تبیان، دستیار زندگی
او نحوه به شهادت رسیدن پدرم را این گونه تعریف کرد: «در عملیات خیبر هنگامی که به الصخره و الکساره رسیدیم به سمت العزیز رفتیم شهید رفیعی گام های بلندی برمی داشت
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آخرین «یاحسین» ابوالفضل


او نحوه به شهادت رسیدن پدرم را این گونه تعریف کرد: «در عملیات خیبر هنگامی که به الصخره و الکساره رسیدیم به سمت العزیز رفتیم شهید رفیعی گام های بلندی برمی داشت من نیز پشت سر او حرکت می کردم. خودم را به او رساندم و گفتم: «ممکن است اسیر شویم» نگاهی به من کرد و لبخندی زد که ناگهان تیری به سرش اصابت کرد و با گفتن یاحسین(ع) به زمین افتاد.


آخرین «یاحسین» ابوالفضل

سردار شهید ابوالفضل رفیعی در سال 1334 در روستای سیج از بخش کلات مشهد دیده به جهان گشود. در 6سالگی برای فراگیری قرآن کریم به مکتب رفت و سال بعد وارد دبستان شد و تحصیلات خود را تا پایان دوره سیکل ادامه داد. سپس از طریق عمویش به مدرسه «خیرات خان» که یکی از مدارس علوم دینی حوزه علمیه مشهد بود، فرستاده شد و به مدت 7سال به تحصیل علوم دینی پرداخت و در کنار تحصیل با مسائل سیاسی روز آشنا شد. با شروع قیام شکوهمند امت اسلام علیه رژیم طاغوت، به صحنه مبارزه روی آورد و در تظاهرات، راهپیمایی ها و اعتصابات حاضر می شد. در همین رابطه بارها تحت تعقیب ماموران رژیم قرارگرفت اما هر بار با درایت از مهلکه گریخت. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و بازگشت امام خمینی(ره) به وطن او نیز به دلیل علاقه زیاد به امام (ره) راهی قم شد. پس از تشکیل سپاه پاسداران به عضویت سپاه قم درآمد و به محافظت از بیت امام عزیز پرداخت.

پس از مهاجرت امام (ره) از قم به تهران، او نیز به مشهد منتقل شد و در سپاه مشهد به عنوان مسئول گشت شب سپاه مشهد که ترکیبی از برادران انقلابی و حزب ا... مشهد بود، شروع به فعالیت کرد. با شروع غائله کردستان، مسئولیت فرماندهی عملیات سقز را به عهده گرفت و به مبارزه علیه ضدانقلابیون پرداخت.

با آغاز جنگ تحمیلی از کردستان به مشهد مراجعت کرد و پس از مدتی با عده ای از رزمندگان عازم جبهه های جنوب شد.

شهید رفیعی در عملیات فتح المبین، والفجر مقدماتی، والفجر 1 و3 و عملیات خیبر حضور فعال داشت و حماسه های ماندگاری را از خود به یادگار گذاشت. او چندین بار در جبهه ها مجروح شد و تا مرز شهادت پیش رفت و به دلیل شایستگی های فراوان به سمت فرماندهی تیپ امام صادق(ع) منصوب شد و سرانجام در 12اسفند سال 62 با مسئولیت جانشین فرماندهی لشکر 5 نصر در عملیات خیبر به دیدار معبود شتافت.

سردار شهید ابوالفضل رفیعی به گفته هم رزمانش همواره به عنوان یک فرمانده محبوب، شجاع، جوانمرد، سخاوتمند، متواضع و ایثارگر در جبهه ها مطرح بود.

هیچ گاه غرور و تکبر نداشت و همواره خود را سرباز انقلاب، اسلام و امام (ره) می دانست.

او با بیان این که تا سال 64 خبری از شهادت پدر نداشتیم، گفته هایش را چنین ادامه می دهد: در عملیات خیبر پدرم به همراه «عباس پارسایی» از هم رزمانش، تا نزدیکی جبهه دشمن پیش می روند تا جایی که نیروهای عراقی به راحتی دیده می شدند. ظاهرا در همین حال پدرم با اصابت گلوله به سرش به شهادت می رسد و عباس پارسایی نیز اسیر می شود.او این نکته را می گوید که پس از 7سال و با بازگشت عباس پارسایی از اسارت، از نحوه شهادت پدر مطلع شدیم

طرفدار حق و حقیقت

«صادق رفیعی» فرزند شهید رفیعی که در زمان شهادت پدرش 5ساله بوده است، می گوید: مهم ترین ویژگی که همواره درباره پدرم شنیده ام و همیشه در ذهنم باقی است، شجاعت اوست. این که همیشه در همه عرصه های زندگی طرفدار حق و حقیقت بوده است.

او با بیان این که تا سال 64 خبری از شهادت پدر نداشتیم، گفته هایش را چنین ادامه می دهد: در عملیات خیبر پدرم به همراه «عباس پارسایی» از هم رزمانش، تا نزدیکی جبهه دشمن پیش می روند تا جایی که نیروهای عراقی به راحتی دیده می شدند. ظاهرا در همین حال پدرم با اصابت گلوله به سرش به شهادت می رسد و عباس پارسایی نیز اسیر می شود.او این نکته را می گوید که پس از 7سال و با بازگشت عباس پارسایی از اسارت، از نحوه شهادت پدر مطلع شدیم. وی سپس جملاتی را به گفته هایش اضافه می کند: عباس پارسایی تنها کسی بود که تا لحظه آخر پدرم را همراهی کرده است. او نحوه به شهادت رسیدن پدرم را این گونه تعریف کرد: «در عملیات خیبر هنگامی که به الصخره و الکساره رسیدیم به سمت العزیز رفتیم شهید رفیعی گام های بلندی برمی داشت من نیز پشت سر او حرکت می کردم. خودم را به او رساندم و گفتم: «ممکن است اسیر شویم» نگاهی به من کرد و لبخندی زد که ناگهان تیری به سرش اصابت کرد و با گفتن یاحسین(ع) به زمین افتاد. چشمانش بسته شد درحالی که لبخند روی لب داشت. صورتم را به صورتش چسباندم و با او حرف می زدم خون داغ سرش حباب می شد و به صورتم می پاشید. کالک عملیات را از زیر پیراهنش درآوردم و همه مدارک او و خود را چند متر آن طرف تر با نارنجک منفجر کردم.عراقی ها از پی.ام. پی پیاده شدند و من اسیر شدم و این گونه شد که کسی از پیکر شهید رفیعی اطلاعی نداشت.

شهید ابوالفضل رفیعی
نامه ای برای پدرم...

«صادق رفیعی» درباره علاقه زیاد شهید رفیعی به خانواده اش گفته های زیادی دارد که جان مایه سخنان او چنین است: من با خط بچه گانه خود نامه ای را برای پدرم خط خطی کرده بودم که عباس پارسایی هنگامی که وسایل شهید رفیعی را از لباسش بیرون می آورد تا آن ها را منفجر کند،نامه ای را که من برای پدرم نوشته بودم درجیب او پیدا کرده بود.

او درباره عشق و علاقه پدرش به اهل بیت(ع) نیز می گوید: پدرم ارادت خاصی به حضرت اباعبدا... الحسین (ع) و حضرت ابوالفضل(ع) داشت و قبل از شهادت یک بار به زیارت کربلای معلی مشرف شده بود و در علقمه غسل شهادت را نیز انجام داده بود.

او در ادامه سخنانش به خاطره مادر بزرگوار شهید رفیعی درباره نام گذاری این شهید اشاره می کند و می گوید: مادر بزرگم قبل از پدرم 7پسر داشت که همگی در کودکی از دنیا رفتند و زمانی که پدرم را باردار بود، در خواب ندایی می شنود که به او گفت: «اسم پسرت را ابوالفضل بگذار زنده می ماند.» بعد از به دنیا آمدن پدرم، پدربزرگم به یاد آخرین فرزند از دست رفته اش نام او را جواد گذاشت پس از مدتی پدرم به شدت بیمار شد و مادربزرگم به یاد ندایی که در خواب شنیده بود، افتاد و نام فرزندش را به ابوالفضل تغییر داد و با تغییر نام، پدرم بهبود یافت.

بخش فرهنگ پایداری تبیان


منبع : روزنامه خراسان