تبیان، دستیار زندگی
در شهری بدون نام و زمانی بدون تاریخ، ناگهان مردی پشت یك چراغ راهنمای رانندگی، كور می‌شود. كوری مرد، نه یك كوری سیاه، بلكه نوعی شناوری در مهی روشن است. دزدی مرد كور را ـ شاید از روی ترحم ـ به خانه‌اش می‌رساند اما خودروی او را می‌دزد. ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

همه ی نامها ی ساراماگو

خلاصه ای از رومانهای ژوزه ساراماگو

بلم سنگی

بلم سنگی

(1986 ـ The Stone Raft)

در این رمان، شبه جزیره «ایبری» ـ كه كشورهای پرتغال و اسپانیا درون آن قرار دارند ـ از قاره اروپا جدا شده، در اقیانوس اطلس رها می‌شود.

تاریخ محاصره لیسبون

(1989 ـ The History of the Siege of Lisbon)

«تاریخ محاصره لیسبون» تلفیقی از دو روایت یا دو رمان است، یك رمان تاریخی كه موضوع آن جنگی است كه در قرن دوازده میلادی در شهر لیسبون اتفاق افتاد. در این جنگ مسیحیهای پرتغال، شهر لیسبون را ـ كه مدت چهار قرن در دست مسلمانان بود ـ محاصره و تصرف كردند و با بی‌رحمی تمام، همه مردم شهر را هم به قتل رساندند.

این واقعه در این كتاب به شكل رمان روایت می‌شود و درواقع این اثر روایتی تخیلی از آن واقعه است. هرچند كه اسم بعضی از شخصیتهای تاریخ هم در این بخش از رمان آمده است، اما جزئیات حوادث و صحنه‌ها كاملاً تخیلی است. روایت دیگر، یك روایت عاشقانه و امروزی است؛ یعنی شرح عشق مرد و زنی به یكدیگر كه مرد مصحح یك مؤسسه انتشاراتی است و زن مسئول آن مصحح و مصحح‌های دیگر مؤسسه است. این قسمت رمان حالت خود زندگی‌نامه دارد. ساراماگو گفته است كه «رایموندوسیلوا» (مصحح) درواقع خود اوست، و «ماریا سارا» (مافوق رایموند و سیلوا) همسر او خانم «پیلار دل ریو» است.

انجیل به روایت مسیح

(1991 ـ The Gospel According to Jesus Christ)

در رمان «انجیل به روایت مسیح» تصویری دنیایی از حضرت عیسی(ع) ارائه شده است. در این رمان، عیسی(ع)، به طبع امیال بشری خود، با مریم عذرا(س) زندگی می‌كند و سخت بر آن است كه از مصلوب شدن رهایی یابد.

كوری

(1995 ـ Blindness)

کوری

در شهری بدون نام و زمانی بدون تاریخ، ناگهان مردی پشت یك چراغ راهنمای رانندگی، كور می‌شود. كوری مرد، نه یك كوری سیاه، بلكه نوعی شناوری در مهی روشن است.

دزدی مرد كور را ـ شاید از روی ترحم ـ به خانه‌اش می‌رساند اما خودروی او را می‌دزد.

مرد كور با كمك همسرش، به مطب یك چشم پزشك می‌رود تا بلكه علت نابینایی خود را دریابد. اما چشم‌پزشك هیچ دلیلی برای كوری وی نمی‌یابد. او حتی در كتابهای پزشكی‌اش هم‌چنین نمونه‌ای را نخوانده است.

كوری سفید چون بیماری‌ای واگیردار گسترش می‌یابد. چشم‌پزشك كور می‌شود. كوری دامن بیماران مطب وی را هم می‌گیرد: پیرمردی یك چشم، دختر بدكاره‌ای با عینك دودی و پسركی با چشم لوچ.

چشم‌پزشك زود دولت را خبر می‌كند. واكنش دولت، بازداشت همه كورها و اطرافیان آنها و اسكانشان در تیمارستانی متروك است. تنها اقدام درمانی دولت هم، جداسازی كورها از افراد در معرض كوری و تهدید آنان به مرگ، در صورت خروج از تیمارستان است.

هنگام انتقال چشم‌پزشك، همسر وی به دروغ خود را نابینا معرفی می‌كند تا بتواند با حضور در كنار چشم‌پزشك، او را در رتق و فتق امورش یاری كند. فداكاری‌ای كه تا پایان داستان ادامه می‌یابد.

تیمارستان روزبه‌روز پرتر می‌شود. آدمهایی كه تازه كور شده‌اند، پله‌پله فضیلتهای اخلاقی را از دست می‌دهند. به خاطر غذا به جان هم می‌افتند و هر كجا را كه بیابند، محل قضای حاجت خود قرار می‌دهند.

سربازان ارتش در بیرون تیمارستان موضع گرفته‌اند و هر كس از قرنطینه‌شدگان را كه به دیوارهای دور تیمارستان نزدیك شود، هدف قرار می‌دهند.

در این میان، دسته‌ای اراذل و اوباش به كورها اضافه می‌شوند. آنها با قلدری، كورها را به زیر سلطه خود می‌كشند و ضمن جیره‌بندی غذا و پرداخت آن در ازای دریافت اشیای قیمتی كورها، زنهای آنها را نیز به صورت دوره‌ای، مورد تجاوز قرار می‌دهند.

 ساراماگو

همسر چشم‌پزشك كه هنوز بیناست، پس از هتك حرمت شدن، مخفیانه خود را به سردسته كورهای چماق‌دار می‌رساند و با یك قیچی، او را می‌كشد.

كشته شدن سردسته اوضاع را عوض می‌كند. كورهای چماق‌دار موضعی تدافعی می‌گیرند و خود را در سالن مقرشان محبوس می‌كنند. سالنی كه پر از مواد غذایی است.

ارتش به كورها غذا نمی‌رساند و چشم‌پزشك و چند نفر دیگر تصمیم می‌گیرند به مقر چماق‌دارها حمله كنند. این حمله ناموفق است و به زخمی شدن چند نفرشان می‌انجامد.

ناگهان زنی مقر چماق‌دارها را به آتش می‌كشد و با آتش گرفتن كل تیمارستان، همه از آن خارج می‌شوند. تازه آنجاست كه با شهر كوران مواجه می‌شوند: همه شهر كور شده‌اند و دولت عملا‌ً از بین رفته است.

همسر چشم‌پزشك رهبری یك گروه كوچك از كوران را بر عهده می‌گیرد: چشم‌پزشك، مرد كور اولی، همسر مرد كور اولی، دختر با عینك دودی، پسرك لوچ و پیرمرد یك چشم.

آنها در شهر به راه می‌افتند و در نهایت، پس از سر زدن به خانه چند نفرشان، در خانه چشم‌پزشك سكنی می‌گزینند.

اوضاع شهر بس نابسامان است. كوران، گله گله و چهارپاوار، برای زنده ماندن دست و پا می‌زنند. اما با گذشت زمان، آنان در حال كنار آمدن با وضعیت تازه هستند و حتی زمزمه‌هایی برای سازماندهی مجدد به گوش می‌رسد.

بحران بی‌آبی در حال جدی شدن است كه در شبی با بارش آسمان، كوران از بی‌آبی نجات می‌یابند. این گروه هفت‌نفره، تن را به آب باران می‌سپارند و از آلودگیها خود را پاك می‌كنند.

این شستشو با باز شدن نطق آنان و حرفهای فلسفی زدن همراه است. چند روز بعد، مرد كور اولی بینا می‌شود و به دنبال او، بقیه هم، یك به یك، بینایی خود را به دست می‌آورند.

پایان داستان، با نگاه همسر چشم‌پزشك به آسمان و یكباره سفید دیدن همه جا همراه است. ترس كوری وجود او را فرا می‌گیرد اما وقتی به پایین می‌نگرد، شهر را استوار بر جای خود می‌بیند.

همه نامها

(1997 ـ All the Names)

همه ی نامها

آقای ژوزه كارمند جزء بایگانی كل سجل احوال است. او به‌عنوان منشی، برگه‌دان‌های ساكنان یك شهر بی‌نام را مرتب می‌كند. درحالی‌كه بایگانی مرده‌ها در فضای تاریك و غبارگرفته قفسه‌ها روی هم انباشته می‌شوند و جایشان را به پرونده‌های جدید زنده‌ها می‌دهند، آقای ژوزه مخفیانه اطلاعاتی درباره صد شخصیت معروف جمع‌آوری می‌كند. روزی او بر حسب تصادف برگه‌دان زنی جوان و ناشناس را كشف می‌كند كه میان همه نامهای دیگر گم شده است. با این‌كه اطلاعات اداری مختصری درباره این شخص در اختیار دارد، به تحقیق درباره او دست می‌زند، سرگذشت او را بازسازی می‌كند و به مردان و زنانی كه او را می‌شناخته‌اند، نزدیك می‌شود.

آقای ژوزه تنها شخصیتی كه اسم دارد ـ همان اسم نویسنده رمان ـ در طول تحقیقش به اشخاصی برمی‌خورد كه نمی‌تواند به وجودشان شك كند و احساسات تمام سرشتها را، از ترس گرفته تا دلسوزی، حس می‌كند.

در این رمان، ژوزه ساراماگو همانند تحقیقی ساده و در عین حال پرماجرای شخصیت خود، به داستانی سرسام‌آور روی می‌آورد كه مثل یك رمان پلیسی و همچنین مثل یك قصه، بی‌درنگ خوانده می‌شود. تحقیق وسواس‌گونه آقای ژوزه، او را به دنیای بیرون پرتاب می‌كند، به دور از بایگانی كل سجل احوال كه در آن نوعی انضباط و ناشناختگی نزدیك به دنیای كافكا حاكم است. او كم‌كم متوجه می‌شود كه هركس به اندازه خود، مقابل سیستم خشك اداری مقاومت می‌كند. یك چیز كاملاً بی‌اهمیت، گرد و غباری اندك روی چرخ دنده‌های ماشین، عكسی كه بیشتر از حد مقرر شده تماشا می‌شود، برای زیر و رو كردن یك زندگی كافی است. كافی است یك پیرزن اسرارش را برای غریبه‌ای فاش كند، یك مرد از قوانین مستبدانه مؤسسه‌ای چندصد ساله تخطی كند و یك چوپان اسامی قبرهای تازه حفرشده گورستانی عظیم را عوض كند تا این مقاومت در مقیاس فردی، قدرتی فوق‌العاده به دست آورد. آقای ژوزه در طول تحقیقش، پیشرفتها و درجا زدن‌های روزانه‌اش را در دفترچه كوچكی یادداشت می‌كند و برای خود تعریف می‌كند، او یك‌صدا پیدا می‌كند و تبدیل می‌شود به سوژه زندگی خودش. به این ترتیب، در این داستان سوم شخص، پرسوناژ تبدیل می‌شود به راوی سرگذشت خود و از «من» استفاده می‌كند. آقای ژوزه ابداع‌كننده این زن ناشناس است، چه او را تصور كرده باشد و چه او را همانند یك گنج در هزار توی ترسناك فراموشی كشف كرده باشد.

قصه جزیره ناشناخته

(1999 ـ The Tale of The Unknown Island)

قصه جزیره ی ناشناخته

در «قصه جزیره ناشناخته» ماجرا از این قرار است كه روزی مردی به قصر پادشاهی می‌رود. این مرد حاجتمند چند روز در كنار دری از درهای قصر كه مخصوص دریافت عریضه‌هاست، به انتظار می‌نشیند تا سرانجام زن نظافتچی قصر به دستور پادشاه در را می‌گشاید. مرد یك كشتی می‌خواهد تا با آن به جزیره ناشناخته برود. در ابتدا شاه با سفسطه در فكر رد كردن خواست اوست اما جمعی از دادخواهان كه در پشت در عریضه‌ها، منتظر نوبت خود هستند،‌با مرد حاجتمند همبستگی نشان می‌دهند تا بتوانند زودتر از شرش خلاص شوند.

پادشاه بالاجبار تسلیم خواست او می‌شود و مرد با نامه‌ای از شاه به سراغ رئیس بندر می‌رود. زن نظافتچی كه از زمین‌شویی و نظافت قصر خسته شده، قصر را رها و مرد را تا لنگرگاه تعقیب می‌كند و در طول راه تنها به فكر پاكیزه كردن كشتیهاست. بعد از ورانداز كردن كشتیها یكی را می‌پسندد و آن درست همان كشتی‌ای است كه رئیس بندر، بعد از پرسیدن سؤالاتی آن را به مرد می‌دهد.

این كشتی شبیه ناوچه است و زن نظافتچی از ابتدا آن را متعلق به خود می‌داند. مرد به دنبال خدمه می‌رود اما هنگام بازگشت هیچ ملوانی با او نمی‌آید چراكه همه باور دارند كه دیگر جزیره ناشناخته‌ای وجود ندارد و اگر هم وجود داشته باشد، حاضر نیستند آسایش موجود خانه و راحتی كار كردن در كشتیهای مسافربری را رها كنند و خود را در ماجراجویی‌های دریایی گرفتار سازند.

تنها زن نظافتچی با اوست. اما بی خدمه نمی‌توانند به دریا بروند. مرد به این فكر می‌افتد كه كشتی را به شاه پس بدهد اما زن او را منصرف می‌كند. آن شب غذا می‌خورند و می‌اندیشند كه در فصلی مناسب و موقعیتی مناسب راه خواهند افتاد. شب هنگام یكی در كابین راست و دیگری در كابین چپ كشتی به خواب می‌رود. مرد در خواب می‌بیند كه كشتی‌اش با تعدادی ملوان و خدمه زن و همین‌طور حیوانات خانگی و جوانه گیاهان و گلها، بر روی دریاست. اما ملوانان شورش می‌كنند و در جزیره‌ای كه روی نقشه جغرافیایی وجود دارد، به همراه خدمه‌ها و حیوانات پیاده می‌شوند. مدتی بعد درختها و گلها، همه كشتی را چون مزرعه‌ای می‌پوشاند. مرد مشغول درو كردن گندمهاست كه در كنار سایه خود، سایه‌ای می‌بیند. از خواب می‌پرد و زن نظافتچی را در كنار خود می‌یابد. صبحدم با حروف سفید روی كشتی می‌نویسند «جزیره ناشناخته» و به دریا می‌زنند.

دخمه

(2000 ـ The cave)

نقطه کوری

«دخمه» داستان پیرمردی شصت و چهار ساله به نام «سیپریانو الگور» است كه در دهكده‌ای نزدیك شهری بزرگ زندگی می‌كند. در این شهر مكانی وجود دارد به نام مجتمع مركزی كه خود شهری است بزرگ‌تر و مرموزتر. ساكنان بی‌شماری در این مجتمع زندگی می‌كنند كه همه امكانات شهری و رفاهی برایشان فراهم است و آرزوی خیلی هاست كه در این مجتمع زندگی كنند. مجتمعی كه هر كسی اجازه سكونت در آن را ندارد و به وسیله نگهبانان بی‌شماری حفاظت و كنترل می‌شود.

سیپریانو سازنده ظروف سفالینی است كه آنها را در كارگاه سفالگری اجدادی‌اش درست می‌كند و با قراردادی كه با مجتمع مركزی دارد آنها را جهت فروش به ساكنان مجتمع به انبار آنجا می‌برد. از قضا شوهر تنها فرزند سیپریانو یكی از نگهبانان مجتمع مركزی است و انتظار ترفیعی را می‌كشد كه با آن بتواند برای زندگی به یكی از آپارتمانهای كوچك مجتمع مركزی نقل مكان كند. ترفیعی كه داماد سیپریانو و دخترش برای آن لحظه‌شماری می‌كنند و خود سیپریانو در دل از آن بیزار است. همسر سیپریانو مدتی پیش درگذشته است و دخترش می‌خواهد سیپریانوی تنها و پیر را با خود به مجتمع مركزی ببرد.

زندگی سیپریانو زمانی به هم می‌ریزد كه مسئولین مجتمع مركزی با به هم زدن یكطرفه قرارداد دیگر حاضر به خرید سفالهایش نیستند و او مجبور است تنها كاری را هم كه در این دنیا برایش باقیمانده بود، متوقف كند. از سوی دیگر دامادش در آستانه گرفتن ترفیع قرار می‌گیرد و سیپریانو مجبور است همراه آنها به مجتمع مركزی نقل مكان كند كه اگر تا این زمان، تنها از آن خوشش نمی‌آمد، اكنون برای اینكه از آنجا متنفر باشد هم دلیل دارد.

اینجاست كه داستان ساده زندگی روزمره و یكنواخت سیپریانوی سفال‌فروش به دغدغه‌های بیشمار پیرمردی تنها و ناامید تبدیل می‌شود كه نمی‌داند جدال اصلی‌اش بیشتر با خودش و خاطرات گذشته‌اش است و یا با دختر و دامادش و زندگی آینده‌اش در مجتمع مركزی.

مقاله‌ای در باب وضوح

این رمان از آخرین رمانهای ساراماگوست كه موضوع آن، عكس‌العمل یك دولت دست راستی نسبت به انتخاباتی است كه هشتاد درصد آرای مردم در آن، سفید است.


پی‌نوشتها:

اشاره: به جز خلاصه رمان «كوری»، بقیه خلاصه رمانها از منابع اینترنتی تهیه شده‌اند.


محمدرضا سرشار

تنظیم : بخش ادبیات تبیان