در دایره‌ی مبارزه با منکرات، معاون بود. او که مردی متدین و باوقار و پرحوصله بود، از بیان خوبی برخوردار بود و به قول معروف، زبان چرب و نرمی داشت. او در این امر نقش بسیار خوبی ایفا کرد. آدرس زنان و دخترهای مذکور را چه در تهران و چه در شهرستانها به دست می‌آوردیم و به او می‌دادیم. او می‌رفت و خیلی هنرمندانه و با گفتاری محبت برانگیز، خانواده‌ی آنان را راضی و متقاعد می‌کرد تا پذیرای دختر خود شوند.
حاج محمد ارسین نیز انسان پرشوری بود که در این امر کمک بسیاری به ما کرد. او پول زیادی از صنف خودش – فرش فروشی – جمع‌آوری کرده، برای ما می‌آورد. با کمک آن پولها 40 عدد چرخ خیاطی برای زنانی که در شمیران و در خانه‌ی ثابت پاسال اسکان داده بودیم، تهیه کردیم. اسم آنجا را « کانون تربیت اسلامی » گذاشته بودیم. آن زنان حدود ده سال در آنجا ماندگار شدند و زندگی سالم و پاکی داشتند.
مکان دایره‌ی مبارزه با منکرات، نزدیک خیابان منوچهری بود. با پایان یافتن کارهای عمده‌ی پاکسازی، طی نامه‌ای خطاب به آقای قدوسی نوشتم که مایل هستم به سر کارهای خودم – منبر و تألیف – برگردم. او موافقت کرد و پست من به فردی روحانی واگذار شد؛ اما او به دست منافقین تررو شد و پس از چندی دایره به کل تعطیل گردید.
با همه‌ی دقتی که در کارها داشتم، پس از چندی که از ماجرا گذشت، در درونم احساس نگرانی پیش آمد که مبادا در آن گیرودارها حق الناسی ضایع شده باشد و من فردای قیامت مسئول باشم. برای آیت الله گیلانی نامه نوشتم و نگرانی‌ام را اظهار کردم. او در جواب نوشت: « من کل کارهای شما را خدمت حضرت امام عرض کردم و ایشان فرمودند که ثواب کار شما از کلیه‌ی دعاهای کمیل و سخنرانیهایی که برای مردم داشته‌اید و مردم به واسطه‌ی آنها هدایت شده‌اند، بیشتر است. شما در این زمینه هیچ گونه نگرانی نداشته باشید.»



منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر استاد حسین انصاریان
تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان