تبیان، دستیار زندگی
كودك هق هق كنان گفت:«چند وقت پیش پدرم شهید شده است. خواهرم هم از دنیا رفته است. مادرم هم چندی پیش برای كاركردن به شهر دیگری رفت. حالا من تنها شده ام.»
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

 بهترین خانواده

خانه


حضرت محمد(ص) سركودك را نوازش كرد و گفت: « از امروز من پدر تو هستم، همسرم مادر توست و دخترم خواهرت.»


روزی پیامبر(ص) از كوچه‌ای می‌گذشت، صدای غمگین كودكی را شنید. كودك، در سایه‌ی دیواری نشسته بود و آرام گریه می‌كرد. پیامبر، به طرف كودك رفت و كنارش نشست. دستی به سرش كشید و اشك‌هایش را پاك كرد. كودك پیامبر را كه دید، بلندتر گریه كرد. او می‌دانست كه پیامبر، كودكان را خیلی دوست دارد. حضرت محمد(ص) گفت: «پسرم چرا گریه میكنی؟»

كودك هق‌هق كنان گفت:«چند وقت پیش پدرم شهید شده است. خواهرم هم از دنیا رفته است. مادرم هم چندی پیش برای كاركردن به شهر دیگری رفت. حالا من تنها شده‌ام.»

پیامبر گفت:  « ناراحت نباش!»

كودك گفت: « نه لباس دارم و نه غذا، جایی هم ندارم كه درآن بخوابم...»

حضرت محمد(ص) سركودك را نوازش كرد و گفت: « از امروز من پدر تو هستم، همسرم مادر توست و دخترم خواهرت.»

كودك یتیم خوشحال شد و دست‌های پیامبر را بوسید، بعد گفت:  «حالا من بهترین پدر، مادر و خواهر را دارم.»

پیامبر دست كودك را گرفت و او را به خانه برد. دست و رویش را شست، برایش غذا آورد ولباس نو بر تنش كرد. آن كودك تا هنگامی كه بزرگ شد در خانه‌ی پیامبر(ص) زندگی كرد.

مقصود نعیمی ذاکر
نشر لک لک


منبع: آموزش مفاهیم دینی به خردسالان، کتاب راهنمای آموزش قصه

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.