تبیان، دستیار زندگی
در آخرین روزهای عمرش همه متوجه تغییر حالت او شده بودند. كسی كه در جمع همیشه شلوغ می كرد و دیگران را می خنداند، حالا خیلی ساکت و آرام شده بود. غذایش را كامل نمی خورد و با كسی حرف نمی زد. چند مرتبه به طرفش رفتم و با او صحبت كردم تا شاید چیزی بگوید، اما...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آلبوم تصاویر فرمانده گردان

سردار شهید حسین اسکندرلو فرمانده گردان حضرت علی اصغر لشکر 10 سید الشهدا(ع)


در آخرین روزهای عمرش همه متوجه تغییر حالت او شده بودند. كسی كه در جمع همیشه شلوغ می كرد و دیگران را می خنداند، حالا خیلی ساکت و آرام شده بود. غذایش را كامل نمی خورد و با كسی حرف نمی زد. چند مرتبه به طرفش رفتم و با او صحبت كردم تا شاید چیزی بگوید، اما...

شهید حاج حسین اسکندرلو

7خاطره از شهید حاج حسین اسکندرلو

1- عاشق كتاب و مطالعه بود و باارزش ترین هدایا را برای دوستانش می خرید. همیشه می گفت: اگه جنگ نبود حتماً می رفتم دانشگاه و تحصیلاتم رو ادامه می دادم. زمانی كه دوستانش ازدواج می كردند و یا بچه دار می شدند،‌ یك دوره تفسیر المیزان كه در 30 جلد بود برای آنها می خرید. هنگامی كه آنها را كادو می كرد و روی هم می گذاشت، خودش پشت كتاب ها دیده نمی شد. حاج حسین كتاب را وسیله تهذیب می دانست و عقیده داشت كه نصیب هركس شود، به صرفه خواهد بود.

2- در آخرین روزهای عمرش همه متوجه تغییر حالت او شده بودند. كسی كه در جمع همیشه شلوغ می كرد و دیگران را می خنداند، حالا انقدر ساكت شده بود كه توجه همگان را به خود جلب كرده بود. غذایش را كامل نمی خورد و با كسی حرف نمی زد، انگار كه به زحمت آنجا نشسته باشد. با خود گفتم: چرا حسین این طوری شده؟ چند مرتبه به طرفش رفتم و با او صحبت كردم تا شاید چیزی بگوید. با اینكه بسیار به من علاقمند بود، ولی هیچ حرفی نمی زد. سر سفره، عمویم با خنده گفت: حسین آقا، چه خبر شده؟ چرا غذات مونده؟ اگه علتی داره بگو تا ما هم بدونیم. تنها عكس العمل او یك لبخند بود.

3- هر دو از ناحیه پا به شدت مجروح شده و از نیروهای خودی نیز جا مانده بودیم. مسافت زیادی را با كمك هم رفتیم تا بالاخره به رودخانه قزل چه رسیدیم. جریان آب زیاد بود و هیچ كدام قادر به عبور از آن نبودیم. هوا تاریك شد و سكوت همه جا را فرا گرفت. تا حوالی صبح با یكدیگر صحبت كردیم كه مبادا خوابمان ببرد. به حاج حسین گفتم: اگه عراقیا ما رو پیدا كنن، چی كار كنیم؟ حسین با خنده گفت: من دستمال سفیدم رو بالای سرم می برم و آواز می خونم. تو به فكر خودت باش. با خنده پرسیدم: من چی كار كنم؟ گفت: عصایت را كنارت بذار، روی زمین بنشین و بگو: در راه رضای خدا كمك كنین. من كه خیلی تحت تأثیر قرار می گیرم، شاید از این راه دل اونا هم به رحم بیاد.

4- حاج حسین مدام با من شوخی كرده و مرا اذیت می كرد. به گوشه ای رفتم و او را صدا زدم. گفت: اكبر، چی شد؟ من هم عكس خنده دار را به او نشان دادم و حسابی جا خورد. گفتم: خیلی جالب میشه اگه این عكس چاپ شده و بین بچه های گردان پخش بشه. گفت: باید چی كار كنم كه جالب نشه؟ قرار شد كه هشت بار مرا در رستوران مهمان كند و هر بار من قطعه ای از عكس را بریده و به او بدهم. بارها و بارها مرا مهمان كرد ولی من همیشه اطراف عكس را قیچی كرده و به او می دادم. روزی كه حقوقش را گرفته بود، پیش من آمد و گفت: عكسمو چند می فروشی؟ گفتم: قیمت نداره داداش، اگه می خوای كسی از وجود این عكس باخبر نشه، باید به مهمان كردنم ادامه بدی.

می گفتم : "حاجی نمی خوای دست از سر این شلوار بیچاره برداری. الان سه ساله كه این بنده خدا رو می پوشی، التماس می كنم كه دست از سرش برداری، بیا فردا با هم بریم تا برات شلوار بخرم" اما قبول نكرد. گفت: این شلوار هیچ پارگی نداره و هنوز قابل استفاده است، فقط كمی بی آب و رنگ شده

5- در نگهداری و حفظ لباس هایش بسیار مرتب بود. در منطقه فقط یك پیراهن داشت و هرگاه كه كثیف می شد، آن را می شست و چند سنگ متوسط را به لبه آستین و پایین پیراهن می بست و آن را آویزان می كرد، تا هم خشك شود و هم چروك نشود. می گفتم : "حاجی نمی خوای دست از سر این شلوار بیچاره برداری. الان سه ساله كه این بنده خدا رو می پوشی، التماس می كنم كه دست از سرش برداری، بیا فردا با هم بریم تا برات شلوار بخرم" اما قبول نكرد. گفت: این شلوار هیچ پارگی نداره و هنوز قابل استفاده است، فقط كمی بی آب و رنگ شده.

6- گفتم: حاجی بی خیال، تو تا دیروز وقتی سفره پهن می شد اولین نفر حاضر بودی، موقع جمع كردنم آخرین نفر بلند می شدی. گفت: باید خودمو با شرایط جبهه سازگار كنم،‌نباید چیزی رو بیشتر از دیگران مصرف كنم.  بسیاری از رفتارها و ناخالصی های خود را در جبهه از دست داده بود. خوب به یاد دارم كه همیشه زود عصبانی می شد و واكنش نشان می داد، ولی در زمان جنگ تنها در مواقعی كه جان نیروهایش در خطر بود این حالت به او دست می داد.

7- روزی حاج حسین برای مرخصی به خانه آمده بود كه خواهر كوچكترش از او پرسید: داداش، شنیدم كه شما فرمانده شدی؟ حسین با جذبه خاصی كه در صحبت كردن داشت، گفت: كی گفته كه من فرماندم؟ خواهشاً این حرفو جای دیگه تكرار نكن. باید بدونی كه فرمانده ما امام زمان (عج) و من فقط یه بسیجی سادم. حاج حسین از صحبت خواهرش بسیار ناراحت شده بود، زیرا فردی نبود كه از خودش صحبت كند. این گفته برای حسین بیان یك حقیقت بود كه به آن اعتقاد تام داشت و تا پایان عمرش نیز به این اعتقاد وفادار ماند.

  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو
  • شهید حاج حسین اسکندرلو
    شهید حاج حسین اسکندرلو

روحش شاد و یادش گرامی

 

فرآوری : زینب سیفی

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منابع :

برگرفته از وبلاگ شهید اسکندرلو

خبرگزاری فارس