تبیان، دستیار زندگی
مریم از پنجره به حیاط نگاه کرد. مادرش، ننه هادی را دید که پای تنور نشسته و خمیر را چونه می‌کند. سریع چترش را برداشت و به حیاط رفت. چتر را باز کرد و بالای سر ننه هادی ایستاد. ننه هادی به مریم نگاه کرد و گفت:
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نگاهی به "داستان مریم"

عنوان : داستان مریم

نویسنده :  داود امیریان

موضوعات كتاب :ادبیات داستانی - زندگینامه داستانی

ناشر :نشرشاهد

سال : 1384

تعداد صفحات : 128

قیمت : 800

داستان مریم

از جلسات روحانی خواندن آثار استاد شهید مطهری شروع شد. مهدی و مریم و فاطمه و حسین و بعد مریم به فضای پخش اعلامیه بر ضد رژیم طاغوت پرواز می كند و بعد به آموزش عملیات چریكی: «اگر ما قله های مادی را نتوانیم فتح كنیم هیچ وقت نمی توانیم به قله های ایمان و معنویت صعود كنیم.

این خیلی بد است كه ما در این مرحله كه نزدیك قله هستیم برگردیم و تسلیم بشویم. با اجازه ی فرمانده من تصمیم دارم تا بله بروم. هر كس قصد همراهی دارد یاعلی بگوید و بیاید! انگار جانی دوباره در كالبد آنها دمیده شد. همه از جا بلند شدند و پشت سر فرمانده كه لبخند رضایت بر لب داشت به سوی قله روانه شدند.» جنگ آغاز می شود.

بیست و یك روز از شروع جنگ می گذشت كه مهدی پرواز كرد و بعد هم نوجوانی پانزده ساله از بیمارستان با لبی تشنه پرواز می كند: «با رسیدن به بیمارستان، مریم سریع به عیادت حسین نیكزاد رفت. اما تخت حسین خالی بود. هم اتاقی های حسین با دیدن مریم، سربرگرداندند. مریم دلش شور می زد. رفت به پرستاری و سراغ حسین را گرفت. حسین نیكزاد؟ همان نوجوان سقا كه روی تخت دوازده بود؟ ـ آره همان نوجوان. متاسفانه دیروز شهید شد. مریم به دیوار تكیه داد. چشمانش پر از اشك شد.

آخر سر آب خورد؟ نه، تشنه شهید شد! مریم به تلخی گریست.» حالا دیگر مهدی برادر مریم رفته و مریم نیز آرزوی شهادت را با خود دارد. به چند نفری كه دعایش می كردند گفته دعا كنند كه شهید شود و به دوستش خانم جوشی سپرده است كه از مشهد كفنی متبرك برایش بیاورد وسرانجام «در ساعت شش بعدازظهر سیزدهم مرداد سال 63، سرانجام فاطمه جوشی توانست از میان غلغله جمعیت خود را به ضریح امام رضا(ع) برساند. كفنی را كه برای مریم خریده بود به ضریح مالید و دردمندانه گریست. یا امام رضا من نایب الزیاره مریم هستم. ای خدا تو را به حق امام رضا(ع) هر خواسته و حاجتی كه مریم دارد برآورده كن! فاطمه جوشی نمی دانست كه در همان لحظه مریم...» و مریم پرواز می كند تا خانه ای در بهشت برای مادرش (ننه هادی) كه تنها او مانده و از بیماری قلبی و بیشتر از دوری عزیزانش رنج می برد فراهم كند.

و سرانجام ننه هادی كه دلش برای رفتن به مزار فرزندان و دامادها و همسرش می تپد به قصد آبادان سوار هواپیما می شود و از همان جا راهی بهشت می شود، راهی خانه ای كه مریم در بهشت برایش فراهم كرده است و داستان مریم در اوج پرواز ملكوتی او (ننه هادی) به پایان می رسد: «ننه هادی چشمانش را باز كرد و در كمال حیرت دید كه مریم و مهدی و حاج لطیف و فرج الله و مهدی در كنارش هستند. ننه هادی با خوشحالی مریم و مهدی را در آغوش گرفت. بغضش تركید و گفت: ـ كجا بودید عزیزان من. دلم برایتان پر می كشید. مهدی خیسی چشمان زیبای مادرش را پاك كرد و خندید و گفت: ـ آمده ایم ببریمت ننه، می آیی؟ ننه هادی به حاج لطیف و فرج الله و مهدی نگاه كرد. هر سه به پهنای صورت می خندیدند. حاج لطیف گفت: ـ مریم زحمت كشیده و خانه را برای آمدنت آماده كرده دیگر هیچ كس طاقت دوری تو را ندارد. ننه هادی سبكبال از جا بلند شد و گفت: ـ من آماده ام برویم.

مطالب مرتبط :

نظررهبر درمورد کتاب"خداحافظ کرخه"

دانلود کتاب داماد فرمانده

فرزندان ایرانیم

منبع : نوید شاهد

تنظیم : بخش فرهنگ پایداری تبیان