تبیان، دستیار زندگی
من کسی را می‌شناسم که نمی‌تواند فرزند خردسال خود را در آغوش بگیرد. باور کنید که همیشه فرزند کوچکش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

من کسی را می‌شناسم که...

من کسی را می شناسم که ...

جانباز

 نمی‌تواند فرزند خردسال خود را در آغوش بگیرد. باور کنید که همیشه فرزند کوچکش او را در آغوش پاک و صمیمیِ خود جای می‌دهد.

من کسی را می‌شناسم که با دو دست قطع شده‌ای که هنوز جراحتِ بوسه‌های ترکش خمپاره‌ی 60 و 81 بر آن‌ها خودنمایی‌ می‌کند، وضوی عجیبی می‌گیرد و آنگاه که به تکبیره الاحرام می‌ایستد، دل‌ها را به لرزه درمی‌آورد و رکوع و سجود او مانند نیایش‌های شبانه‌‌ ی او در جبهه دیدنی است.

من نوجوانی را می‌شناسم که صورت او مانند گُل تازه بود و چشمان نافذ او هر چشمی را به تسلیم می‌کشاند، امّا هر دو پای او بر اثر نگهبانیِ زیاد در برف و سرمای کشنده‌ی غرب و کردستان چنان سیاه شده بود که منجر به قطع آن‌ها شد و با این همه، لبخند می‌زد؛ لبخند به فرشتگانی که برای تماشای سکینه و اطمینانِ قلبِ بزرگ او از آسمان به شهادت فرود می‌آمدند تا تسبیح یک بنده را به سایر ملائک الهی ابلاغگر باشند.

من کسی را می‌شناسم که وقتی در کوران عملیات خواب بر او مستولی می‌شد، با انگشت‌های دست خود پلاک‌های چشمانش را از هم باز نگه می‌داشت.

من کسی را می‌شناسم که در اوج درگیری و آتش دشمن در پنج ضلعی شلمچه با یک پای قطع شده و عصایی در دست، آنگاه که زمین خدا که بستر آرامش انسان‌هاست مانند گهواره در زیر تنها پای او به شدّت تکان می‌خورد، آرام گام برمی‌داشت.

من کسی را می‌شناسم که از اول شب تا اذان صبح در آب‌های سرد بهمن شیر فین غواصی به پا می‌کرد و در همان حال نماز شب خود را هم می‌خواند و ذکر می‌گفت.

جانبازمجتبی شکری

من کسی را می‌شناسم که وقتی همه‌ی بچّه‌ها در نقطه‌ی رهایی آماده‌ی عملیات بودند، به دوستان خود وصیت می‌کرد که اگر به فیض شهادت رسید، برای این که حتی پیکر بی‌جان او در پیشبرد عملیات نقشی داشته باشد، جسد او را بر روی میدان مین‌پرت کنند تا به جای یکی دو نفر از عزیز دُر دانه‌های امام و امت تعدادی مین را خنثی کند!

من کسی را می‌شناسم که بارها در عمق مواضع دشمن، روزها و ساعت‌های متمادی را می‌گذرانید، امّا نزدیک ترین کسان او وقتی از او می‌پرسیدند کجای جبهه کار می‌کند، عقبه‌ی جبهه را نشان می‌داد.

من کسی را می‌شناسم که پس از خنثی کردن یک میدان وسیع مین، انگشت او بر اثر انفجار قطع شد و وقتی از او سبب آن را می‌پرسیدم، پاسخ می‌داد که لای چرخ گیر کرده است!

من کسانی را می‌شناسم که وقتی به دیدار امام و مُرشد خود در جماران مشرف می‌شدند، امام به آن‌ها سلام می‌کرد و می‌گفت افتخار می‌کند از هوایی تنفّس می‌کند که آن‌ها هم از همان هوا استنشاق می‌کنند و در دنیا افتخار می‌کرد که یکی از آن‌هاست و از خدا می‌خواست با آن‌ها محشور شود.

آه، من اشتباه کردم که گفتم آن‌ها را می‌شناسم؛ نه، آن‌ها را نمی‌شناسم؛ نمی‌توانم بشناسم.

 امّا شما چه؟ از شما می‌پرسم، آیا شما آن‌ها را می‌شناسید؟

مواظب باشید مانند من اشتباه نکنید. من ادّعایی بزرگ کرده‌ام. آن‌ها در این زمانه، پس از وجود مبارک امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، مصداق سوره‌ی عصر هستند. آن‌ها عصاره‌ی انسانیت عصر حاضراند.

امّا اکنون دریافته‌ام که ادّعایی بس بزرگ کرده‌ام که فکر می‌کردم این عزیزان را شناخته‌ام.


منبع :

شمیم عشق

تنظیم برای تبیان :

بخش هنر مردان خدا - سیفی