تبیان، دستیار زندگی
بهترین اعمال روح ارتباط با حقّ و انقطاع از غیر اوست كه در اثر مداومت بر این امر مجرد شده و از علائق خلاصی می یابد و انوار غیبی برای آن ظاهر می گردد
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مراتب نفس ابن عربی و ملاصدرا
انسان الهی

بهترین اعمال روح ارتباط با حقّ و انقطاع از غیر اوست كه در اثر مداومت بر این امر مجرد شده و از علائق خلاصی می یابد و انوار غیبی برای آن ظاهر می گردد

كیفیت تعلّق نفس به بدن

نحوه تعلق نفس به بدن برحسب وجود و تشخّص آن تنها حدوثی است و نه بقائی. یعنی نفس در اوایل تكون و حدوث خود محتاج مادّه است ولی در بقاء، دیگر چنین احتیاجی مرتفع می گردد.

نفس در ابتدا مثل بقیه قوایی است كه در مادّه بوده و محتاج مادّه است؛ البته مادّه ای مبهم و نامشخص كه آن مادهّ همان بدن است. هرچند در طول حیات فرد، این بدن دارای تغییر و تحول است ولی همواره نفس به این بدن نامتعین و مبهم تعلق دارد و لذا انسان از جهت نفس شخصیت واحدی دارد به خلاف جسم آن كه واحد نبوده و مرتب در حال تغییر و تحول است.

در واقع تعلّق نفس به بدن ضعیفترین انواع تعلقات می باشد. همانند تعلق نجّار به ابزار كار خود كه بدون آنها نمی تواند كار خود را انجام دهد؛ نفس نیز بدون ابزار، موجودات ومحسوسات را نمی تواند درك كند و ادراك آن منوط به آلات جسمانی است. به موجب تكرار استفاده از این آلات، بعد از مدتی ملكه ای در نفس ایجاد می گردد كه می تواندبه قدرت آن، صورت هركدام ازمحسوسات رابدون كمك ابزار جسمانی به هر نحوی كه بخواهد در ذات خود حاضر كند و این در حالی است كه در ابتدا ممكن نبود.

نتیجه اینكه نفس در ابتدا حاكی و عاری از هر كمالی و صورتی است، خواه صورت حسّیه یا خیالیه یا عقلیه باشد. ولی در نهایت به مرحله ای می رسد كه می تواند هر صورت جزئی و كلی را از مادّه جدا نموده و درك نماید و یا در ذات خویش آنها را مشاهده كند.

بنابراین نفس در ابتدا موجودی بالقوه و عاری از هر كمالی و لاشی ء محض است و شباهت زیادی به جسم دارد. به عبارتی دیگر، آخرین مرحله جسمانی و اوّلین مرحله روحانی است كه در این مرحله نه جسم محض و نه روح محض است؛ بلكه كمال جسم و قوه روح بوده و نهایتاً به تجرد محض رسیده و از جسم بی نیاز می گردد.1

هر فعل جسمانی در واقع فعل نفس است، مثل دیدن با چشم، شنیدن با گوش و امثال اینها كه اگر چه با حس حاصل می شود ولی فاعل واقعی، نفس بوده و این نفس است كه در واقع سمیع، بصیر و جز اینهاست و این قوا را استخدام می كند.

نفس ما بعینه مدرك هر ادراك جزئی و شعور حسی و متحرك هرحركت حیوانی یاطبیعی است كه منسوب به قوای ماست،مخصوصاً قوایی كه نزدیك به افق عالم نفس باشد.

پس نفس بعینه در چشم قوه باصره در گوش قوه سامعه در دست قوه لامسه در پا قوه ماشیه و همینطور عین قوایی است كه در سایر اعضا وجود دارد و به واسطه این اعضاء می بیند، می شنود، لمس می كند، راه می رود و دیگر افعال را انجام می دهد. این نفس در عین وحدت و تجرد آن از بدن و قوا و اعضای آن، هیچ عضوی از اعضاء از آن خالی نبوده خواه آن عضو عالی یا سافل، كثیف یا لطیف باشد؛ و مباین هیچكدام از قوا نیست، خواه قوای مدركه یا محركه بوده و یا حیوانی یا طبیعی باشد. به این معنی كه قوا به خودی خود هیچ هویتی غیر از هویت نفس را ندارند و هویت اعضاء و سایر قوا مستهلك در هویت نفس و انیت آن است.2

قوا به خودی خود هیچ هویتی غیر از هویت نفس را ندارند و هویت اعضاء و سایر قوا مستهلك در هویت نفس و انیت آن است.

انسانیت شخص به نفس اوست

تشخص بدن انسانی بطور معین و مشخصی به واسطه نفس اوست.

موضوع حركت كمّی انسان مانند نمو و رشد او نیز همان شخصیت اوست كه ناشی از نفس واحد است معتبر در تشخص انسان نفس اوست، نفسی كه صورت ذات او می باشد و در هنگام زوال اعضاء آن صورت ثابت است و از طفولیت تا جوانی و پیری تشخص بدن به همین صورت است.

تشخص بدن و اجزاء و حیات ساری در آنها به نفس است ولی تشخص نفس به ذات خودش می باشد. البته برای بدن بر دو اعتبار است: یك اعتبار به سبب اینكه بدن این نفس است و یك اعتبار به جهت اینكه حقیقتی فی حدّ ذاته بوده و جوهری از عالم اجسام است. به اعتبار اوّل باقی و مستمر به بقاء نفس است، نفسی كه صورت این ذات و علت وجودی آن است. به اعتبار دوم، فاسد و متبدّل و در حال زیاده و نقصان می باشد.

پس اگر كسی سؤال كند: آیا این همان بدن فلان فرد در هنگام جوانی است؟ جواب هم بلی و هم خیر است. از جهت اوّل بلی و از جهت ثانی خیر می باشد. با اعتبار اوّلی اگر فرض شود این بدن تبدیل به بدنی دیگر شده با بقاء نفس در این دو بدن حرف صحیحی است، زیرا این بدن بعینه همان بدن دیگری است كه در كودكی یا جوانی بوده است، چون كه شخصیت آن فرد و تعین او از اوّلِ وجودِ انسانی تا انتهای پیری باقی و مستمر است در عین حالی كه جسمیت او تغییر كرده است.

با توجه به مطلب فوق چند نكته ثابت می شود.

الف) اثبات معاد جسمانی و زنده كردن دوباره بدن؛

ب) حشر بعضی مردم به اشكال مختلف حیوانات در عین حالی كه همان فرد دنیوی است؛

ج) انسان در عین حالی كه مجرد از مواد و بدنهاست تشخّص دارد. شخصیت او در حین تجرد یا تعلق آن به بدن باطل نمی شود و در همه این حالات شخصیت واحدی است.3

جسد مَركبی برای نفس

نفس اگر چه از عالم بالا بوده و در این عالم است، ولی نحوه ای اتحاد با قوای خود را داراست؛ و اگر چه در بدن و متحد با قوایش است، منافاتی با تقدس آن از مواد و وجود مفارقی آن با مادّه ندارد. لذا برای آن گاهی وجودی مفارق از مادّه و غنی از ماسوی اللّهاست و گاهی نزولی در قوای مادی پیدا كرده و ملحق به آنها می شود. پس می توان گفت نفس دو جهت دارد: جهتی به سوی عالم علوی و جهتی به سوی عالم سفلی.4

ابن عربی می گوید: جسم با روح قرابت دارد، زیرا كه محل نفخ روح و عقل است و عقل اوّلین موجود صادر از حقّ تعالی می باشد. خداوند در این رابطه فرموده است: «... و نفخت فیه من روحی ...».5 در این میان نفس بالاتر از جسم و مادون عقل و محل زراعت روح است و بذری را كه خداوند به واسطه روح در مزرعه نفس پاشیده است، اعمّ از خواطر، شهوات و دیگر امور را می رویاند. پس جمیع علوم و خواطر و اعمال به واسطه بذری حاصل می شود كه از ناحیه خدا، توسط روح در نفس و جسم پاشیده و رویانده شده است و از این باب است كه نفس جهتی به عالم عالی و جهتی به عالم سافل دارد.6

با این وصف انسان مركّب از جسد و روح می باشد. جسد در حكم مركب بوده و روح در حكم راكب آن است و مسیر این سفر به آخرت و قرب الهی است. لذا بهترین افعال برای جسد، انجام اعمال مقرِّب برای روح در تعظیم معبود و خدمت برای اوست. این اوّلین درجه سعادت انسان و حكمت خلقت اوست.

بهترین اعمال روح ارتباط با حقّ و انقطاع از غیر اوست كه در اثر مداومت بر این امر مجرد شده و از علائق خلاصی می یابد و انوار غیبی برای آن ظاهر می گردد.7

نفس اگر چه راكب بدن است ولی مستقیماً در اعضای كثیف عنصری نمی تواند تصرف كند؛ لذا واسطه ای در این خصوص لازم است كه این واسطه جسم لطیف نورانی مسمّای به «روح بخاری» است.8

این روح است كه در اعضاء و اعصاب دماغی نفوذ می كند. حال هرچه موجود لطیفتر باشد به فعلیت نزدیكتر بوده و از تأثیرپذیری و انفعال دورتر است و بالعكس هرچه كثیفتر به قوه نزدیكتر و منفعلتر می باشد. لذا روح علاقه بین بدن و نفس از نوع علاقه لزومیه است. این علاقه از نوع معینی كه دو امر متضایف دارند؛ و یا از نوع تعلّقی و ربطی نیست. بلكه همانند دو امر متلازم مانند مادّه و صورت می باشد و لذا هر كدام از این دو به هم احتیاج دارند.

غریزی یابخاری در مرتبه پائینتر از نفس و بالاتر از جسم و حد وسط و رابط بین جسم و نفس است. البته بین اینها نیز واسطه های دیگر لازم است، همانند برزخ مثالی كه متوسط بین نفس ناطقه و روح حیوانی می باشد و یاسایر اعضاء كه بواسطه عضورئیسه به روح بخاری متصل می شوند.9

به نظر ابن عربی؛ به مجموع ظاهر و باطن حیوان ناطق، انسان می گویند. لذا روح و نفس كه همان بُعد ناطقیت انسان است، اگر زایل شود صورت باقی مانده را دیگر انسان نمی نامند و دیگر در این صورت فرقی بین انسان و حیوان و درخت و امثال اینها نخواهد بود.10

درخصوص نیازنفس به جسم ابن عربی وملاصدرا با دو بیان هر دو یك عقیده را دنبال كرده اند. ابن عربی جسم را مزرع نفس وملاصدرا آن را مركب نفس دانسته است كه هر دو حاكی از توجه نفس به جسم برای افعال خود می باشد.

در ادامه بحث موت طبیعی  خواهد آمد


نوشته سید حسین واعظی                                                         تنظیم برای تبیان حسن رضایی ایمیل حوزه


منبع: خردنامه صدرا / شماره 11

1. ملاصدرا، الاسفار، ج8، صص 329ـ326.

2. همان، ج6، صص 379ـ377.

3. ملاصدرا، تفسیر القرآن الكریم، ج 5، صص 375ـ372.

4. ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، صص 196ـ 195.

5. ... و از روح خود در آن دمیدم ... (الحجر/29).

6. ابن عربی، الفتوحات المكیه، ج 8، باب 70، ف 457ـ453، صص313ـ310.

7. ملاصدرا، تفسیر القرآن الكریم، ج1، ص91.

8. منظور از روح بخاری همان است كه نزد اطباء به روح معروف می باشد.

9. ملاصدرا، الاسفار، ج 9، صص 77ـ74.

10. ابن عربی، فصوص الحكم، فصّ شیئی، ص91.

11. منظوراز آلات وابزار وقوای نفسانی، عالمه وامثال آن است.

12. ملاصدرا، الاسفار، ج 9، صص 55ـ54.

13. همان، ج9، صص222ـ221.

14. ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، صص 277ـ275.

15. ملاصدرا، الواردات القلبیه، فیض 22، ص 85.

16. ملاصدرا، الاسفار، ج 8، صص384ـ382.