تبیان، دستیار زندگی
می گویند که خیال رام نشدنی است اما می شود من می شناسم کسانی را که خیالشان مرکوب بالداری است که آنها را ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جام بلا و اهل بلا

جام بلا و اهل بلا

می‌گویند كه خیال رام ناشدنی است، اما می‌شود من می‌شناسم كسانی را كه خیالشان مركوب بالداری است كه آنها را هر بار كه اراده كنند، به ملكوت می‌برد. اما نمی‌شناسم كسی را كه بتوان جلوی انعكاس وجود خوی را در آینه قلبش بگیرد. قلب، خلاصه وجود آدمی است؛ مجملی است از وجود تفصیلی آدمی، كه آنجا بعد از مرگ كتابی می‌شود منشور كه خبر از وجود نهایی انسان می‌دهد؛ خبر از همان وجودی می‌دهد كه از دیگران می‌پوشانیم. ایناج عالمی است كه می‌توان دروغ گفت، اما آنجا عالمی است كه نمی‌توان مانع از رسوایی شد و این هم از خصوصیات همین عالم است كه آدم برای آنكه حرف دلش را بزند، باید این همه مقدمه بچیند و صغری و كبری بیاورد.

وقتی طبل «جهاد در راه خدا» نواخته می‌شود، دوران حكومت عشق آغاز می گردد، چرا كه جز عشاق كسی حاضر به فداكاری و از جان گذشتگی نیست.

دوران جهاد، دوران حكومت عشق است، اما در اینجا كه مهبط عقل است، معلوم است كه حكومت عشق نباید هم چندان پایدار باشد. نمی‌شود؛ مردم كه همه عاشق نیستند. از زنها و كودكان و پیرزن‌ها و پیرمردان‌ كه بگذریم، آن خیل عظیم اهل دنیا را بگو كه از زندگی فقط همین یك جان را دارند و به آن، مثل كنه به شكمبه گوسفند چسبیده‌اند. تنها عشاق می‌توانند بر ترس از مرگ غلبه كنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت كه از مرگ نترسند. نگوئید «دوران جنگ»؛ بگوئید «دوران جهاد در راه خدا»، و خدا هم این جام «بلا» را جز به بهترین بندگان خویش نمی‌بخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمی‌رسد. دیگران آن را شوكران می‌انگارند.

تنها عشاق می‌توانند بر ترس از مرگ غلبه كنند و از دیگران، نباید هم انتظار داشت كه از مرگ نترسند. نگوئید «دوران جنگ»؛ بگوئید «دوران جهاد در راه خدا»، و خدا هم این جام «بلا» را جز به بهترین بندگان خویش نمی‌بخشد. جام بلاست و جز به «اهل بلا» نمی‌رسد. دیگران آن را شوكران می‌انگارند.

پس دورانهای جهاد نمی‌تواند طولانی باشد اما دوران‌های تمتع از حیات، گاه آن همه طولانی است كه اهل دنیا را نیز دل زده می‌كند. آنگاه كه طبل جنگ با دشمنان خدا نواخته می‌گردد و «اهل بلا» در می‌یابند كه نوبت آنان در رسیده است، «اهل دنیا» چون مارمولك‌های بیابانی كه از رعد و برق می‌ترسند، ناله‌كشان به هر سوراخی پناهنده می شوند.

وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، عشاق می‌دانند كه نوبت آنان رسیهد است كه قلیل من عبادی الشكور... وقتی طبل جنگ برای خدا نواخته می‌شود، در نزد اینان، عقل و عشق ست از تقابل می‌كشند و عقل، عاشق می‌شود و عشق، عاقل؛ آن همه عاقل كه صاحب خویش را به سربازی و جانبازی می‌كشاند، اما در نزد دیگران، ترس جان و سر، عقل را به جنونی مذموم می كشاند و ننگی را می‌پذیرند تا بتوانند این خون تمتع از حیات را بمكند، مثل كنه‌ای كه به شكمبه گوسفند چسبیده است. دوران جنگ، دوران تجلی عشق بود و دوران جلوه‌فروشی عشاق، و سر این سخن را جز آنان كه به غیب ایمان دارند و مقصد سف رحیات را می‌دانند، در نمی‌یابند. دوستی شب عملیات با من می‌گفت: «كاش مدعیان این «حس غریب» را در می‌یافتند؛ این وجد آسمانی را كه گویی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی راز‌آمیز «عین لذت» شده‌اند. نه آن لذا كه هر حیوان پوست‌داری كه حواس پنجگانه‌اش از كار نیفتاده است حس می‌كند، بلكه «الذ لذات» را.»

دوستی شب عملیات با من می‌گفت: «كاش مدعیان این «حس غریب» را در می‌یافتند؛ این وجد آسمانی را كه گویی همه ذرات بدن انسان در سماع وصلی راز‌آمیز «عین لذت» شده‌اند. نه آن لذا كه هر حیوان پوست‌داری كه حواس پنجگانه‌اش از كار نیفتاده است حس می‌كند، بلكه «الذ لذات» را.»

گفتم: «عزیز من! مدعیان را به خویشتن واگذار. خدا این حس را به هر كسی كه نمی‌بخشد؛ توقیفی است و توفیقی، هر دو.»

او رفت و شهید شد و من وقتی بالای جنازه خون‌آلودش نشسته بودم به یقین رسیدم كه «شهداء از دست نمی‌روند، به دست می‌آیند.»

وقتی كسی می‌انگارد هرچه را كه نبینند و لمس نكنند، باور كردنی نیست و از تو می‌پرسد: «دستاورد ما در جنگ چه بوده است»؟ از كلمه «دستاورد» بدت نمی‌آید؟ من بدم می‌آید. اگرچه كلمه كه گناهی نكره است. اما مگر همه چیز ر ا باید به همین دستی بدهند كه از این كتف گشتی و استخوانی بیرون زده است و به پنج انگشت بند بند ختم گشته است؟

«دستاورد» كلمه‌ای است كه آدم را فریب می‌دهد. با كلمه «دستاورد» كه نمی‌توان حقیقت را گفت. چه بگویی؟ بگویی: «بزرگترین دستاورد ما انسان‌هایی بوده‌اند به نام بسیجی»

خلیج فارس آن همه ماهی دارد كه می‌شود دویست كشتی صید صنعتی (از آن كشتی‌هایی كه ماهی‌ها را دویست كیلو، دویست كیلو در حلق‌های بزرگ و وحشتناك خویش هرت می‌كشند) سالی دویست میلیون ماهی دویست كیلویی بگیرند؛ اما كجاست آن شجاعت و توكل و عشقی كه یكی مثل «نادر مهدوی» یا «بیژن گرد» بر یك قایق موتوری بنشیند و به قلب ناوگان الكترونیكی شیطان در خلیج فارس حمله برد؟. می‌پرسد: «این شجاعت و توكل و عشق به چه درد می‌خورد؟». هیچ! به درد دنیای دنیاداران نمی‌خورد، اما به كار آخرت عشاق می‌آید، كه آنجاست دار حاكمیت جاودانه عشاق... و من به بسیجیان امید بسته‌ام؛ نه من تنها، همه آنان كه تقدیر تاریخی انسان فردا را دریافته‌اند و می‌دانند كه ما از آغاز قرن پانزدهم هجری، پای در «عصر معنویت» نهاده‌ایم.

*منبع:ماهنامه سوره - دوره دوم - شماره 4 - تیر 1369

ویژه نامه «سید شهیدان اهل قلم» در خبرگزاری فارس

تنظیم برای تبیان: یزدانی