تبیان، دستیار زندگی
و این حملات به حدی بود كه دیگر ماسك هم چاره ساز نبود . چشمانم به شدت می سوخت، پوست بدنم قرمز شده بود انگار
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ما هفت برادر در خط مقدم

جانباز عباس طاهری

نام: عباس طاهری

نام پدر: ابوالقاسم

تاریخ ومحل تولد: 1334- شهرستان خمین

تاریخ و محل اعزام: 1359- خمین

مدت حضور در جبهه: 8 سال

درصد مجروحیت: 20 درصد شیمیایی

محل سكونت: تهران

خمینی هستند؛ اهل خمین - شهر امام و مرادشان -. زمانی كه دشمن بعثی جنگی نابرابر را به ایران اسلامی تحمیل كرد، مشت های این هفت برادر نیز همانند هزاران جوان غیور ایرانی، گره شد و خون غیرت در رگ هایشان جوشید و عزم رفتن به صف جهاد و شهادت كردند.

از این میان «علی اكبر» بی قرار دیدار با معبود بی همتا بود و به آسمان پركشید و چشم برادران دیگر را - در حسرت سعادتی كه نصیبش شده بود- بارانی كرد.

عباس امروز میهمان ماست. او كه زخمی روزهای پرواز است حالا نفس كشیدن برایش قدری دشوار شده ناگفته های بسیار و به یاد ماندنی دارد .....»

لطفا از خودتان بیشتر بگوید؟

عباس طاهری متولد 1334 در شهرستان خمین هستم.

ماسكم را زدم و با كمك نیروهای امداد مجروحین را به عقب منتقل كردیم . بمباران تا نیمه های شب ادامه داشت و این حملات به حدی بود كه دیگر ماسك هم چاره ساز نبود .

ما هفت برادر بودیم ، زمانی كه جنگ شروع شد به جبهه رفتیم . دو برادر بزرگم در ارتشی بودند. علی اكبر بسیجی بود و در لشكر 27 محمد رسول الله آرپی جی می زد و سرانجام در عملیات والفجر1 به شهادت رسید. علی اكبر مفقود الاثر بود و پیكر مطهرش سال سه سال پس از جنگ پیدا شد. برادر كوچكم ابوالفضل معلم بسیجی بود و در جبهه حضور دائمی داشت. همگی ما تا پایان جنگ در جبهه بودیم.

از فعالیت های دوران جنگ بگویید؟

سال 53 دیپلم گرفتم و در سپاه عضو شدم . بعد از مدتی به منطقه پاوه اعزام و در گروه شناسایی منافقین فعالیت می كردم.سال 59 كه جنگ شروع شد به گردان علی ابن ابی طالب اعزام شدم، مسئول پشتیبانی نیروها بودم. بعد از مدتی به گردان روح الله منتقل شدم.

مجروحیت شیمیایی تان چگونه رخ داد؟

سال 63 به همراه لشكر علی ابن ابی طالب به جزیره مجنون اعزام شدیم. جزیره برای دشمن ارزش زیادی داشت، می خواست به هر نحوآنجا را تصرف كند. ما به همراه حسین خلیلیان كه مسئول تشكیلات پشتیبانی بود به منطقه می رفتیم كه در بین راه هواپیماهای دشمن آمدند تا پل شناور را بزنند.

ابتدا فكر كردیم دشمن ماشین مهمات را هدف گرفته و سریع در رودخانه پریدیم.

شیمیایی

دشمن یك خمپاره به دریاچه انداخت و حاج حسین هر دو پایش را از دست داد. او را به بیمارستان منتقل كردیم ، به لطف خدا زنده ماند. بلافاصله به منطقه برگشتم. زمانی كه به جزیره رسیدم دشمن منطقه را بمباران شیمیایی كرده بود. ماسكم را زدم و با كمك نیروهای امداد مجروحین را به عقب منتقل كردیم . بمباران تا نیمه های شب ادامه داشت و این حملات به حدی بود كه دیگر ماسك هم چاره ساز نبود .

چشمانم به شدت می سوخت، پوست بدنم قرمز شده بود انگار در كوره ای از آتش بودم چاره ای نبود باید در منطقه می ماندیم.

نحوه درمان مجروحیتتان چگونه بود؟

نیمه های شب از شدت درد و سوزش چشم دیگر نتوانستم طاقت بیاورم بلافاصله به بیمارستان بقایی اهواز منتقل شدم. در بیمارستان لباس هایمان را آتش زدند. سرفه های پی در پی امانم را بریده بود. چند ماه در بیمارستان بستری بودم بعد دوباره به منطقه برگشتم و در عملیات والفجر 8 شركت كردم و تا آخر جنگ در جبهه حضور داشتم.

از خانواده تان بگویید؟

چشمانم به شدت می سوخت، پوست بدنم قرمز شده بود انگار در كوره ای از آتش بودم چاره ای نبود باید در منطقه می ماندیم.

در جبهه دوستی به نام حسین بزرگی داشتم كه با هم به جبهه رفته بودیم. سال 60 با خواهر او عصمت بزرگی ازدواج كردم همسرم معلم است ، ثمره این زندگی دو فرزند به نام های علی اكبر و محمد امین است كه هر دو دانشجو هستند.

به عنوان یك جانباز شیمیایی چه انتظاری از مردم و مسئولین دارید؟

متاسفانه مسئولین نسبت به این موضوع توجه كافی ندارند و همین باعث دوری جانبازان از جامعه شده است.

باید تلاش شود تا راهكارهای مناسبی را برای جانبازان شیمیایی ارائه دهند. بی توجهی مسئولین باعث شده است كه جانبازان نسبت به آنها بی اعتماد شوند و این بی اعتمادی باعث دوری آنها از جامعه خواهد شد.

از همه مهمتر اینكه باید واقعیت های جنگ را به نسل جوان بازگو كرد تا هشت سال دفاع مقدس به دست فراموشی سپرده نشود.


منبع :

قربا نیان سلاح های شیمیایی

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی