تبیان، دستیار زندگی
بچه ها، همه فرار کردند. از خیابان گذشتند وداخل خرابه ای شدند. سربازان می آمدند. پسری فریاد زد: «محمد بیا اینجا!» سوار سیاه پوشی آمد، از مردم خواست کنار بروند و گذشت؛ اما محمد تکان نخورد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

چرا فرار نکردی؟

چرا فرار نکردی؟

بچه ها، همه فرار کردند. از خیابان گذشتند وداخل خرابه ای شدند. سربازان می آمدند. پسری فریاد زد: «محمد بیا اینجا!»

سوار سیاه پوشی آمد، از مردم خواست کنار بروند و گذشت؛ اما محمد تکان نخورد.

سوار دیگری آمد وفریاد زنان دور شد، خلیفه می رفت به ماهی گیری.

محمد چوبی در دست داشت و روی زمین خط می کشید. خیابان خلوت شده بود. جز او کسی نبود. چند سوار از دور نمایان شدند. بچه ها که از خرابه بیرون آمده بودند، فرار کردند. مأمون سوار اسب سرخی بود. دستمال سیاهی دور سر پیچیده بود. وقتی دید بچه ها فرار می كنند، خندید، خندید. با دیدن محمد اخمی کرد. نگاهی به همراهانش کرد. چیزی به آن ها گفت. به پسرک اشاره کرد. نگاهش به بچه هایی بود که از پشت دیوار خرابه سرک می کشیدند.

خلیفه به نزدیک پسرک که رسید، افسار کشید. لبخند می زد. نترسیده بود. خلیفه اسبش را جلوتر برد. محمد سرش را بلند کرد. مأمون پرسید: «چرا فرار نکردی؟» پسرک پیراهن سفید تمیزی به تن داشت. موهایش را شانه کرده بود. خیلی شیرین وبا نمک بود.

- کوچه تنگ نیست که با رفتن من گشاد شود! مأمون غش غش خندید. به وزیرش گفت: « چه بلبل زبان است!»

- خطایی هم نکرده ام تا بترسم!

یازده سال بیشتر نداشت، اما مثل آدم بزرگ ها حرف می زد. تا حالا چنین پسری ندیده بود. از اسب پیاده شد. وزیر گفت:«فرصت ماهی گیری از دست می رود.»

خلیفه پیش رفت وگفت: « عجله نکن.» زانو زد وادامه داد: « پسر با هوشی هستی. اسمت چیه؟»

- محمد.

- چه اسم زیبایی! نام پدرت کیست؟

محمد به آسمان نگاه کرد. صاف وآبی بود. لحظه ای صبر کرد.

- پسر رضا.

مأمون با شنیدن نام پیشوای شیعیان چشمانش را بست. او روزگاری وزیرش بود. باید می فهمید که با پسر مرد بزرگی حرف می زند. به یاد روزی که پدر او را با انگور مسموم کرده بود. نتوانست چیزی بگوید. بلند شد. وقتی می خواست سوار شود، گفت: « واقعاً که پسر علی بن موسی هستی.»

بخش کودک و نوجوان تبیان


منبع:نشریه ملیكا

مطالب مرتبط:

خرما ... و خرما

پیامبری سخن ور

مایه رحمت

از خدا خجالت می کشم

زندگانی امام حسین (ع)

زندگی امام موسی بن جعفر ( ع )

روایاتی از حضرت فاطمه (س)

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.