خرده روایتی پر و پیمان
نگاهی به کتاب «من از موصل آمدهام» خاطرات جانباز آزاده: اروج قیاسی
کتاب خاطرات جانباز آزاده «اروج قیاسی» با نام «من از موصل آمده ام» از این دست «خرده روایات»، بسیار دارد؛ خرده روایاتی که اگر با جزئیات بیشتری همراه بود «متن» را در موقعیتی قرار می داد که حاوی «عمق صحنه» و «فضا» هم باشد که اکنون نیست.
به هر حال، در حال حاضر، همین است که هست! نه میتوان کتاب را تغییر داد و نه «نثر ترجمهای»اش را به حیطه «نرمش زبانی» کشاند. محتملاً «روایت نخست» به فارسی نبوده که نثر این قدر به حوزه « نثر ترجمهای» [اصطلاحی که به طور معمول در ایران برای توصیف یکی از ویژگیهای مهم ترجمه بد به کار می رود!] نزدیک شده.
از اینها که بگذریم، می رسیم به اهمیت این خرده روایات که هر یک می توانند برای یک نویسنده حرفهای، خلاصه یک قصه تلقی شوند و با گسترش و توسعه شان میتوان به قصه های خوبی در حوزه ادبیات داستانی دفاع مقدس دست یافت. اکثر این ایده ها تازه اند مثلاً همین ایده که دو اسیر ایرانی، با همدستی یک سرباز عراقی که عاشق دختری ایرانی است، از اردوگاه اسرا بگریزند نه تنها میتواند رویکرد آغازین یک قصه موفق باشد که بالقوه دارای این اهمیت است که یک فیلمنامه موفق را هم رقم بزند. این کتاب همچنین از یک خصوصیت جالب توجه دیگر هم نسبت به همتاهای خود برخوردار است: «روایت» را معطل «تعارف و شعار» نمی گذارد و بی وقفه، «تعریف» می کند و باز «تعریف» می کند. این تداوم «روایت»، اطلاعات قابل توجهی را از زندگی اسرای ایرانی در اختیار مخاطبان قرار می دهد که می توانند در گسترش «کلان روایات» جنگ هشت ساله بسیار مؤثر باشند.
گاهی خرده روایات این کتاب، حول یک شوخی شکل می گیرد اما این شوخی، قادر است مخاطب را متوجه برخی رویکردهای نظامیان عراقی در جنگ هشت ساله سازد، رویکردهایی که ریشه در بینش ایدئولوژیک و انگیزههای ناسیونالیستی شان دارد:
به نظر می رسد این سوءتفاهم، پیش و بیش از آنکه دلیلش عدم اطلاع راوی از زبان عربی باشد، از پیش فرض نظامیان عراقی نسبت به ایران و انقلاب ایران منشأ می گیرد. آنها نه از سر اشتباه شخصی و فردی که مبتنی بر آموزههای ناسیونالیستی حزب بعث، اعتقاد داشتند که ایرانیان به دین تازهای متمایل شدهاند و به همین دلیل خون و مالشان حلال است! در این میان، این کتاب شواهدی هم به دست میدهد که برخی بنیان های مذهبی چگونه توانسته بعضی از این نظامیان را به سمت و سویی دیگر بکشاند.
با اینکه چنین روایتی، هم از نظر سازوکار قصه محورش، هم از لحاظ نقشی که می تواند در تکمیل «کلان روایت» جنگ بازی کند، جالب توجه است با این همه نمیتوان از مشکلی غفلت کرد که چند بار دیگر هم در کتاب خودش را نشان میدهد و صرفاً میتوان آن را حاصل تسامح «نگارنده» یا «ویراستار» دانست.
راوی خاطره فوق، یک سرباز عراقی است که خیلی طبیعی از نام ها و اصطلاحات رایج در عراق اوایل دهه هشتاد میلادی استفاده میبرد و خرمشهر را منطبق با نامی که در نقشه جعلی تهیه شده توسط حزب بعث آمده، محمره میخواند. خب، چنین آدمی، طبیعتاً وقتی که دارد از «اروندرود» حرف میزند دیگر آن را همانطور که ما می نامیمش، بر زبان نمیآورد مطمئناً از «شط العرب» استفاده میکند. وقتی در شکل نهایی شده روایت، مخاطب با «اروندرود» در نقل این سرباز عراقی مواجه می شود نه فقط خود روند روایت، که «واقعنمایی» آن نیز مورد تردید قرار میگیرد. چرا؟ صرفاً به این دلیل که یک نفر این وسط، به خودش زحمت نداده که اشتباهاتی این چنینی را اصلاح کند؟ به نظرم، این دلیل خوبی نیست. اصلاً خوب نیست!
روزنامه ایران
تنظیم : فرهنگ پایداری تبیان