تبیان، دستیار زندگی
از ذکر نام کامل آقای س معذورم .هر چه باشد بعد از این داستان باید زندگی کند .شاید همسر،فرزندانش وحتی همسایه ها و همکارنش بعد از شنیدن این داستان ترکش کنند
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

تاثیر مورینیو،نیکول کیدمن و کوفی عنان بر آقای س


از ذکر نام کامل آقای س معذورم .هر چه باشد بعد از این داستان باید زندگی کند .شاید همسر،فرزندانش وحتی همسایه ها و همکارانش بعد از شنیدن این داستان ترکش کنند.

تاثیر مورینیو،نیکول کیدمن و کوفی عنان

آقای س نوزده سال است که ازدواج کرده . کارمند سفارت یک کشور آفریقایی بود  آن زمان که با همسر فعلی اش آشنا شد . کار مترجمی می کرد. دانش آموخته ی زبان حواسیلی بود . آن زمان که آقای س برای کنکور امتحان می داد؛ همان اوائل دهه ی هفتاد خورشیدی هنوز کنکور قبول شدن سخت بود . دو سال امتحان داد و برای هیچ جا اسمش در نیامد و رفت سربازی و برگشت. دو سال دیگر هم امتحان داد و باز هم هیچ کجا قبول نشد. یک نفر از فامیل از آن ها که سالی یک بار فقط عید ها می آیند و فقط از خودشان تعریف می کنند و صاحب خانه ی بیچاره را تحقیر ، به مضحکه به آقای س گفت که دست کم برو کنکور زبان بده . زبان حواسیلی دانشگاه آزاد که هر کس فقط امتحان بدهد قبول می شود . آقای س هم از ناچاری همین کار را کرد و قبول شد.

بعد از گرفتن لیسانس ، یکی از مدرس های دانشگاه واسطه شد که آقای س در یکی از سفارت خانه ی قاره ی سیاه استخدام شود. تا این جا هیچ مشکلی نبود . همسر فعلی اش که حقیقتا تنها همسر کل زندگی اش هم هست به عنوان خبرنگار یک روزنامه آمد به سفارت همان کشور آفریقایی که یک مصاحبه از همسر سفیر بگیرد و آقای س مترجم این مصاحبه بود. همسر فعلی می خواست در مورد الماس های آفریقا و اسراری که در موردش افسانه های زیادی در ادبیات آفریقایی است سوالاتی بپرسد . آن جا بود که آقای س یک دل نه صد دل عاشق همسر فعلی اش شد.

همسرش و آقای س با هم چند جلسه گفت و گوی آشنایی پیش از ازدواج برگزار کردند.یک بار رفتند به کافه ای که روبروی منزل مرحوم حسابی بود و در مورد علاقه های شخصی شان حرف زدند. یک بار رفتند به رستوران لیانا که دو سال بعد از عروسی شان جمع شد و با خبر شدم که اخیرا دوباره یک جای دیگر شهر راه افتاده است. توی لیانا هم راجع به ویژگی هایی متقابلی حرف زدند که باعث جذبشان شده بود.بار سوم رفتند به شهر کتاب یک منطقه ی شمالی تهران . همان جا آقای س برای همسرش سه تا کتاب خرید .سفر کسرا ی جعفر مدرس صادقی و هشت کتاب سهراب و  یک کتاب آموزش آشپزی غذاهای مدیترانه ای .

خانم س هم دو کتاب خرید برای آقای س . چراغ ها را من خاموش می کنم  و باغ هشت در .

آن روز خانم س در مورد حساسیت هایش حرف زد. در مورد این که اظهار نظر آقای س در مورد دیگران برایش خیلی مهم است . این که نباید طوری اظهار نظر بکند که حس حسادت خانم بعدها س برانگیخته شود .

آن روز خانم س در مورد حساسیت هایش حرف زد . در مورد این که اظهار نظر آقای س در مورد دیگران برایش خیلی مهم است . این که نباید طوری اظهار نظر بکند که حس حسادت خانم بعدها س برانگیخته شود . خانم س این را هم گفت که اصلا دلش نمی خواهد که از نیکول کید من حرفی به میان بیاید . نه فیلمی از او ببینند و نه این که درباره اش جایی حرفی بزنند

خانم س این را هم گفت که اصلا دلش نمی خواهد که از نیکول کیدمن حرفی به میان بیاید . نه فیلمی از او ببینند و نه این که درباره اش جایی حرفی بزنند . آن روز آقای س قبول کرد و چیزی نپرسید. بنده خدا آقای س هیچ حساسیتی نداشت.شاید هم داشت ولی خجالت کشید که حساسیت هایش را بگوید.

آقای س نتوانست بگوید که آدم اسطوره بازی است. نتوانست بگوید که احمد شاه مسعود و کوفی عنان را چقدر دوست دارد . نتوانست بگوید در دوره ی نوجوانی چقدر کتاب های مطهری و شریعتی می خوانده، اما چون حافظه اش خیلی قوی نبوده ، رشته ی بهتری از زبان حواسیلی قبول نشده .

نتوانست بگوید که آدم تحلیل گری است و کافی است که بخواهد برود مثلا سهام بخرد . سهامی می خرد که کارکشته های بورس حیران بمانند . آقای س نگفت که توان پیش بینی دارد مثلا می داند همین مترجم فعلی تیم بارسلونا ، همین آقای ژوزه مورینیو که هیچ کس او را نمی شناسد و یک مترجم ساده برای مربی انگلیسی بارسلوناست روزی شاخ ترین مربی دنیا می شود .

آقای س شرط همسرش را پذیرفت. آن ها ازدواج کردند و خیلی زود خانم س حامله شد و دیگر روزنامه نرفت . آقای س هم همان جا توی سفارتخانه همان کشور آفریقایی کار کرد تا این که پسر اولش به دنیا آمد. دو ماهی بود که پسرش به دنیا آمده بود که سفیر و همسرش خواستند برای شادباش قدم نو رسیده به خانه ی آقای س بیایند . آقای س که اسطوره باز بود یک آلبوم دیواری قشنگ از همه ی آدم هایی که دوستشان داشت زده بود توی اتاق نشیمن . عکس بیست و سه چهار نفری می شد.

عکس مورینیو،مارودونا ،احمدشاه مسعود،کوفی عنان،شاه عباس،امیر کبیر و چاپلین و تختی و چند نفر دیگر که بماند.

سفیر که آمد قبل از این که برود توی اتاق پذیرایی بنشیند، رفت سراغ تالار افتخارات،اسم بعضی ها که نمی شناخت پرسید، به عکس کوفی عنان که رسید ناراحت شد.حسابی توی هم رفت . سوال کرد که کوفی عنان کدام مبارزه را کرده که تو از این آدم خوشت آمده. آقای س جوابی نداشت. گفت همین طوری . سفیر گفت که اگر قرار است یک رئیس سازمان ملل باشد که شما ایرانی ها طرفدارش باشید همان خاویر پرز دکوییار است . سفیر گفت که اتفاقا وقتی کشورش درگیر جنگ داخلی بوده همین آقای عنان هیچ کاری نکرده است . تازه این را هم گفت که چند سال بعد که دیگر عنان رئیس سازمان ملل نخواهد بود برای میانجیگری یک جنگ داخلی دیگر ازش کمک می خواهند، که آن جا هم دبه می کند وتو می زند و کارش را به انتها نمی رساند. این پیش بینی بود شاید هم پیش گویی .

آقای سفیر آن روز با اوقات تلخی خداحافظی کرد و دو ماه بعد هم عذر آقای س را خواست .

از آن روز به بعد دیگر آقای س می ترسید اسطوره هایش را پیش دیگران رونمایی کند. می ترسید حرفی در مورد هرکدامشان بزند .

نوزده سال است که آقای س یواشکی فوتبال می بیند، یواشکی فیلم های نیکول کیدمن را می بیند،عکس اسطوره هایش را جمع می کند و با یک نام جعلی توی شبکه ی اجتماعی برای کوفی عنان پیغام می گذارد.برای جلوگیری از اتفاق های مشابه  آن آلبوم دیواری را هم به خانه ی امنش انتقال داده. یواشکی می آید و یواشکی می رود.

آقای س بعد از اخراج از آن سفارت خانه با نشانه هایی که در همان مصاحبه ی همسرش پیش از ازدواج با همسر سفیر یافته بود، رفت و در یکی از کشور های آفریقایی یک معدن الماس پیدا کرد.همین شد که دیگر نیازی به پول نداشت اما نمی توانست در مورد کتاب های که دوست دارد،فیلم هایی که دوست دارد، موسیقی هایی که دوست دارد حرف بزند . محتاط شده بود و ترسو .

حتی اتفاق هفته ی پیش که منجر به سکته و فراموشی همسرش شد نیز چیزی از محافظه کاری اش کم نکرد . همسرش که سکته کرد و فراموشی گرفت ، افتاد توی اتاق نیم طبقه ی بالا . ولی باز هم جرئت نمی کرد فیلم نیکول کیدمن ببیند.جرات نمی کرد بازی های چلسی را تماشا کند.

هفته ی پیش ساعت هشت شب زنگ آیفون منزلشان به صدا در آمد. آقای س جواب داد.خانمی بود که خود را فریده معرفی کرد.فریده دختر خاله ی خانم س که بعد از بیست سال به ایران آمده،برای آشتی کنان .

بیچاره خانم س مجالی نیافت که دختر خاله را ببیند.تا شنید سکته کرد.

بعد توی بیمارستان مادرِ خانم س برای دامادش تعریف کرد که این فریده دلیل این است که خانم س از نیکول کیدمن بدش بیاید.فریده مثل خواهر دوقلوی نیکول بود.فریده و خانم س توی یک دانشگاه درس می خواندند و  قرار بوده که فریده با یکی از فامیل های پدرش ازدواج کند. چند ماهی از نامزدی شان نگذشته بود که طرف جا می زند.نامزدی به هم می خورد و چند وقت بعد هم با دخترخاله فریده ازدواج می کند و می روند به یک کشور در دریای کارائیب .

حالا برگشته بود که عذر خواهی کند. بگوید که اشتباه کرده . بگوید که زندگی اش دوامی نداشته.یک سال بعد جدا شده اند اما خجالت می کشیده که به ایران برگردد. حالا آمده تا عذرخواهی کند.

مجتبی شاعری

بخش ادبیات تبیان