تبیان، دستیار زندگی
خمیازه ی دم صبح یک آدم پولدار تنهای بی کس وکار با خمیازه ی من که سه تا بچه دارم و یک زن بی زبان که مادرش را هم آورده است پیش ما خیلی فرق دارد
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : مجتبی شاعری
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همین طور است آقای رئیس !


خمیازه ی دم صبح یک آدم پولدار تنهای بی کس وکار با خمیازه ی من که سه تا بچه دارم و یک زن بی زبان که مادرش را هم آورده است پیش ما خیلی فرق دارد.

همین طور است آقای رئیس !

بقیه ی چیزهای ما هم همین طور است اگر یک آدم پولدار که آمده یک وام تپل بگیرد و معلوم نیست چرا از همان اول که وارد می شود ، می رود و پیش رئیس می نشیند و برایش چای می آورند و هر کدام از کارمندها هم که می آیند طوری سلام واحوال پرسی می کنند که انگار پسرخاله یشان است و بعد وقتی من می روم که وام ازدواج پنج تومنی که هزار بار توی اخبار منتش را سرم گذاشته اند را بگیر، بدون این که علیک سلامی بشنوم جواب می گیرم که نه ! پنج میلیون ؟ ای بابا ! هنوز وام ازدواج همان سه میلیون تومان است . وقتی تاکید می کنم که برای چندمین بار شنیده ام که اخبار ساعت های مختلف تلویزیون از زبان آدم های مختلف گفته اند که وام ازدواج پنج میلیون است ، جواب می شنوم که نه هنوز به ما ابلاغ نشده.

هشت ماه از تاریخ عقدمان می گذشت . هر ماه یکبار در سامانه ی مربوط به وام ازدواج ثبت نام می کردیم . بعد که شعبه معرفی می کردند ، می رفتیم و می پرسیدیم : ببخشید ! یک وقت این سوال ناراحتتان نکند؟ الان وام ازدواج چقدر است ؟ پنج تومن است ؟

بعد هم نیشخند بانکی ها می خورد توی صورتمان که چی می گی آقا ؟ همون سه تومنه ! اصلا کی به شما گفته پنج تومن ؟

دوباره و سه باره و چند باره به امید ابلاغ شدن خبر یک سال و نیم پیش صبر می کردیم .

اوضاع مالیه تو ماه هشتم ازدواج خراب خراب بود . به عیال گفتم شما می تونی صبرکنی . من پول لازمم. همین فردا می رم و اقدام می کنم . همین سه تومن هم یه وقت دیدی دستمون رو نگرفت .

فردای آن روز رفتم سرکار و حدود ده ، ده ونیم رفتم بانک . یکی از اون آقا تپل های مایه دار پیش رئیس نشسته بود . معاون بانک دست به سینه استاده بود بالای سرش و لبخند مسخره ی حقیری به لب داشت و مدام سرش را به نشانه ی تایید بالا و پایین می کرد . آقا تپله روی مبل ننشسته بود . ولو بود . کم مانده بود که دراز بکشد . اما خودمانیم این مدل نشستن که چه عرض کنم ، خوابیدن به او می امد . برازنده اش بود .

شماره ی من خوانده شد و رفتم پشت باجه . گفتم برای وام ازدواج آمده ام و تمام مدارکم هم آماده است . اجاره نامه ، تصویر تمام صفحات شناسنامه ، اصل کارت ملی و شناسنامه و قباله ی ازدواج و کپی صفحاتش ، قبض برق و تلفن و برگه کسر از حقوق ضامن که از همه چیز مهم تر بود .

مسئول باجه گفت برای این کار به این مهمی که ساعت ده نمیان . باید صبح اول وقت بیای. همون طور آروم و با حیا گفتم چشم . فقط گفتم می شه ببینید مدارکم تکمیله ؟ با اوقات تلخی گفت مگه توی سایت ندیدین که چی لازمه ؟ من که نباید به این سوال ها جواب بدم . داشتم می رفتم ولی هنوز داشت غر می زد . رو به مشتری باجه و همکار کناردستیش می گفت: می بینید مردم به خودشون زحمت نمی دن یه اینترنت برن . گذاشته لنگ ظهر اومده بانک می گه وام بدید . انتظار داره کارش هم انجام بشه .

فردا صبح قبل از این که بانک باز بشه اون جا بودم . پشت در بانک نوشته بود طبق مقررات ورود مشتریان و مراجعین بانک پیش از شروع و پس از پایان ساعات ادرای غیرقانونی است . اما ده دقیقه دیر تر در بانک بازشد . ده دقیقه طول کشید دستگاه نوبت دهی روشن بشه و اولین نوبت که من بودم هم یک ربع بعدش اعلام شد .

صدام رو کشیدم سرم . گفتم مردم ! اومدم سه تومن وام بگیرم . همه جا می گن این وام پنج تومنه . اما اینا می گن نه . همین سه تومنه . مردم ! من ضامن کارمند دارم . ضامنم نامه ی کسر از حقوق داده برای ماهی هشتادو سه هزار تومن . ماهی هشتاد و سه هزار تومن

رفتم پشت باجه ، آدم دیروزی نبود . مدارک رو دادم . نگاه کرد و گفت باید حساب باز کنید . پنجاه هزار تومن هم باید بدید و کلی فرم هم جلوی من گذاشت . بعد هم گفت که این جا نشین . یه جای دیگه پر کن . باید به کار دیگران هم برسم . گفتم چشم . فرم ها رو پر کردم و برگشتم . یک نفر نشسته بود . گفتم قربان تمام شد . گفت مگه نمی بینی دارم کار این خانم رو انجام می دم . بشین صدات می کنم . کار سه نفر دیگه رو انجام داد و نگاهی هم به من نیانداخت .

دوباره رفتم جلو . گفتم : آقا! من صبح زود اومدم . الان ساعت ده و ربعه . باید برم سرکار . دیروز به من گفتید الان امروز نمی شه . فردا اول وقت . من هم اول وقت اومدم .

از اول هم باید همین طور حرف می زدم . کار آدم های قاطی همیشه بهتر راه می افته . مدارک رو گرفت و وارسی کرد و داد به یکی دیگه . اون یکی دیگه صدام کرد و گفت که کسر از حقوق خودت چی ؟

گفتم مگه ضامن کافی نیست ؟ گفت نه.

همون موقع آقا تپله اومد توی بانک . بدون این که از کسی اجازه بگیره و چیزی بپرسه و کسی هم کاری بهش داشته باشه رفت روی همون مبل کنار دست رئیس نشست. رئیس و معاون مث فش فشه از جا پریدن . سلام و احوال پرسی مبسوطی تحویل آقا تپله دادن و آقا تپله هم از اون خمیازه قشنگ های هم قطارانش کشید.

گفتم آقا ! من نمی تونم نامه ی کسر از حقوق بیارم. گفت پس وام به شما تعلق نمی گیره . یاد دیروز و آروم حرف زدنم افتادم ، یاد صبح و مودب بودنم افتادم و یاد این دفعه ی آخری افتادم که حرفم رو راحت تر و قوی تر زده بودم .

بلند تر گفتم آقا من یک روزنامه نویس ساده م . از سه چهار جا بابت قصه و مقاله پول می گیرم . نامه ی کسر از حقوق بهم نمی دن . گفت مقررات به ما اجازه نمی ده.

صدام رو کشیدم سرم . گفتم مردم ! اومدم سه تومن وام بگیرم . همه جا می گن این وام پنج تومنه . اما اینا می گن نه . همین سه تومنه . مردم ! من ضامن کارمند دارم . ضامنم نامه ی کسر از حقوق داده برای ماهی هشتادو سه هزار تومن . ماهی هشتاد و سه هزار تومن . بعد اگه خودم یه روزنامه نویس ساده باشم . اگه مثلا یه مسافر کش باشم که هفته ای سه روز به خاطر زوج و فرد بودن خیابونا می تونه مسافر کشی کنه باید از کجا کسر از حق بیاره ؟ می خواستم بند کنم به آقا تپله ، می خواستم قاطی کنم بگم این آقا تپله که لنگ ظهر میاد و تا کمر براش خم می شید کیه؟

اونایی که بهشون وام می دید ، بدون ضامن ، بدون وثیقه که بعدا هم نمی تونید مطالبات رو پس بگیرید و همه ی وام هاشون می شه معوقات، کیان ؟ حالا وام سه تومنی ازدواج من خلاف مقرراته ؟ منی که ضامن کارمند رسمی هم دارم ... که دیدم آقا تپله با دست اشاره کرد . چه خوب شد بهش بند نکردم . گفت بیا این جا . خوشم اومد از جاش بلند شده بود . بقیه کارمندها یخ کرده بودن . دو سه قدم برداشت به طرف من که رسیدم پیش میز رئیس . دستم رو گرفت و من رو نشوند پیش خودش.

به رئیس گفت که آقا من ضامن ایشون می شم . گفتم ضامن دارم . گفت خودم نامه ی کسر از حقوقش رو میارم . از شرکت خودم.

همین امروز کارش رو انجام بدید بره.

بعد یه برگ چک بین بانکی تپل مث خودش دادن بهش. خداحافظی کرد و رفت . کارت دفترش رو هم بهم داد . گفت خوشم اومد بچه ی باجنمی هستی.

کار من هم انجام شد و رئیس گفت که فردا نه پس فردا پول تو حسابتونه . گفت که نمی شه همه ی کاره رو با داد و قال انجام داد . ما هم موظف به انجام مسئولیت و وظیفه هستیم . کارم راه افتاده بود دیدم راست می گه گفتم همین طوره آقای رئیس . می شه یه وام خرید کالا هم برام ردیف کنید . گفت : بله چرا که نه. این برگه رو بگیرید . مدارکش رو هم آماده کنید پس فردا که اومدید ترتیب این رو هم می دیم.

داشتم از در بانک می اومدم بیرون. یکی از مشتری ها که اون هم از صبح اول وقت اومده بود ، نگاه غلط اندازی بهم کرد . بهش گفتم چیه ؟ تو هم قاطی کن. ببین جیک ثانیه کارت راه می افته .

مجتبی شاعری   

بخش ادبیات تبیان


مطالب مرتبط:

دلتنگی های یک دیوانه   

آداب همسایه داری      

پسته ی خندان